سفارش تبلیغ
صبا ویژن
«و هر که حکمت یابد، خیری فراوان یافته است» ـ می فرماید : مقصود فرمانبرداریاز خدا و شناخت امام است . [امام صادق علیه السلام ـ درباره گفتار خدای]
طریق
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» امام فرمودند حدس شما صائب بود 2

خاطراتی را که از آغاز نهضت و تاملاتی را که با حضرت امام داشتید، بیان بفرمائید.

 

جریان نهضت که معلوم است و چیزی نیست که بنده بخواهم دوباره ذکر کنم و تاریخ آن متواتر است که از مسئله تصویب نامه دولت علم شروع شد. مراجع عکس‌العمل‌های خاصی نشان دادند، اما عکس‌العمل امام جدی تر و در حدّ سخنرانی در مسجد اعظم بود. ایشان تنها به اعلامیه اکتفا نکردند، بلکه یک حرکت علنی عمومی را شروع کردند. قبلاً هم به بازاری ها اطلاع داده و هماهنگی شده بود که من دقیقاً نوع ساز و کارش را نمی‌دانم و یادم نیست که به چه وسیله‌ای این کار انجام شد، اما بودند کسانی از معتمدین و سران بازار که به امام ارادت داشتند، بیشتر این ارادت هم از جهت شرکت در درس اخلاق امام بود و وقتی فهمیدند ایشان می‌خواهند پا به میدان بگذارند و سخنرانی مهمی داشته باشند، مردم و طلبه‌ها به شکل گسترده ای آمدند و ایشان سخنرانی مفصّلی در مورد مسائل روز ایراد کردند.

 

حرکت امام نسبت به سایر مراجع و علما بسیار عمیق‌تر بود و معلوم می‌شد که ایشان مسئله را خیلی جدی گرفته‌اند. مسئله 15 خرداد مدرسه فیضیه و باقی رویدادها را که همه می‌دانند و نیازی به ذکر مجدد نیست. اولین عکس‌العملی که دستگاه نشان داد، در روز وفات امام صادق سلام‌الله علیه بود که مرحوم آیت‌الله گلپایگانی در مدرسه فیضیه، مجلس عزاداری گرفته بودند و مرحوم آقای حاج انصاری قمی منبر ‌رفت. کماندوها به آنجا ریختند و طلبه‌ها را زدند.

 

به هر حال از آن وقتی که امام حرکت سیاسی‌شان را شروع کردند، عموم طلبه‌ها، حتّی کسانی که وارد این مسائل نمی‌شدند و سرشان توی لاک خودشان بود، احساس مسئولیت کردند. از آن به بعد بود که ما در واقع به عنوان حمایت از حرکت امام به منزل ایشان می‌رفتیم و ایشان در صحن حیاطشان نماز جماعت می‌خواندند و ما کسب فیض می کردیم. بعد هم هرگاه مراسمی بود، مثل همه طلبه‌ها ما هم می‌رفتیم.

 

آشنائی نزدیک بنده خدمت ایشان از اینجا شروع شد که بعد از رحلت مرحوم آقای بروجردی، مراجع بزرگی در نجف و قم و تهران مطرح بودند، ولی کسانی، از جمله بنده، معتقد بودند که حضرت امام اولی هستند. البته ما موقعیتی در جامعه نداشتیم که کسی حرف ما را بخواند، ولی بستگان و اقوام و خانواده و کسانی را که با ما سرو کار داشتند به امام ارجاع دادیم و مقلّد امام شدند. امام رساله نمی‌دادند، هرچه هم درخواست می‌کردیم، ابا داشتند، تا اینکه کسی غیر از خود ایشان بانی شد که فتاوای ایشان را از حاشیه عروه استخراج کند و توضیح‌المسائل را با این حواشی تطبیق بدهد و رساله را چاپ کند. این رساله هم برخلاف معمول به هیچ کس مجانی داده نمی‌شد. مرسوم است که در بیوت مراجع، وقتی کسانی‌ می‌روند، ‌هدیه‌ای به آنها داده می‌شود و رساله آقایان را به آنها اهدا می کنند، اما امام، ‌خود را مالک رساله نمی‌دانستند، چون از سرمایه دیگری چاپ شده بود و به کسی هم هدیه نمی‌دادند و هر کس می‌خواست، باید می‌رفت و می‌خرید.

