امروز ما مخاطب این سخن امام صادق(علیه السلام) هستیم و باید دین خدا را جدّى بگیریم; هم عقاید مربوط به دین را، هم ارزش هاى اخلاقى و هم دستورات عملى آن را. باید مراقب باشیم با احکام خدا بازى نکنیم. هم خودمان نسبت به آنها در عمل بى اعتنایى نکنیم و هم در تفسیر و توضیح آنها درست رفتار نماییم، وگرنه مسؤول جهل و کفر دیگران خواهیم بود.
مى گویند: از یکى از علماى یزد پرسیده بودند که چرا این قدر گریه مى کنید؟ فرموده بود: «مى ترسم در قیامت، به من بگویند: مسؤول مسلمان نشدن یهودیان یزد تو هستى; اگر رفتارت درست بود، اگر به وظیفه ات عمل مى کردى، یهودى ها از تو مى آموختند و مسلمان مى شدند.» این سخنان از کسانى که اهل محاسبه و مراقبه هستند بعید نیست. امام صادق(علیه السلام) نیز ضمن تأیید اصل این مطلب، اعمال برخى دین داران را مسؤول جهل مردم معرفى مى کند: یا ابنَ جُندب، قدیماً عَمُرَ الجهلُ; اى پسر جندب، از گذشته، بنیان جهل آباد شده و قَوِىَ اساسُهُ; و پایه اش محکم گردیده است، چرا؟ و ذلکَ لِاتّخاذِهِم دینَ اللّهِ لَعِباً; به دلیل آن که دین خدا را به بازى گرفته اند.
فرق «لعب» با کار جدّى در این است که در کارهاى جدّى، انسان مى داند که حقایقى وجود دارد و با واقعیاتى سر و کار دارد; مثلا، غذا که مى خورد، مى داند گرسنگى واقعاً وجود دارد; غذایى هم هست، مى خورد تا سیر شود; اما در کارهاى لعب، انسان به خیال و تصور بسنده مى کند; مثل گفت و گوهاى غیر جدّى و تعارفات معمول که واقعاً نمى گوید: «قربانت، تصدّقت و...».
بر همین اساس، رفتارهاى انسان از دو بخش تشکیل مى شود: رفتارهاى جدّى و واقعى که انسان به لوازم آن مستلزم است، و رفتارهاى غیر جدّى و لعب که کارى را جدّى نمى گیرد; مانند سرگرمى ها یا تعارفات معمول.
کسانى که دین خدا را بازى به حساب مى آورند، اعمال عبادى مردم (مثلا مسجد رفتن آنها) را هم مثل آداب و رسوم و تعارفات معمول، غیر جدّى حساب مى کنند، عمل به دستورات و احکام دین را هم بازى مى دانند و آنها را به دلخواه مردم تفسیر مى کنند تا مردم از آنها خرسند شوند و مشترى بیش ترى پیدا کنند. سایر مردم هم وقتى به اینها نگاه مى کنند، نمى توانند دین را جدّى بگیرند: حتّى لقَدْ کانَ المُتَقَرِّبُ مِنهم اِلىَ اللّهِ بِعلمِه یُریدُ سِواهُ; تا آن جا که کسانى که مى خواستند با علمشان (علوم دینى، نه علومى مثل فیزیک و شیمى) به خدا تقرّب پیدا کنند، غیر او را قصد کرده اند. اولئکَ هُم الظّالمونَ; آنان همان کسانى اند که (بر بشریت) ظلم کرده اند (همان گونه که بر خودشان نیز ظلم نموده اند).
این که چرا مردم این قدر در جهل فرو رفته اند و از علوم و معارفى که خداى متعال به وسیله انبیا(علیهم السلام) در اختیارشان گذاشته کم تر استفاده کرده و مى کنند، دلایل گوناگونى دارد. یکى از دلایل آن، دامن زدن زورمداران و زرمداران به این مسأله است. اگر مردم و جامعه آگاه باشند آنان نمى توانند به مطامع خود برسند. تعالیم انبیا آگاهى بخش و جهل برانداز، و در نتیجه ضد منافع آنان است. از این رو آنان پیوسته در تلاش بوده و هستند که نگذارند دعوت انبیا(علیهم السلام) گسترش یابد.
