کمال انسانیت این است که بندگى خدا در تمام ابعاد وجود انسان ظهور پیدا کند. یکى از ابعاد وجودى انسان خوف است و کمال عبودیت اقتضا مى کند که به عنوان عبادت در وجود انسان ظهور پیدا کند. از این رو این خوف حتى در معصومان(علیهم السلام) و کسانى که اصلا گناهى مرتکب نشده اند نیز وجود دارد. آنها با این که مى دانند مورد آمرزش خدا قرار مى گیرند، اما به دلیل توجهى که به صفت قهاریت خداوند دارند، در حالاتى قهر خدا را مى بینند و خودشان را فراموش مى کنند. رجاى آنها نیز در اثر توجه به صفات جمالیه خداوند است. البته در این مرتبه نیز ممکن است در وجود بعضى افراد خوف بیش از رجا ظهور پیدا کند و یا برعکس. کامل ترین افراد کسانى هستند که در وجودشان هر دو عامل خوف و رجا در حد تعادل وجود داشته باشد.
در این مورد داستانى را از گفتوگوى حضرت یحیى(علیه السلام) و حضرت عیسى(علیه السلام)، که هر دو پیامبر و تقریباً هم سن و هم زمان یکدیگر بوده اند، به این مضمون نقل مى کنند که روزى حضرت یحیى(علیه السلام) خطاب به حضرت عیسى(علیه السلام) عرض کرد: آیا از عذاب الهى نمى ترسید که این گونه آرام هستید؟ حضرت عیسى(علیه السلام) نیز در مقابل فرمود: آیا شما به رحمت خداوند امیدوار نیستید که این قدر گریه مى کنید؟ حضرت یحیى(علیه السلام) از خوف خدا بسیار گریه مى کرد به گونه اى که در اثر سوزش اشک چشم هایش، صورتش زخم شده بود و گوشت هاى صورتش ظاهر شده بود. آن حضرت آن قدر رقیق القلب بود که اگر پدرش حضرت زکریا(علیه السلام) قصد موعظه در مسجد را داشت و مى خواست از عذاب الهى در آخرت سخن بگوید، مواظب بود که حضرت یحیى(علیه السلام) حضور نداشته باشد; زیرا اگر این سخنان را مى شنید، آن چنان برآشفته مى شد که دیگر نمى توانست تحمل کند. حضرت یحیى(علیه السلام) از بکائین عالم است که آثار خوف و صفات جلالیه خداوند در او بیش تر ظهور پیدا کرده بود. در مقابل، رجا و رحمت خداوند; یعنى صفات جمالیه، بیش تر در وجود حضرت عیسى(علیه السلام) تجلّى یافته بود. اگر این نقل صحیح باشد، چنین برمى آید که اگرچه حضرت عیسى(علیه السلام) و حضرت یحیى(علیه السلام)هر دو از پیامبران الهى بوده اند، اما صفات جلال و جمال الهى به یک اندازه در آنها ظهور پیدا نکرده بود. در حالى که پیامبر ما حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) و نیز ائمه معصومین(علیهم السلام) افضل از حضرت عیسى(علیه السلام) و حضرت یحیى(علیه السلام) هستند; زیرا این صفات هر دو به یک اندازه در آنها متجلى شده است. البته اگر بعضاً در روایاتى مشاهده مى کنیم که آثار خوف و ترس از عذاب جهنم در نزد تعدادى از حضرات معصومین(علیهم السلام) بیش تر وجود دارد، به دلیل توجه به صفات جلالیه خداوند و نیز حالات خاص آنان است. متقابلا وقتى هم که حالت انبساط پیدا مى کنند، فقط صفات جمالیه خداوند را مى نگرند. سایر اولیاى خداوند هم ممکن است به همین ترتیب بعضاً توجه بیش ترى به صفات جلالیه خدا داشته باشند و یا به صفات جمالیه خداوند، اما کامل ترین آنها کسانى هستند که توجهشان به صفات جمال و جلال یکسان باشد.