 

ایشان کتاب‌های فقهی داشتند که طلبه‌ها دوست داشتند چاپ شود و استفاده کنند. آقای مسعودی از دوستان ما که حالا متولی آستانه حضرت معصومه(س) هستند، پیشنهاد کردند که بیائیم کتاب طهارت ایشان را چاپ کنیم. ظاهراً‌ بانی آن، مرحوم آقای پسندیده بودند. البته این را با احتیاط نقل می‌کنم چون خیلی به حافظه‌ام اعتماد ندارم. ایشان اقدام کردند که کتاب‌های امام چاپ شوند، چون خود امام که حاضر نبودند این کار را بکنند. من یک مقداری با تصحیح کتاب آشنائی داشتم. برای چاپ اقدام کردیم و تصحیح آن را هم بنده به عهده گرفتم. بعضی جاها نیاز بود که مطلب با خود ایشان در میان گذاشته شود، چون اشتباهی در نوشتن وجود داشت و یا نیاز به تغییر لفظی بود. تابستان بود و ایشان در تهران بودند. گاهی به امامزاده قاسم می‌رفتند، گاهی هم در خود تهران بودند. خانواده‌شان هم می‌دانید که اهل تهران بودند.

 

امام در تهران منزل مرحوم آقای حاج سید محمد صادق لواسانی در کوچه حمام خشتی، سه راه سیروس اقامت داشتند. ایشان با مرحوم آقای لواسانی دوستی خیلی نزدیکی داشتند و چهره و اخلاقشان هم خیلی شبیه به هم بود. ما گاهی برای تصحیح کتاب به آنجا مراجعه و زیارتشان می‌کردیم و اجازه می‌گرفتیم که برخی از مطالب کتاب را تصحیح کنیم. از آنجا ارتباط نزدیک با ایشان برقرار شد. امام هم عنایت و لطف خاصی به بنده داشتند. در مواردی بنده افرادی را برای گرفتن اجازه در امور حسبیه، خدمتشان معرفی می کردم. به رغم اینکه ایشان برای صدور اجازه، مقیّد به دو شاهد بودند، اما در این گونه موارد به بنده اکتفا می کردند و اجازه صادر می فرمودند.آقای مسعودی نقل می‌کرد که امام  فرموده بودند که ایشان «ذوالشهادتین» است، در حالی که در مورد دیگران دو شاهد می‌خواستند.

 

تنها در مورد اجازات؟

 

بله، مواردی که لازم بود بنده معرفی کنم یا مسئولیتی را به کسی واگذار کنند. البته امام عنایت پدرانه به همه داشتند و این عنایتشان شامل حال ما هم می‌شد. همین رابطه استاد و شاگردی و مریدی و مرادی بود و ارادتی که به ایشان داشتیم. بعد که رسماً فعالیت‌های مبارزاتی آغاز شدند، ما هم مثل همه طلبه‌ها وظیفه خود می‌دانستیم که در نشر افکار و اعلامیه‌ها و بیانات ایشان و توضیح مواضع ایشان و دفاع از آنها، هرچه که از دستمان برمی‌آمد، انجام بدهیم، ولی خیلی هم کاری از دستمان برنمی‌آمد، چون نه منبری معروفی بودیم، نه شخصیت شناخته‌ شده‌ای.

 

در زندگینامه حضرتعالی جریان نامه‌ای هست که به حضرت امام نوشته بودید و پیش‌بینی‌هایی هم فرموده بودید که امام بعد از آزادی فرموده بودند که پیش‌بینی‌های شما صائب بودند. این خاطره را با تفصیل بیشتری بیان بفرمائید.

 

البته این نامه مربوط می‌شود به بعد از 15 خرداد 42 که ایشان را دستگیر کردند و مدتی هم هیچ خبری از ایشان نبود تا بعد از چند ماه که معلوم شد ایشان را از عشرت آباد به قیطریه برده اند. در آنجا به چند نفر اجازه ملاقات داده بودند. یکی به آقای حاج سید محمد صادق لواسانی، یکی هم به حاج شیخ حسن صانعی که در واقع پیشکار امام بودند و کارهای جاری منزل امام را انجام می‌دادند و نیز آقای پسندیده.