عامل دیگر این است که خود دین داران و کسانى که خود را پیرو پیامبران(علیهم السلام) و حامل علوم و معارف آنان و متولّى دین مى دانند، دین را جدّى نمى گیرند، بلکه آن را وسیله اى براى سرگرمى، امرار معاش و دیگر اغراض دنیوى قرار مى دهند. وقتى خود متدیّنان و متولّیان دین، آن را جدّى نگیرند، آیا مى توان انتظار داشت که حرف آنها در دیگران اثر کند؟ مردم به اینها نگاه مى کنند، همان راهى را مى روند که آنها رفته اند، همان کارى را یاد مى گیرند که آنان انجام مى دهند، هرچند بازى با دین خدا باشد. این یکى از عواملى است که مانع رواج دین در جامعه و موجب مسلط شدن جهل بر مردم و محرومیت آنها از معارف و حقایقى مى شود که انبیا(علیهم السلام) در اختیارشان مى گذارند.
آن گونه که تاریخ نشان مى دهد و متون دینى نیز مؤیّد آن است، عامل اصلى انحرافات مردم «جهل» بوده است، وگرنه اصل فطرت مردم بر دین و خداپرستى نهاده شده است و آنها به طور ناخودآگاه آن را درک مى کنند و از این رو، در پیشگاه آفریدگار جهان کرنش مى نمایند. شاید نتوان موردى را در قرآن پیدا کرد که دلالت کند بر این که برخى از انسان ها هیچ دینى نداشته اند; همه جا سخن از این است که کسانى بوده اند که بت یا ماه یا خورشید مى پرستیده اند، اما موردى را نمى توان یافت حاکى از این که عده اى هم بوده اند که هیچ پرستشى نداشته اند.
در تحقیقات تاریخى و دیرینه شناسى هم هر قدر تحقیق مى شود، مواردى به چشم مى خورد که بر وجود ادیان و پرستش اقوام دلالت دارد. این بدان دلیل است که فطرت مردم بر پرستش آفریدگارشان بنا شده است، اما در اثر عواملى گوناگون، به جهل کشیده مى شوند; مثلا، ادعا مى کنند خدا دخترانى دارد، که همان فرشتگان هستند، بت ها عامل شفاعت ما نزد خدایند و... . خداوند در اشاره به این عقیده خرافى، از قول آنها مى فرماید: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى;1 آنها را عبادت نمى کنیم، مگر براى این که ما را به خدا نزدیک کنند.
یا مثلاً «وثنیّین» (دو خدایىها) که بعدها مسیحیان عقیده به «تثلیت» را از آنها اخذ کردند، به چند خدایى اعتقاد داشتند. به همین دلیل، مسیحیان مى گویند: حضرت عیسى(علیه السلام)ـ نعوذ بالله ـ پسر خدا است یا مى گویند: ما پسران خدا هستیم، پدرمان هم در آسمان ها است.
این تعبیرات ناشى از جهل است. این گونه عقاید خرافى در بسیارى از ادیان و مذاهب وجود داشته، از گذشته ترویج مى شده، کسانى هم بوده اند که از جهل مردم سوء استفاده مى کرده اند و خودشان را واسطه میان خلق و خالق معرفى مى نموده اند; مثلا، از مردم پولى مى گرفته اند تا آنها را با خالق یا مسیح(علیه السلام) ارتباط دهند یا گناهانشان را ببخشند! هنوز هم کمابیش در بین مردم از این گونه جهالت ها وجود دارد و کسانى نیز از آنها به نفع خود بهره مى برند.
انبیا(علیهم السلام) آمدند تا جهل مردم را برطرف سازند، تحریفات ادیان گذشته را اصلاح نمایند و اختلافات را حل کنند. قرآن کریم یکى از اهداف بعثت پیامبران(علیهم السلام) را اصلاح انحرافات و تحریفاتى مى داند که در دین پدید آمده است:لِیُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ.2اما در تفسیر کلام پیامبران(علیهم السلام) هم اختلاف نظر پیش مى آید و در نتیجه، عده اى مبتلا به جهالت مى گردند. برخى از «تابو»ها به همین نحو به وجود آمده; یعنى در اثر جهلى که مردم در زمینه دین و ارتباط با خدا داشته اند.
اما دلیل این که چرا جهل از جامعه ریشه کن نشده، آن است که همیشه عده اى به این جهالت ها دامن زده اند، على رغم اینکه عده اى نیز پیوسته در اصلاح افکار مردم و زدودن جهالت از آنها کوشیده اند. این جهالت ها در مردم ریشه دوانده، و محکم شده است.