خوف و رجا امرى تشکیکى و ذومراتب است و داراى حد نصابى است که مؤمن باید حداقل مرتبه آن را داشته باشد. اگر امید انسان به رحمت خداوند به گونه اى باشد که فکر کند کارهاى او دیگر دخالتى در آن ندارد و آن قدر رحمت خدا واسع است که همه را مى آمرزد، باعث مى شود تا انسان گستاخ شود و از ارتکاب گناهان باکى نداشته باشد. این امید، در واقع یک رجاى کاذب است و واقعیت ندارد; زیرا خداوند براساس اعمال خود افراد، آنها را مى آمرزد و به بهشت مى برد و یا عذاب نموده و به جهنم مى برد. بنابراین، داشتن مرتبه اى از خوف که مانع از گناه مى شود و نیز حدّى از رجا که موجب انجام اعمال خوب مى گردد، واجب و لازم است. البته بین این دو عامل باید توازن برقرار باشد. اگر رجا طورى باشد که بر خوف غلبه کند و خوف کم شود به حدّى که دیگر انگیزه ترک گناه در انسان باقى نماند، انسان مبتلا به گناه مى شود که در آن هلاکت است. اگر خوف هم بیش از رجا باشد خطا است; یعنى فرد نباید فکر کند که چون مرتکب گناهى شده است حتماً خدا او را به جهنم خواهد برد. چنین فردى باید توبه کند و با انجام کارهاى خوب، به رحمت و آمرزش خداوند امیدوار باشد.
مراتب دیگر خوف و رجا مخصوص کسانى است که درجه ایمان و معرفتشان بیش تر است. معرفت این گونه افراد بعضاً تا بدان جا مى رسد که حتى مى توانند سرنوشت خودشان را ببینند و از این که خداوند در آن عالم چه چیزهایى به آنها خواهد داد، خبر دار شوند. البته شاید تصور این حالت براى ما مشکل باشد. کسانى هم هستند که صِرف توجه به صفات جلالیه الهى موجب خوفشان مى شود و یا از این که خداوند چه عذاب هایى دارد، لرزه بر اندامشان مى افتد.
ما علاوه بر این که باید از برخى امور بترسیم، باید از کسانى هم که آن امور به دست آنها است حساب ببریم. مثلا، ما علاوه بر این که باید از عذاب آخرت بترسیم، باید از کسى که این عذاب به دست او است نیز حساب ببریم و او را بشناسیم. انسان گاهى از این مى ترسد که مبادا مبتلا به وبا، سرطان و یا ایدز گردد و گاهى نیز کسى را مى شناسد که مى تواند او را به این بیمارى ها مبتلا کند. از این روى، شناخت کسى که توانایى وارد کردن عذاب و یا دفع آن را دارد، امرى لازم و ضرورى است. کسانى که اعتقاد به معاد دارند; یعنى به زندگى پس از مرگ و نیز عذاب و ثواب آخرت معتقدند، اما نمى دانند که اختیار این عذاب ها و ثواب ها در دست کیست، در واقع خداوند را نمى شناسند. از شواهد و قراین موجود چنین به دست مى آید که در هزاران سال قبل، انسان هایى مى زیسته اند که به عالم آخرت معتقد بوده و مى دانسته اند که در آن جا گرسنگى و ناراحتى هایى هست. برخى از باستان شناسان در کاوش هاى خود به خوشه هاى گندمى برخورد کرده اند که همراه با اجساد انسان هایى که گویا از افراد سرشناس زمان خود بوده اند، دفن شده بودند. شاید آنها با این کار خود مى خواسته اند تا هنگام زنده شدن مردگان در عالم پس از مرگ، براى رفع گرسنگى خود از این گندم ها تناول کنند تا از گرسنگى تلف نشوند!
بنابراین اسلام فقط منادى وجود جهانى پس از مرگ و این که در آن جا عذاب ها و ثواب هایى وجود دارد نیست، بلکه علاوه بر آن درصدد است تا به انسان بفهماند که اختیار این عذاب ها و ثواب ها در دست خدا است و انسان اگر مى خواهد به آن عذاب ها مبتلا نشود، باید از خدا بترسد. البته این ترس اصالتاً ناشى از اعمال خود افراد در این دنیا است; یعنى اگر انسان ها کار بدى بکنند، مبتلا به عذابى مى شوند که آن عذاب را خداوند بر آنها نازل خواهد کرد. انسان باید نقطه بیم و امیدش خدا باشد تا هم به مصیبت ها و امور نامطلوب و دنیا و آخرت مبتلا نشود و هم امور مطلوب و پسندیده دنیا و آخرت را به دست آورد، و این امر تنها در پرتو اطاعت از خداوند امکان پذیر است.