 

روی همان عالم کم تجربگی خودمان احتمال می‌دادیم که حالا که ایشان مدتی در حبس و بعد هم محصور بوده‌اند، بعضی از قضایا درست به ایشان منتقل نشده باشد؛ این است که فرصت را غنیمت شمردیم و در سه چهار صفحه بزرگ، گزارشی از اوضاع بعد از دستگیری ایشان و تحلیلی درباره اوضاع و پیش‌بینی نسبت به آینده را نوشتیم؛ از جمله این پیش‌بینی‌ها یکی این بود که حدس من این است که شما ان‌شاءالله به همین زودی‌ها آزاد می‌شوید. آمدنتان به قم با موقعیت قبلی شما خیلی تفاوت دارد. حالا بار سنگینی روی دوش شما قرار دارد. حالا رهبری امّتی بر دوش شما قرار گرفته و لذا لازم است اطلاعاتی داشته باشید که چه کسانی با شما همسو هستند، چه کسانی با شما اختلاف دارند، چه اقشاری در این مدّت همکاری کردند و هنگامی که آزاد شدید، پیشنهاد من این است که خوب است این کارها را انجام بدهید. نسبت به حوزه چه اقداماتی بکنید، ‌نسبت به دولت چه اقداماتی بکنید و حتّی نسبت به نیروهای مسلح چه بکنید... جوانی بود و بچگی! شاید هم یک مقدار گستاخی بود که حالا ما خدمت امام عرض بکنیم که شما چه بکنید. به هر حال بچگی بود و نامه را توسط آقای صانعی فرستادیم خدمت ایشان. امام توسط آقای صانعی پیغام داده بودند که از فلانی به خاطر نامه‌اش تشکر کنید. البته از بزرگواری ایشان بود که خواستند از یک بچه طلبه دلجوئی کنند. خیلی طول نکشید که ایشان آزاد شدند. شبی بود که چند نفری نشسته بودیم و اعلامیه‌ای را برای ایام حج می‌نوشتیم. اعلامیه عربی بود که در ایام حج منتشر شد و بالای آن هم نوشته شده بود: «اجیبوا داعی الله». اعلامیه بزرگی هم بود.

 

آیا در آن مقطع مرسوم بود که در ایام حج، اعلامیه صادر شود؟

 

مراجع که خیر. ما به عنوان جمعی از طلاب قم اعلامیه را صادر می کردیم؛ البته امضای آن اعلامیه درست یادم نیست که به عنوان مدرسین قم بود یا طلاب. اوایل شب بود که خبر آوردند امام به قم تشریف آورده‌اند. بسیار هیجان زده شدیم. بعضی از دوستان گفتند همین حالا برویم زیارت امام. نمی‌توانید تصورش را بکنید که زیارت امام در آن وقت چه معنائی داشت. به هر حال هیجان خاصی به وجود آمد. در عین حال، خودمان را کنترل کردیم و گفتیم اعلامیه را تمام کنیم چون آقا حتماً خسته هستند و لابد الان شلوغ هم هست و اگر برویم فقط ارضای احساس خودمان است و بهتر است که امشب مزاحم نشویم. به هر حال نشستیم و اعلامیه را نوشتیم و فردا صبح رفتیم.

 

جمعیت زیادی آمده بود و امام در همین منزلی که الان به نام ایشان هست، در درگاهی که رو به حیاط باز می‌شد، نشسته بودند و مردم می‌آمدند که ایشان را ببینند. من وقتی رفتم دست ایشان را ببوسم، نگاهشان به من که افتاد، لبخند بسیار جذابی که هنوز شیرینی آن را فراموش نمی‌کنم و لبخند بسیار ملیحی بود، بر لبانشان نشست و فرمودند: «حدس شما صائب بود». درآن لحظه از شدّت هیجان ذهنم متمرکز نبود که کدام حدس را می‌فرمایند. بعد که رفتم و کمی آرام گرفتم، یادم آمد که منظورشان نامه‌ای بود که به ایشان نوشته بودم. آن نامه در هجومی که مجدداً به بیت ایشان کردند‌، به دست ساواک افتاد و به خاطر آن به ضمیمه اساسنامه‌ای که به خط بنده و مربوط به یک هیئت 11 نفری بود و از بیت یکی از دوستان به دست ساواک افتاده بود و اسباب تعقیب ما توسط ساواک شد؛ چون اولاً خط و حتی کاغذ هر دو نوشته، یکی بود و ثانیاً نامه ای که برای امام فرستاده بودم، امضا داشت، لذا فهمیدند که نویسنده هر دو مطلب یکی است. مدتی در قم نبودیم و بعد که برگشتیم آب ها از آسیاب‌ها افتاده بود و به هر تقدیر،  خیلی به ما سخت نگرفتند. ما هم تکذیب کردیم که خط ما نیست و در بازجوئی‌ها هم خطّم را تغییر دادم. مدتی هم کلنجار رفتند که چه کسی می آید به نام تو نامه می‌دهد و از این جور بحث‌ها که البته بنا بر سختگیری نبود، وگرنه بهانه خوبی بود که اذیّت کنند. اسنادش در ساواک هست که در یزد و اصفهان وکرمان ما را تعقیب کردند.