همان طور که اشاره کردم، از جمله عواملى که موجب رواج جهل در جوامع بوده رفتار دین داران است. وقتى مردم دیدند کسانى که خود را متدیّن معرفى مى کنند و پیرو انبیا(علیهم السلام) مى دانند و براى دین، سینه چاک مى کنند، خودشان دین را جدّى نمى گیرند، دچار جهالت مى شوند.
در سفرى که چندى پیش به امریکاى لاتین داشتم، یکى از کشیش ها صریحاً مى گفت: «مردم این منطقه به حرف ما اسقف ها و کشیش ها اعتنایى نمى کنند، حرف هاى ما را باور ندارند.» بعد به طور خصوصى به من گفت: «نه تنها مردم حرف هاى ما را باور ندارند، بلکه خودمان هم این حرف ها را باور نداریم.»
از نظر آنها، دین وسیله اى براى زندگى کردن است. به همین دلیل، اگر هم به دروغ بودن آن معتقد نباشند، آن را جدّى نمى گیرند و فقط در حد آداب و رسومى به آن نگاه مى کنند که از قِبل آن، ارتزاق مى کنند. بدین ترتیب، دین به صورت بازیچه اى در دست آنها درمى آید و براى آن که سفره زندگیشان رنگین شود سعى در تبلیغ آن مى کنند و آن را به صورتى براى مردم تفسیر مى کنند که خوششان بیاید، تا به آنها اقبال نشان دهند. گاهى هم این کار خود را این گونه توجیه مى کنند که براى دور نشدن مردم از دین، ما مجبوریم آن را این طور تبلیغ کنیم. امروزه کلیساها کمابیش همین کارها را مى کنند. بسیارى از اعمال را قبلا حرام مى دانستند و با آن مبارزه مى کردند، اما وقتى دیدند نمى توانند در مقابل مردم مقاومت کنند، عقب نشینى کردند و آنها را حلال شمردند! نه به این علت که دلیل جدیدى پیدا کرده اند، بلکه مى گویند اگر این کار را نکنیم، همین مقدار اعتقادى را هم که مردم نسبت به مسیحیت دارند از دست مى دهند و آن را انکار مى کنند! مثلا، روزه گرفتن به طور کلى از دین مسیحیت طرد شده است. در پیامى که پاپ در عید پاک گذشته به مسیحیان داد، صریحاً از مردم خواست، حال که روزه غذا نمى گیرند، یک روز «روزه تلویزیون» بگیرند (یعنى یک روز تلویزیون تماشا نکنند) که البته هیچ کس هم به حرف او گوش نداد.
به این صورت، در مسیحیت، یکى پس از دیگرى احکام دینى لغو مى شود. این کار سابقه تاریخى هم دارد. «اصحاب سبت»، که قرآن از آنها نام مى برد، یکى از اقوام بنى اسرائیل بودند که دین خدا را به بازى گرفتند. آنها از صید ماهى در روز شنبه نهى شده بودند، اما براى آن که هم در ظاهر دستور خدا را اطاعت کرده باشند، هم منفعت اقتصادیشان را به دست آورند، کنار دریا حوضچه هایى درست کردند. روزهاى شنبه، که به صید نمى رفتند، درِ حوضچه ها را باز مى کردند، ماهى ها که وارد مى شدند، درِ آنها را مى بستند و روز یکشنبه آنها را صید مى کردند. خداوند به دلیل این کارشان، آنها را عذاب کرد و به شکل بوزینه مسخ شدند; چون دین خدا را به بازى گرفته بودند: فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ.3
بنابراین، این قبیل کارها از گذشته سابقه داشته و از طرف دین دارها هم انجام مى شده، نه از طرف بى دین ها که اصل این مسایل را منکر مى شده اند. آنها با دین خدا بازى مى کرده اند و در عمل، آن را جدّى نمى گرفته اند. گویى احکام شرعى مثل بعضى آداب و رسوم عرفى است که اگر رعایت نکنند در سرنوشتشان اثرى ندارد. مثلا، همان طور که در عرف، به صورت تعارف و بازى لفظى، به همدیگر مى گویند: «قربانت، تصدّقت، نوکرم، ...»، اما حاضر نیستند حتى کمى موى خود را هم براى آن فرد فدا کنند، احکام شرع را هم در مورد نماز و روزه و دیگر مسایل شرعى به همین صورت مى دانند. همین هم موجب بدبختى خودشان و مانع آشنایى دیگران با حقایق دین مى شود.