عامل حرکت انسانى از دیدگاه معرفت اسلامى، خوف از خدا و رجاى به خداوند است. دو عامل خوف و رجا موجب مى شود تا انسان ها بر حسب مراتب ایمان و معرفت خود، به عبادت خدا بپردازند; عبادت برخى افراد به دلیل ترس از عذاب جهنم است و کسانى که از درجات بالاتر ایمان برخوردارند، از ترس این که مبادا از چشم خدا بیفتند او را عبادت مى کنند: فَهَبنى... صَبَرتُ عَلى عَذابِکَ فَکَیفَ اَصبِرُ على فِراقِکَ;1 اگر بر عذابت صبر کنم، چطور مى توانم بر فراقت صبر کنم؟
1. مفاتیح الجنان، دعاى کمیل.
امید و ترس افراد، به میزان شناخت و معرفت و نیازهایى که درک مى کنند بستگى دارد. مثلا ترس و امید یک کودک دو سه ساله فقط در محدوده خواسته هایى که دارد شکل مى گیرد. او هیچ وقت نسبت به مسایل بین المللى، اجتماعى، معنوى و اخروى و... ترس و امیدى ندارد; زیرا هیچ تصورى از آنها ندارد. در سطحى بالاتر ، انسان هاى عادى و معمولى، از بیمارى، فقر، گرفتارى هاى زندگى و... ترس دارند و از سوى دیگر، امید دارند که پول دار بشوند و همسر خوب، خانه خوب و موقعیت اجتماعى خوبى به دست آورند. افرادى که مقدارى معرفتشان بیش تر است، مسایل معنوى را هم در نظر مى گیرند; براى مثال، از این که عقل و ایمانشان از بین برود مى ترسند و امید دارند که بر معرفت و ایمانشان افزوده شود. کسانى هم که به آخرت ایمان دارند، به ثواب هاى اخروى امیدوارند و از عذاب هاى اخروى در هراسند.
فلسفه ارسال دین، این است که دایره امیدها و ترس ها را گسترش دهد; یعنى به انسان بفهماند که فقط نباید از گرسنگى، بیمارى، صاعقه و... ترسید، بلکه بالاتر از اینها باید از چیزهایى مهم تر در هراس بود; این که به انسانیت انسان لطمه بخورد، روح و قلب انسان آلوده و سیاه شود، عذابى از ناحیه خداوند در دنیا و آخرت به انسان برسد و از همه مهم تر، خداوند از انسان ناراضى شود و به او اعتنایى نکند. همه افراد به یک اندازه از این مسایل نمى ترسند. مثلا بچه ها این گونه ترس ها را به هیچ وجه درک نمى کنند; زیرا آنها نمى دانند چه چیز خداوند را ناراضى مى کند. یا انسان هایى که در درجات اول ایمان قرار دارند، از عذاب هاى آخرت و جهنم مى ترسند، اما ترس کسانى که در مراتب عالى تر ایمان هستند، با آنها فرق مى کند; مثلا مى ترسند که کار آنها محبوبشان را برنجاند یا باعث شود خداوند دیگر به آنها اعتنایى نکند. البته بچه ها هم توانایى درک بعضى مسایل در این حد را دارند. براى مثال، وقتى پدر یا مادرشان با آنها قهر مى کند، ناراحت و غصه دار مى شوند. هیچ تنبیهى براى کودک بدتر از بى توجهى و قطع نوازش و مهر و محبت مادرى نیست. بالاترین نیاز فطرى انسان نیز این است که خداوند به او عنایت داشته باشد.