 

تحلیلتان در آن دوره از اوضاع چه بود که می‌فرمائید در نامه هم منعکس شده بود. عده‌ای با نهضت امام همراهی کردند و عده‌ای همراهی نکردند. آنهایی که همراهی نکردند، داعیه‌شان چه بود و چه تحلیلی از شرایط داشتند؟ چه ملاحظاتی را در نظر داشتند؟ و دیگر اینکه آیا در میان دوستان امام و کسانی که با امام همراهی می‌کردند، ‌می‌شد به نوعی تقسیم‌بندی رسید؟

 

نکته‌ای که می‌توانم عرض کنم این است که باید توجه داشته باشیم انسان‌ها با یکدیگر خیلی فرق دارند و روحیات و منش‌‌ها و گرایش‌های آنها بسیار متفاوت است و همه هم در یک خط نیستند که انسان بتواند درجه بندی کند و بگوید نمره‌اش این است. محورهای مختلف دارد. مثل محور مختصات است، هم محورها x ها دارد هم محور y ها. در همه هم این روحیات، بالا و پائین دارد. مثلاً افراد سطحی تصور می‌کنند که همه مراجع به دلیل آنکه مرجع دینی هستند، یک جور فکر می‌کنند یا همه متدیّنین، مخصوصاً آنهائی که همه شاگرد یک استاد بوده‌اند و در یک مدرسه درس خوانده‌اند، باید شبیه هم باشند، ولی کسانی که کمی با روانشناسی انسان‌ها آشنا هستند، تفاوت بین دو انسان را می‌دانند و متوجهّند که حتی تفاوت دو برادر با هم، گاهی از زمین تا آسمان است.اختلافات اینها گاهی در مسائلی است که با وظایف و ارزش‌های شرعی اصطکاکی ندارد؛بلکه بر اساس سلیقه‌های مختلف است. مسئله تفاوت‌های فردی و روانشناسی، ‌بحث شناخته شده‌ای است. این گرایش‌ها در قضاوت‌های انسان هم اثر می‌گذارند. فرض بفرمائید کسی که شجاع است و کسی که ترسوست. کسی که ماجراجوست و کسی که عافیت طلب است. این تفاوت‌های فردی در کودکان هم دیده می‌شود. می‌بینید بچه‌ای است پرتحرّک و حتّی بیش فعال که یک لحظه هم آرام نمی‌گیرد، اما بچه‌ای هست که باید به زور او را از جا تکان بدهید. این تفاوت‌ها در رفتار و گرایشات فردی و اجتماعی انسان هم اثر می‌گذارد و بالاخره یکی از چیزهائی که در اختلاف موضعگیری‌ها مؤثر است، باورهای دینی است. این جور نیست که همه مؤمنین، ایمانشان در یک حد باشد، اعتقادشان به خدا، قیامت، وحی، پیغمبر، امام در یک حد باشد، ولو اینکه همه هم معمم باشند، عالم باشند، مجتهد باشند و صاحب رساله باشند. مراتب فرق می‌کند. التزام به ارزش‌ها بسیار متفاوت است. درک صحیح از ماهیت رویدادها و عملکرد شخصیت ها و تفاوت افراد در بهره مندی از این درک هم خودش مسئله مهمی است. به عنوان مثال عرض می کنم.

 

شما نگاه کنید به حضرت امام و با اخوی‌شان مرحوم آقای پسندیده. امام به ایشان بسیار احترام می‌گذاشت. حتی یک بار دیده نشده که امام در جائی مقدم بر آقای پسندیده، قدم برداشته باشند. در منزل، نشست و برخاست‌ها، واقعاً احترام کامل به ایشان می‌گذاشتند. در مدتی که امام نجف بودند، ‌اعتماد به تقوای ایشان در حدّی بود که نماینده تام‌الاختیار امام بودند و واقعاً هم مرد بسیار شریف و با تقوائی بود، اما در تشخیص‌های سیاسی تفاوت داشتند. اگر اشتباه نکنم مرحوم آقای پسندیده تا آخرین روزهای عمرشان که خدمتشان می‌رسیدم، نام دکتر مصدق را با ضمیر جمع می‌گفتند و مثلاً‌ می‌گفتند مرحوم دکتر مصدق این جور گفتند، اما امام در مورد دکتر مصدق گفتند: «او هم مسلم نبود.»

