مسأله مهم ترى که در این جا مطرح است و عمومیّت بیش ترى دارد، حسد است: مَنْ حَسَدَ مؤمناً اِنماثَ الایمانُ فى قلْبِهِ کما یَنْماثُ المِلْحُ فى الماء; کسى که نسبت به برادر ایمانى اش حسد ورزد، ایمانش از بین مى رود، آن چنان که نمک در آب حل مى گردد. متأسفانه همه انسان ها کم و بیش به این صفت ناپسند مبتلا هستند. طبیعت انسان، به ویژه در سنین کودکى، به گونه اى است که وقتى شخص دیگرى را که از نعمتى برخوردار است مشاهده مى کند، نسبت به او حسد مىورزد. اگر انسان در مقام تهذیب برنیاید و خود را اصلاح نکند، این صفت در قلبش ریشه مى دواند و تا او را جهنمى نکند رهایش نمى سازد. آیا انسانى که به خدا ایمان دارد، باید نسبت به کسى که داراى نعمت هایى، اعم از نعمت هاى تکوینى، مانند زیبایى و استعداد یا نعمت هاى کسبى، مانند ثروت و مقام مى باشد، صرفاً به این دلیل که خود از داشتن آنها محروم است، حسد ورزد؟ حسد این است که چرا او باید از من زیباتر باشد، چرا باید بهتر از من بفهمد و چرا باید پولش از من بیش تر باشد. در واقع شخص حسود با این کار خود مى خواهد بگوید که چرا خدا این نعمت ها را به او داده و به من نداده است!!
حسدورزى به دیگران، نسبت به نعمت هاى خدادادى آنها، در واقع اشکال کردن به کار خدا است. کسى که نمى خواهد استعداد دیگران از او بیش تر باشد و یا مى گوید چرا خدا دیگرى را از من زیباتر آفریده است ـ حالتى که شاید در خانم ها بیش تر باشد ـ در واقع به خدا اعتراض مى کند. در مورد نعمت هاى کسبى نیز همین گونه است. اگر انسان به مال و ثروت دیگران حسد ورزد، در واقع، به کار خدا اعتراض کرده است; زیرا درست است که این موقعیت و یا ثروت را خود فرد با تلاش و کوشش به دست آورده است، اما این کار هم خارج از تدبیر الهى نبوده و اسباب آن را خداوند فراهم کرده است. آیا اعتراض به کار خداوند، با ایمان سازگارى دارد؟ ایمان به خدا یعنى خدا را حکیم و کار او را مطابق با حکمت دانستن. او است که به هر شکلى بخواهد مى تواند در ملک خودش تصرف کند. البته تمام تصرفاتى که خداوند در عالم مى کند طبق مصلحت و حکمت است. اعتراض به کار خدا به منزله قبول نداشتن حکمت خداوند است که اگر از این حد (حسد) بالاتر رود، نوعى شرک به شمار مى آید. کسى مى تواند بگوید من این را قبول ندارم که خودش مالکیتى داشته باشد. ما که از خود هیچ نداریم، نمى توانیم و نباید به خدایى که همه چیز از آن او است اعتراض کنیم.
حسد مفاسد باطنى بسیارى دارد که بى توجهى نسبت به آنها خطرات فراوانى به دنبال خواهد داشت. اگر مشاهده نعمت هاى مادى و معنوى دیگران، باعث ایجاد کم ترین حالت حسد در ما شود، فورى باید احساس خطر کنیم و به این مطلب توجه نماییم که مصلحت خداوند چنین بوده که نعمت هایى را به او بدهد و ما نیز مى توانیم با تلاشى که انجام مى دهیم از خداوند بخواهیم که آن نعمت ها را به ما هم بدهد; نه این که از دیدن نعمت هایى که دیگران دارند ناراحت شویم. این احساس ناراحتى و حسادت، در صورت تداوم، خداى ناکرده به کفر مى انجامد. ریشه کفرِ ابلیس هم حسد او بود. ریشه بسیارى از فتنه هاى بزرگ عالم که گاهى به جنگ هاى خونین نیز کشیده شده و طى آن هزاران نفر جان خود را از دست داده اند، حسادت یک نفر بوده است. در کشور خودمان هم کسانى را سراغ داریم که در دوران رژیم گذشته زندان ها رفته و شکنجه ها دیده بودند و از شخصیت هاى معروف اوایل انقلاب به شمار مى آمدند و موقعیت هاى خوبى هم داشتند، اما به دلیل حسدى که به بعضى از اشخاص بردند، منحرف شدند تا آن جا که حتى رو در روى امام هم ایستادند. حسد چنین مسیر خطرناکى را پیش پاى ما مى گذارد. بنابراین سزاوار است اولین لحظه اى که احساس کردیم نسبت به صاحب نعمتى در دل ما حسادت ایجاد شده، همان جا جلوى آن را بگیریم و از خدا بخواهیم ما را از این آتش سوزنده و ویران گر نجات دهد.