قرآن کریم یکى از بزرگ ترین عذاب هاى الهى را در روز قیامت سخن نگفتن خداوند با افراد شقى ذکر کرده و مى فرماید: ... وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ;1 ... و خدا روز قیامت با آنان سخن مى گوید، و به ایشان نمى نگرد، و پاکشان نمى گرداند، و عذابى دردناک خواهند داشت. این عذاب، از هر عذاب و آتشى سخت تر است. شاید ما الان به خوبى درک نکنیم که این چه نوع عذابى است، اما آن گاه که در قیامت که این نیاز را در وجودمان احساس کردیم و از عنایت خداوند (سخن گفتن و نگاه و توجه خدا) محروم شدیم، آن گاه خواهیم فهمید که چه نعمتى را از دست داده ایم.
بنابراین خوف و رجا منحصر به امور دنیایى نیست و فقط امورى را که در دنیا از آنها مى ترسیم یا به آنها امید داریم شامل نمى شود، بلکه مواردى مهم تر و اساسى تر را نیز در برمى گیرد که ما با بالا بردن معرفتمان مى توانیم آنها را درک و لمس کنیم.
1. آل عمران (3)، 77.
یَا ابْنَ جُنْدَب یَهْلِکُ الْمُتَّکِلُ عَلى عَمَلِهِ وَ لا یَنْجُو الْمُتَجَرِّىءُ علَى الذُّنوبِ اَلْواثِقُ بِرَحْمَةِ اللّهِ قُلْتُ فَمَنْ یَنْجُو قال الَّذینَهُمْ بَیْنَ الرَّجاءِ وَالْخَوْفِ کَأَنَّ قُلوبَهُمْ فى مِخْلَبِ طائر شَوْقاً اِلَى الثَّوابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعَذابِ.
امام صادق(علیه السلام) در این بخش از وصیت خود به ابن جندب، نجات یافتگان از عذاب الهى را کسانى معرفى مى کند که خوف و رجاى حقیقى و متعادل در دل هایشان وجود دارد: یَهلِکُ المُتَّکِلُ عَلى عَمَلِهِ و لا یَنجُوا المُتَجَرِّىءُ عَلى الذُّنوبِ اَلْواثِقُ بِرَحْمَةِ اللّهِ قُلْتُ فَمَن یَنْجوُ؟ قال اَلَّذینَهُمْ بَیْنَ الرَّجاءِ والخَوْف کَاَنَّ قُلوبَهُم فى مِخْلَبِ طائر شَوْقاً اِلَى الثَّوابِ وَ خَوْفَاً مِنَ العَذابِ; کسى که به اعمال خوب خود اعتماد دارد، به هلاکت مى رسد و کسى هم که به امید رحمت خداوند، بر انجام گناهان تجرّى پیدا مى کند نجات نخواهد یافت. ابن جندب [سؤال کرد پس چه کسى نجات پیدا مى کند؟ حضرت فرمودند: کسانى که حالشان میان خوف و رجا باشد یعنى نه خوفشان آن چنان است که از آمرزش گناهانشان ناامید باشند و نه امیدوارى آنان به رحمت خداوند آن چنان است که جرأت ارتکاب گناه را داشته باشند. گویى قلب هاى آنان در چنگال پرنده اى است که هر لحظه احتمال مى رود آن را در چنگال خود بفشارد یا آن را رها کند و آنان رهایى یابند هم شوق به ثواب در دل هایشان وجود دارد و هم خوف از عذاب.