 

این همه تفاوت، اما احترامی در آن حد. امام به قدری آزاد منش بود که حتّی به فرزند خودش هم چیزی را تحمیل نمی‌کرد که چرا این طور فکر می‌کنی؟ ‌اشتباه می‌کنی و لذا می‌دانید که در بیت ایشان، در مواردی حتّی نزدیک‌ترین افراد هم در مسائل سیاسی با ایشان اختلاف داشتند ‌ولی ایشان در مقابل این نوع اختلافات، واکنشی نشان نمی‌دادند. منظورم این است که یک مقدار از این اختلاف‌ بینش‌ها طبیعی و مربوط به محیط تربیتی، روحیات افراد و ملکات اخلاقی انسان‌هاست. بالاخره کسی را که ذاتاً ترسوست، نمی‌شود به هیچ قیمتی شجاع کرد و نهایتاً به هنگام قضاوت، این منش در او اثر می‌گذارد و در مسائل سیاسی، سازشکار می‌شود و اهل خطر نیست. بخشی از خصال، طبیعی هستند که منجر به این گرایشات می‌شوند. یک مقدار هم به مسائل و ارزش‌های دینی و مراتب ایمان و اخلاق دینی انسان ارتباط پیدا می کنند. امام علاوه بر اینکه در اخلاق انسانی امتیازات فوق‌العاده‌ای داشتند و یک نمونه بارز آن که همه عالم بارها شنیده‌اند این است که  فرمودند: «والله که تا کنون از کسی نترسیده‌ام.» خیلی حرف است. آن وقتی که ایشان را گرفته بودند و معلوم نبود که اینها که هستند، می‌خواهند ایشان را کجا ببرند و چه کار بکنند و احتمال این هم بود که ایشان را همان وقت سر به نیست کنند، آرام نشسته بودند. راننده ایشان سرلشکر بود و داشت از ترس می‌لرزید. امام دلداریش می‌دادند که:« آقا! چرا می‌ترسید؟» ایشان را نمی‌شود مقایسه کرد با کسی که از صدای تق می‌ترسند. چه می شود کرد؟ او لابد در محیط بی‌ سروصدا و آرامی بار آمده و عافیت طلب است. یک مقداری طبیعی است. یک مقداری هم به ایمان افراد مربوط می‌شود. درجات ایمان اشخاص فرق می‌کند.

 

ابتدائاً تصور سطحی نگرانه عامه مردم این است که همه مراجع در یک سطح هستند؛ نه به تفاوت‌های فردی توجه دارند و نه به مراتب ایمان و معرفتشان. امام هم از نظر منش‌های شخصی ممتاز بودند، هم از نظر مراتب ایمان. درجه تقوای امام را مردم نشناختند. این هم باز یکی از ویژگی‌های ایشان بود که چنان کتمان می کرد که هیهات که بتوانیم ایمان و معرفت ایشان را درک کنیم!ما یک چیزی می‌گوئیم و یک چیزی می‌شنویم. ایشان واقعاً انتظار داشتند که فرزندشان، حاج آقا مصطفی، در آینده مرجع بزرگی شود و راه ایشان را ادامه بدهد. امام خیلی به مرحوم حاج آقا مصطفی علاقه و امید داشتند، هم به هوش و فراستش، هم به توانائی‌های علمی او. چنین فرزندی را انسان ناگهان از دست بدهد، اما نه گریه کند و نه ضعف نشان بدهد و بگوید: «از الطاف خفیه الهی بود.» چون این واقعه باعث می‌شود که نهضت اوج بگیرد و ما پیروز بشویم. این فقط گفتن و شنیدنش آسان است. چه ایمانی می‌خواهد؟ ‌آدم یک بچه کودن فلج هم داشته باشد، راضی نمی‌شود از دنیا برود. با اینکه امام اطمینان قوی هم داشتند که حاج آقا مصطفی را به شهادت رسانده‌اند، ولی خیلی آرام برخورد می‌کنند. اینها گفتنش آسان است. چنین شخصیتی طبعاً در مقام برخورد با امریکا به صراحت می‌گوید: «امریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند.» اما کس دیگری هست که می‌خواهد بگوید امریکا، همه بدنش می‌لرزد، آن هم هنوز هیچ چیز نگفته! وقتی هم که آمریکائی ها می‌گویند که کسی را برای مذاکره فرستاده‌اند، از این طرف اولین نفری است که می گوید من می روم و وقتی هم می‌رود آنجا، از تمدّنِ نبوده ی آنها تعریف می‌کند! رئیس جمهور امریکا پیغام می‌فرستد که من نماینده شخصی خودم را می‌فرستم که با شما صحبت کند و امام می‌گویند من او را راه نمی‌دهم و راه ندادند. ما حرفش را می‌زنیم و فکر می‌کنیم ساده است. امام در مقطعی این طور برخورد می‌کنند که همه چیز از دست رفته بود و کشور نه نظامی داشت و نه ارتشی و سنگ روی سنگ بند نبود. در چنین وضعیتی ایشان در مقابل امریکا می‌گویند من نماینده شما را نمی‌پذیرم. حاضر نیستم اصلاً با شما صحبت کنم. چه قدرتی می‌خواهد؟

