از جمله تعابیر به کار رفته در ادبیات قرآنى «تمسک به عروة الوثقى» است. در آیة الکرسى مى خوانیم: فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى.1در سوره لقمان نیز چنین آمده است: مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى.2 ترجمه تحت اللفظى «عروة الوثقى» مى شود: «مطمئن ترین دستگیره». تمسک به عروة الووثقى یعنى چنگ زدن به مطمئن ترین دستگیره. در این تعبیر دقت و لطافتى نهفته است که شاید کم تر به آن توجه مى شود و آن، دقت در این مسأله است که توجه کنیم اصولا چه وقت انسان به دستگیره اى مى چسبد و به آن چنگ مى زند. در حالت عادى انسان داعى ندارد دستش را به چیزى بگیرد و در آن چنگ بیفکند. دست خود را به چیزى گرفتن و چنگ انداختن در آن در وقتى است که انسان با خطر سقوط مواجه باشد، وگرنه مادامى که شرایط عادى است و انسان راحت ایستاده یا نشسته و احساس امنیت مى کند، به چیزى چنگ نمى زند.
قرآن با تعبیر «عروة الوثقى» مى خواهد این مطلب را به ما القا کند که اى انسان متذکر باش که تو هر آن در معرض سقوط هستى، گویى هر لحظه میان زمین و آسمان رهایى، که اگر به دستگیره اى محکم نچسبى سقوط و هلاکتت حتمى است. دره هولناکى پر از آتش در زیر پایت دهان گشوده که اگر لحظه اى غفلت کنى در آن سقوط خواهى کرد; دره اى به نام جهنم، با آتشى ابدى و بسیار سوزان. از سوى دیگر، در چنین وضعیتى، یک راه نجات بیشتر ندارى و آن تمسک به محکم ترین و مطمئن ترین دستگیره عالم، یعنى خداى متعال است.
اگر انسان چنین حالى پیدا کند که پیوسته خود را در معرض چنین خطر و سقوط هولناکى ببیند و تنها راه نجاتش را نیز در چسبیدن به دستگیره الهى بیابد، آن گاه حالت تسلیم نسبت به ذات اقدس حق در او پیدا مى شود و خود را تسلیم خدا مى کند; چرا که مى بیند تنها راه نجات او از این آتش سوزان و عذاب جاودان، گرفتن ریسمان محکم الهى است. این جا است که عاجزانه درخواست مى کند که: خدایا مرا نگه دار.
هم چنین طبیعى است، انسانى که در چنین وضعیت گرفتارى و بیچارگى گیر کرده و نجات بخشى غیر از خدا نمى یابد، کارى به غیر از گفته او نخواهد کرد و «محسن» و نیکوکار خواهد شد: وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى;3و هرکس خود را ـ در حالى که نیکوکار باشد ـ تسلیم خدا کند، قطعاً در ریسمانى استوارتر چنگ زده است.
تعبیر دیگرى که شبیه «عروة الوثقى» است و آن هم در قرآن آمده، «اعتصام به حبل اللّه» است. در سوره آل عمران مى خوانیم: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً.4 در جاى دیگر مى فرماید: مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى صِراط مُسْتَقِیم;5 هرکس به خدا پناهنده شود محققاً به راه راست هدایت شده است.
«اعتصام» یعنى پناهنده شدن به چیزى. براى نجات از مهالک دنیوى و اخروى باید به دامان الهى پناهنده شویم و جز این راهى نداریم. اگر کسى واقعاً چنین احساسى پیدا کرد و به این جا رسید که با تمام وجود دریافت که پناهى جز دامان الهى ندارد، طبیعتاً خود را به دامان او خواهد انداخت و این جا است که همه کارهاى او اصلاح خواهد شد: مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى صِراط مُسْتَقِیم.
شیطان هنگامى بر انسان مسلط مى گردد که انسان از خدا غافل شود; اما کسى که هر آن خود را میان زمین و آسمان معلّق مى بیند و هر لحظه خطر سقوط را کنار گوش خود احساس مى کند، و مى بیند که پناهى جز خدا و دست گیرى جز او نیست، چنین انسانى یک لحظه نیز از خدا غافل نخواهد شد. غفلت زمانى پیش مى آید که انسان از این وضعیت و شرایط پر مخاطره خود غافل شود. از آن سو نیز انسان اگر پیوسته دست به دامان الهى و متمسک به حبل اللّه شد، آن گاه از زمین فاصله مى گیرد و در ملکوت بالا مى رود و اوج مى گیرد: یا بن جندب... وَ اسْتَمْسِکْ بالعُروَةِ الوُثْقى وَ اعْتَصِمْ بالهُدى... فَمَنِ اهْتَدى یُقْبَلُ عَمَلُهُ و صَعِدَ اِلَى المَلَکوتِ.
همه اینها وقتى رخ مى دهد که انسان به «یقین» رسیده باشد. وقتى یقین کرد جهنمى هست جاودان، و راه فرار و نجات از آن نیز پناه بردن به خدا است، آن گاه به سراغ خدا مى رود، دستورات او را آویزه گوش خود قرار مى دهد، عملش را نیکو و صالح مى کند، دل و قلبش مملو از ایمان به خدا مى شود و با تمام وجود در مقابل خدا خشوع مى کند: فَلا یُقْبَلُ اِلاّ الایمانُ و لا ایمانَ الاّ بِعمل و لا عَمَلَ الاّ بِیقین و لایقینَ اِلاّ بِالخُشوعِ و مِلاکُها کُلُّها اَلْهُدى فَمَنِ اهْتَدى یُقْبَلُ عَمَلُهُ و صَعِدَ الى المَلَکوتِ مُتَقَبَّلا «وَ اللّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراط مُسْتَقِیم».
امیدواریم خداى متعال توفیق هدایت و رسیدن به این مقامات عالى و ملکوت اعلایش را به همه ما مرحمت فرماید.
1. بقره (2)، 256.
2. لقمان (31)، 22.
3. لقمان (31)، 22.
4. آل عمران (3)، 103.
5. همان، 101.