روایاتى از ائمه معصومین(علیهم السلام)آمده است که بیان مى دارد در دل مؤمن دو نور وجود دارد; یکى نور خوف و یکى هم نور رجا که اگر آنها را در دو کفه یک ترازو قرار دهند، هیچ کدام از دیگرى سنگین تر نخواهد بود.1
انسان براى انجام کارهاى اختیارى خود حتماً باید انگیزه اى داشته باشد، به تعبیر فلاسفه، باید مبادى اراده، یعنى حالاتى روحى و قلبى در فرد پدید آید تا وادار به انجام کارى شود. مهم ترین انگیزه اى که باعث مى شود تا انسان کارى را انجام دهد و یاامورى را ترک نماید، احساس لذت و درد است. اگر انسان اطمینان داشته باشد که با انجام یک کار خاص احساس لذتى برایش فراهم خواهد شد، آن کار را با انگیزه و امیدوارى انجام مى دهد و برعکس، براى در امان ماندن از ناراحتى و درد و رنج، یک سرى کارها را ترک خواهد کرد. این حالت، مشترک بین انسان و حیوان و هر موجودى است که داراى قدرت اراده و اختیار مى باشد. انسان براى رسیدن به لذت و یا فرار از درد، باید مقدماتى را فراهم کند. مثلا یک نفر که از صبح تا شب کار مى کند و زحمت مى کشد، امید دارد تا لقمه نانى به دست بیاورد و با خوردن آن لذت ببرد. فلاسفه بعضاً براى این گونه لذت هایى که احتیاج به انجام مقدماتى دارد، تعبیر «نفع» را به کار مى برند; مثلا مى گویند خوردن دارو نافع است; یعنى صِرف خوردن آن لذتى ندارد، بلکه مقدمه اى است براى این که انسان به سلامتى برسد. اما انگیزه انجام یک سرى کارها، نه لذت است و نه نفع، بلکه «مصلحت» است. مثلا کسى که بیمارستانى را احداث کرده است، نه مستقیماً از ساختن آن لذت برده و نه نفعى براى او خواهد داشت، اما کارى است که مصلحت دارد. او وقتى که مى بیند بیمارانى با بسترى شدن در آن بیمارستان از مرگ حتمى نجات پیدا مى کنند و بهبودى مى یابند، احساس رضایت و لذت مى کند. امورى هم چون تحصیل علم و انجام عبادت نیز جزو این گونه کارها هستند.
بنابراین مى توانیم بگوییم هر کارى که یک موجود زنده با اراده انجام مى دهد، براى این است که به مطلوب و فایده اى برسد و یا از امرى نامطلوب در امان باشد. در امور مطلوب، تحقق خیر و صلاح فرد یا جامعه ملاک عمل است و متقابلاً در امور نامطلوب پرهیز از درد، ضرر و کارهایى که به صلاح فرد یا جامعه نیست مدنظر مى باشد.
برخى امور مطلوب به گونه اى هستند که انسان براى به دست آوردن آنها هیچ تلاشى نمى کند. مثلا براى همه ما مطلوب است که نَفَس بکشیم تا زنده بمانیم، اما هیچ تلاشى براى آن انجام نمى دهیم. برخى نیز به گونه اى هستند که براى رسیدن به آنها باید مقدماتى فراهم کنیم. اگر امرى مطلوب ما باشد ولى بدانیم تحقق آن اصلا امکان پذیر نیست، براى رسیدن به آن هیچ گاه تلاش نمى کنیم، اما اگر یقین داشته باشیم که شدنى است و یا حتى احتمال تحقق آن را هم در آینده بدهیم، حتماً براى آن تلاش خواهیم کرد. به وجود آمدن چنین حالتى در انسان، «امید» یا «رجا» نام دارد. رجا یعنى این که انسان به تحقق امرى مطلوب، که یقین دارد یا احتمال مى دهد در آینده به وقوع مى پیوندد، امید داشته باشد. در مقابل، خوف یعنى این که انسان از تحقق امرى نامطلوب، که یقین دارد یا احتمال مى دهد در آینده به وقوع بپیوندد، ترس و واهمه داشته باشد.
بنابراین انسان همواره براى انجام دادن و یا انجام ندادن اعمال اختیارى خود، به دو عامل امید و ترس توجه دارد; امید به این که در اثر کارى خوب، امرى مطلوب حاصل مى شود و ترس از این که در اثر کارى بد، امرى نامطلوب تحقق مى یابد. البته هر کدام از دو عامل امید و ترس داراى دو وجه مى باشد; یعنى انسان هم مى تواند امید داشته باشد که امر مطلوبى حاصل شود و هم امید داشته باشد که امر نامطلوبى دفع گردد. مثلا انسان هم مى تواند امید داشته باشد که سلامتى اش را به دست آورد و هم امید داشته باشد که بیمارى اش برطرف شود. انسان هم مى تواند از این که امرى مطلوب از دست برود و یا امرى نامطلوب حاصل شود ترس و واهمه داشته باشد; مثلا هم از این بترسد که سلامتى اش از بین برود، و هم از این که ناخوشى و مرضى پیدا کند.
1. براى نمونه ر.ک: بحارالانوار، ج 70، باب 59، روایت 1.