 

انسان می‌بیند که کس دیگری نه تنها خود آمریکا که نوکر نوکر او را هم می‌پذیرد و پنهانی هم می پذیرد. می‌ترسد چون نه آن شخصیت را دارد، نه آن شجاعت را دارد و نه‌ آن ایمان را. بنابراین ما اگر انتظار داشته باشیم کسانی که همراه امام بودند و یا در جاهائی با ایشان تلاقی داشتند، مثل ایشان باشند، توقّع نابه جائی است. در تاریخ هم همیشه عده‌ای ضعف ایمان داشته‌اند و موجب دوروئی و دو چهرگی آنها شده. این همه آیات منافقین در قرآن است. چرا منافق شدند؟ از ترس جانشان. «کانّهم خشب» سست وبی اراده‌اند، تنبلند، راحت طلبند.

 

اینهائی هم که در اطراف امام بودند از طیف‌های مختلف بودند. در اینها قطب‌زاده بود، بنی صدر بود و کسانی هم حتی در بیت امام حامی اینها بودند. در کنار امام مراجعی هم بودند که تا حدودی با امام موافقت داشتند و یک جاهائی هم نظرشان مخالف امام بود و بالاخره هم آنهائی که مخالفتشان اساسی بود، آشکار شد و دیدیم که به کجا رسید. چیزی که بنده به سهم خودم، به مخیّله ام هم خطور نمی‌کرد، ولی شد. این جریان با رفتن امام تمام نشد و امروز هم هست. روحیه عافیت طلبی، راحت طلبی، ضعف ایمان، سازشکاری یا روحیه شجاعت و شهامت و پایداری تا پای جان و نترسیدن از مرگ، در اشخاص با هم متفاوت است. توقّع هم نمی‌شود داشت که همه یک جور باشند.

 

آنچه مهم است این است که کسی که در مقام رهبری و مدیریت کلان جامعه قرار می‌گیرد، بداند با این گروه ها و افراد مختلف چگونه برخورد کند که برآیند آن مصلحت اسلام باشد، والاّ انسان توقع داشته باشد که منافقین را بریزند توی دریا، شدنی نیست. نه خدا خواسته و نه عملاً ممکن است که از روز اول اینها را رسوا کنند که نتوانند جای پا پیدا کنند. قرآن می‌گوید اگر ما می خواستیم معرفی‌شان می‌کردیم. «لعرفتهم بسیماهم»، خدا به پیامبرش هم معرفی نکرد، البته معرفی صریح که دیگران هم بفهمند، وگرنه خود ایشان می‌دانست: «ولتعرفنهم فی لحن القول»‌تو از لحن کلامشان هم می‌فهمی که اینها چه کاره‌اند. یادم نیست خودم از امام شنیده باشم، ولی آدم موثّقی ازامام نقل می‌کرد که اگر کسی بیاید با من بنشیند، دو تا جمله که حرف بزند، می‌فهمم چه کاره است. از راه دور هزاران مقدمّه چینی هم که بکند، دو جمله که گفت می‌فهمم! خدا چنین قدرتی به امام داده بود. خدا به پیامبرش می‌فرماید که تو از لحن آنها می‌فهمی چه کاره‌اند، اما بنا نبود که از روز اول منافقین را معرفی کند، چون سنّت الهی بر کتمان است و هم عملاً میسّر نبود، چون اگر از اول با اینها در می‌افتادند، معلوم نبود که اسلام پا بگیرد. حالا شما حساب کنید که اگر امام از روز اول قطب‌زاده و بنی‌صدر و امثال اینها را بیرون می‌کرد و یا افشا می‌کرد که اینها امریکائی هستند و اینها کم هم نبودند، به پست‌های بالا هم رسیدند و شناخته شدند.اگر قرار بود همه را از همان اول حذف کنند، امام با چه کسی می‌ماند؟‌ مهم این است که رهبر اوّلاً اینها را بشناسد و  گول نخورد، ثانیاً بداند که با اینها چگونه برخورد کند، وگرنه توقع اینکه همه خالص و پاک باشند، شوخی است و خداوند هم انسان‌ها را این گونه نیافریده است. انسان‌ها از نظر فکری با هم فرق شخص بنده نسبت به آقای پسندیده، کوچک ترین تردید و سوءظنی ندارم.

