1ـ آیا دموکراسى غربى، در جامعه اسلامى مىتواند اجرا شود؟
در ابتدا ببینیم دموکراسى، به چه معناست و چگونه در غرب به وجود آمد.
دموکراسى به معناى حکومت مردم بر مردم یا «مردم سالارى» است. دموکراسى جدید در غرب، هنگامى شروع شد که متدینین غربى متوجه شدند آئینى که به نام مسیحیت در دست آنهاست، کارآیى و قابلیت آن را ندارد که در تمام جنبه هاى زندگى انسان بویژه در زندگى اجتماعى نقش داشته باشد و قانونگذارى نماید. از این رو مشکل را بدین گونه حل کردند که حوزه کاربرد دین و حکمرانى خدا محدود به زندگى فردى انسان و چگونگى رابطه او با خدا باشد. آنها حاکمیت دین را در مسائل اجتماعى و سیاسى نپذیرفتند به عبارت ساده تر، دین کارش این شد که بگوید: نماز بخوان; دعا بکن; توبه و مناجات بنما; و اما اینکه بگوید حکومت چگونه باید باشد، سیاست چیست، قضاوت کدام است و یا نظامهاى ارزشى جامعه بر چه مبنایى است، ربطى به دین ندارد و به صلاح خداست که در این مسائل مهم بشر دخالت نکند!
بدین ترتیب دنیاى غرب،تکلیف خود را با دین مسیحیت که تحریف شده بود، روشن کرد و در مسائل سیاسى و اجتماعى و اقتصادى خیال خود را از خدا راحت کرد. آن گاه این مسأله براى غربیها مطرح شد که پس از گرفتن حکومت از دست خدا، آن را به چه کسى بسپاریم؟ متفکران غربى به دو راه حل رسیدند:
نخست آنکه حکومت به دست یک نفر سپرده شود و او مطابق میل خود با مردم رفتار کند. این شیوه را «دیکتاتورى» نامیدند.
راه حل دوم: آنکه حکومت را به دست مردم بسپارند; مردمى که بالغ هستند و مىتوانند مصلحت و مفسده خود را تشخیص دهند و مطابق با رأى خود، قانون وضع کنند و یا هر چه را دوست دارند تصویب کنند یا تغییر دهند.
براساس این نظریه، ملاک خوب و بد، خواست مردم است. خوب و بد مفاهیمى اعتبارىاند که تابع سلیقه مردم اند و ما در عالم واقع و در حقیقت، خوب و بدى نداریم. اگر مردم یک روز گفتند فلان عمل خوب است، آن عمل خوب مىشود، ولى نه براى همیشه، بلکه تا وقتى مردم بخواهند; اگر روز بعد گفتند: همان عمل بد است، آن کار بد مىشود باز هم نه براى همیشه. بنابراین، ما خوب و بد حقیقى و عینى نداریم، اینها مفاهیمى اعتبارى و ساخته و پرداخته خود مردم اند، غربىها این شیوه را که متکّى بر رأى مردم بود، دموکراسى نامیدند.
هنگامى که آنها حل مشکل حکومت را منحصر در این دو راه یافتند، به این نتیجه رسیدند که حکومت دموکراسى و آزاد بر حکومت فاشیستى و دیکتاتورى رجحان دارد. آنها یکدل و یکصدا شدند و فریاد زدند: درود بر دموکراسى درود بر آزادى و بدین ترتیب دموکراسى در دنیاى غرب رواج یافت و روز به روز بر ارج و قرب آن افزوده گشت، تا آنجا که هم اکنون به عنوان ارمغان دنیاى غرب به کشورهاى دیگر صادر شده، در مملکت ما نیز شعار برخى از روشنفکرنماها گردیده است. غافل از آنکه دموکراسى غربى، زاییده تفکر جدایى دین از سیاست است و هیچ گاه نمىتواند با اسلام همسو گردد. زیرا همان گونه که بیان شد; در غرب ابتدا فرض کردند دین نباید در عرصه مسائل حکومتى و سیاسى دخالت کند، آن گاه ناچار شدند حکومت را به دست مردم بسیارند، تا گرفتار دیکتاتورى نشوند.
دلیل ناسازگاری دموکراسی غربی با اسلام
امّا آیا مسلمانان هم ناچارند چنین کارى بکنند؟ آیا اسلام مانند مسیحیت تحریف شده است که نتواند درباره مسائل اجتماعى و حکومتى و بین المللى نظر دهد و حکم کند؟ اگر اسلام مانند مسیحیت بود، ما دموکراسى را روى چشممان مىگذاشتیم و با غربیها همدل و همنوا مىشدیم، اما هرگز اسلام همچون مسیحیّت نیست، بدون تردید اسلام به تمام جنبه هاى زندگى بشر عنایت دارد و متن قرآن و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و سیره ائمه اطهار (علیهم السلام)سرشار از دستورات اجتماعى و حکومتى است. آیا چنین اسلامى به ما اجازه مىدهد فقط در مسائل فردى بنده خدا باشیم و در مسائل اجتماعى بنده مردم؟! آیا اسلام به ما اجازه مىدهد فقط در مسائل نماز، روزه، زکات و مانند اینها به سراغ خدا برویم، اما در مسأله حکومت و سیاست معیار مشروعیتِ قانون را رأى مردم بدانیم؟!
بهتر است روشنفکران جامعه ما، ابتدا اسلام را به درستى بشناسند، آن گاه اندکى تأمّل کنند آیا اسلام با دموکراسى غربى قابل جمع است، آن گاه شعار دهند ما مسلمانیم و در عین حال دموکراسى غربى را مىخواهیم!!
* * * * *