وقتى مردم ببینند دین در جامعه اى رواج دارد و آثار خوبى بر جاى مى گذارد، به آن علاقه مند مى شوند، اما وقتى کسانى که دم از دین مى زنند خودشان اهل عمل نباشند، حرفشان در دیگران اثر نمى کند و موجب بدبینى مردم به دین نیز خواهد شد. امام صادق(علیه السلام) در وصیت خود، خطاب به شیعیان، نسبت به این مسأله تأکید کرده اند. این توصیه باید نصب العین همه کسانى باشد که ادعا مى کنند پیرو ایشان هستند و مذهب ایشان را ترویج مى کنند، راه آنان را صحیح مى دانند و به آن بزرگواران عشق مىورزند.
1. زمر (39)، 3.
2. نحل (16)، 39.
3. اعراف (7)، 166.
یَا ابْنَ جُندب، قدیماً عَمُرَ الجهلُ و قَوِىَ اساسُهُ و ذلکَ لِاتِّخاذِهِم دینَ اللّهِ لَعِباً حتّى لَقَدْ کانَ المُتَقَرِّبُ مِنهم الَىِ اللّهِ بِعَمَلِه یُریدُ سِواهُ اولئکَ هم الظّالِمونَ.
امام صادق(علیه السلام) در این فراز از سخن خود مى فرمایند: از دیرباز، بنیان جهل و نادانى قوى گردیده، بازارش رونق گرفته، پایه هایش محکم شده و ریشه دوانده است. سپس یکى از عوامل رونق دهنده بازار جهل و تحکیم آن را این مى دانند که دین خدا را به بازى گرفته اند، آن چنان که حتى کسانى که علم خود را وسیله تقرّب به خدا قرار داده اند نیز مقصد و نیتشان خدایى نیست و دنبال غیر او هستند. حضرت این گونه افراد را با وصف ستم پیشگان معرفى مى کند.
براى تبیین این فراز از روایت باید نکاتى روشن شود. اولاً، منظور حضرت از این که مى فرمایند: «از دیرباز اساس جهل محکم شده، بازارش رونق گرفته و رواج یافته است» چیست؟ ثانیاً «جهل» به معناى ندانستن یک سلسله مفاهیم یا روابط بین پدیده هاى طبیعى است، و این چه ربطى به دین دارد؟ هر قومى از گذشته تاکنون براى شناخت مسایل و پدیده هاى عالم زحمت کشیده اند، درس خوانده اند، آزمایش کرده اند و به همان مقدار جهلشان را برطرف کرده اند و به علم دست یافته اند، تا آن جا که در هر رشته، از هندسه و ریاضى و مکانیک و دیگر علوم متخصصانى تربیت نموده اند. پس این سخن که «جهل از قدیم رواج پیدا کرده است، آن هم به دلیل این که دین خدا را به بازى گرفته اند» یعنى چه؟
منظور حضرت صادق(علیه السلام) از «جهل» در این روایت، جهل نسبت به معلومات مادى نیست. از نظر انبیا و اولیا(علیهم السلام)، معلوماتى که سعادت انسان مرهون یادگیرى آنها است این گونه معلومات مادى نیست. دانش هایى که براى نیل به سعادت لازم است و هرکس در هر زمان و در هر شرایطى از زندگى اجتماعى که قرار دارد، باید آنها را فرا بگیرد، مربوط به اعتقادات و اصول دین است; شناخت خدا، سرنوشت انسان، جهان آخرت، راه صحیح زندگى و مانند آن، که به وسیله انبیا(علیهم السلام) تبیین مى شود. علمى که بشر بدان نیازمند است این گونه علم ها است، و اگر نداشته باشد جاهل است گرچه در سایر زمینه ها فیلسوف دهر باشد. کسى که نداند هدف زندگى اش چیست، پس از مرگ به چه عالمى مى رود و چه سرنوشتى در انتظار او است، جاهل است، اگرچه سفینه هاى فضاپیما بسازد. «جهل» در فرهنگ انبیا و اولیا(علیهم السلام) و قرآن به این مفهوم است. این معنا با آنچه در بین ما متداول است تفاوت دارد.