 

تشخیص ایشان در مورد دکترمصدق با تشخیص امام 180 درجه تفاوت داشت و غرضی هم در کار نبود، ولی بعضی‌ها چیزهائی که بر تشخیص انسان تأثیر می‌گذارند، منافع، منش‌ها، ترسو بودن و عافیت‌طلبی شخصی است. اینکه می‌پرسید در آن وقت هم بودند، بله بودند. بعضی‌ها را همه شناختند و طوری شد که همه فهمیدند. کسانی که در عرض امام حساب می‌شدند و عکسشان با امام چاپ می‌شد و شاید در بعضی از مناطق کشور، طرفدارانشان از طرفداران امام هم بیشتر بود. عاقبتشان به کجا انجامید؟‌اما منحصر به همین یک نفر و دو نفر هم نبود. کسان دیگری هم بودند که حتّی به پست‌های عالی نزدیک به رهبری هم معرفی شدند، ولی کارشان نگرفت. هنوز هم بعضی‌ باور نمی‌کنند که اینها خطری برای کشور هستند. فکر می‌کنند در حق اینها کوتاهی شده! این هم یک نوع قضاوت است. امروز هم در سطوح مختلف این اختلاف فهم‌ها، اختلاف تشخیص‌ها، اختلاف مراتب معرفت، مراتب ایمان، مراتب اخلاص، مراتب فداکاری وجود دارد.  همه هم در یک جهت نیستند؛ممکن است یکی در یک جهت امتیاز مثبت داشته باشد و در جهت دیگر امتیاز منفی.

 

این طور نیست که انسان بتواند بگوید همه در یک جهت هستند و درجه‌بندی کند. جهات هم فرق دارند. روحیه‌های آدم ها هم فرق دارد. هر کسی در بُعدی توانائی هائی دارد. تا جائی که مربوط به خود شخص است و تأثیرش به دیگران سرایت نمی‌کند، باید به همه خوش‌بین بود و بگوئیم آدم خوبی است، احترام هم باید به او بگذاریم و غیبت هم در باره‌اش نکنیم؛ اما آنجا که مربوط به مصالح اجتماعی می‌شود و خوب و بد بودن او و احراز پست کردن و کنار گذاشته شدنش، به مصالح اسلام و مسلمین مربوط می‌شود، دیگر حسن ظن و این حرف‌ها مطرح نیست. اگر احراز شد که چه کسی به درد این کار می‌خورد یا نمی‌خورد و اثبات شد که افساد می‌کند، باید او را افشا کرد. نباید گفت که ایشان مسلمان است و غیبت مسلمان حرام است؛غیبت مسلمان حرام، اما در چنین مرحله‌ای، واجب است. همان طور که در مقام مشورت اگر کسی پرسید که دخترم را به فلانی بدهم یا نه، اگر صلاح نیست باید بگوئید که نیست؛اگر نگوئید خیانت کرده‌اید. این غیبت واجب است. یا در مورد کسی که هیچ راهی برای جلوگیری از منکر او وجود ندارد جز اینکه او را افشا کنید. در چنین جائی این افشا واجب است. نباید این را برای مسلمان‌ها چماق کرد که غیبت همیشه حرام است، در چنین مواقعی واجب است. همان کسی که گفته حرام است، در اینجا گفته‌ که واجب است، چون مصالح مسلمین در خطر است. کسانی مشورت می‌کنند که به این رأی بدهم یا ندهم. وقتی صلاح نیست باید بگوئید رأی نده. خوش‌بینی و حسن ظن تا وقتی است که مطلب مربوط به خود شخص است، ولی وقتی عِرض و ناموس و دین مردم را می‌خواهید بسپارید به دست کسی، حسن ظن کافی نیست.افراد هم مختلفند.‌نه به ریش می‌شود نگاه کرد، نه به عمامه می‌شود نگاه کرد، نه به نماز شب می‌شود نگاه کرد، نه به حافظ قرآن بودن می‌شود اعتماد کرد. مگر خوارج نهروان حافظ قرآن نبودند؟ مگر پینه پیشانی نداشتند؟ همان‌ها بودند که امیرالمؤمنین(ع)‌را کشتند و با او جنگیدند. به اینها نمی شود اعتماد کرد. باید با تجربه کامل سنجید که این به درد این کار می‌خورد یا نه. ممکن است هزار تا حسن هم داشته باشد، اما به درد این کار نخورد.

 

آدم عالمی است، مجتهد است، نماز شبش ترک نمی‌شود، متقّی است، اما مسائل سیاسی سرش نمی‌شود، بنابراین به درد این کار نمی‌خورد. حیثیت‌ها را باید تفکیک کرد. ابتدا باید دانست که انسان‌ها چنین اختلافاتی دارند، بعد هم در عمل باید دید چگونه برخورد می‌کنند. رهبر در یک افقی قرار دارد که باید مجموع مصالح جامعه را در نظر بگیرد که با هر کسی چگونه برخورد کند. ممکن است او با منافق هم مهربانی کند، ملاطفت کند، مدارا کند، برای ینکه در افقی قرار دارد که باید همه اینها را جرح و تعدیل کند، اما معنایش این نیست که همه باید این جور عمل کنند. هر کسی در هر پستی که هست باید ببیند موقعیت خودش چه اقتضائی می‌کند و چه وظیفه ای ‌دارد.  منبع



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( سه شنبه 87/4/4 :: ساعت 11:11 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

علامه مصباح یزدی
ریشه تمام انحرافات از صدر اسلام تاکنون دلبستگی به دنیا است
علامه مصباح یزدی در دیدار جمعی از دانشجویان؛
فیلم دیده نشدهی عیادت عمار از عمار
برخی بستگان امام(ره) مانند 1400 سال قبل رفوزه شدند
آیت الله مصباح یزدی در مهدیه مشهد
آیت الله مصباح یزدی
زمینه ترقی و سقوط آدمی
علامه مصباح
آیت الله مصباح یزدی
باید خود را برای شبهات جدید فلسفی آماده کنیم
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 28
>> بازدید دیروز: 23
>> مجموع بازدیدها: 330661
» درباره من

طریق
حق جو
در این وبلاگ گزیده ای از نظرات آیت الله مصباح یزدی به صورت لینک منعکس می گردد.

» پیوندهای روزانه

پایگاه اطلاع رسانی آثار علامه مصباح یزدی [4]
فهرست کتب علامه مصباح یزدی [152]
[آرشیو(2)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
صمیمیت؛ محور ارتباط مؤمنین بارش رحمت در سایه محبت دو مؤمن .
» آرشیو مطالب
سال 85
بحث مشروعیت و مقبولیت
در باب ولایت فقیه
دوستان واقعی اهل بیت
محاسبه نفس
نگاه مؤمن به دنیا
نشانه هاى ایمان
دین و جهل دینی
ثمرات استقامت
شرط نجات بخش
خوف و رجا
شادی
دام های شیطان
چند کاستی اخلاقی
پاداشهایی بزرگ
شیعه از منظر امام صادق
گناه مغفور و نیکی مقبول
تبلیغات
سخنرانیها
مطالب متنوع
سال 87
سال 88
سال 89
بهار 90
تابستان 90
پاییز 90
زمستان 90
بهار 91
تابستان 91
پاییز 91
زمستان 91
بهار 92
تابستان 92
پاییز 92
زمستان 92
بهار 93
تابستان 93
پاییز 93
زمستان 93

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





» طراح قالب
 – جنبش وبلاگی حامیان جبهه پایداری