تاریخچه فرهنگی نهضت امام در گفتگو با آیتا...مصباح یزدی:
رابطه ما با امام(ره) رابطه مریدی و مرادی بود
اشاره: ماهنامه مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران اخیراً گفتوگوی نسبتاً مفصلی با آیتا... مصباحیزدی انجام داده است که نظر به اهمیت آن اولین قسمت این مصاحبه تقدیم حضورتان میشود.
با امتنان فراوان از حضرتعالی که پذیرای این گفت و گو شدید، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران در نظر دارد برای حضور جدی تر در عرصه پژوهش های تاریخی و مطبوعاتی، ماهنامه ای را منتشر کند.در این ماهنامه، بنابر این است که نقاط حساس سه برهه مهم از تاریخ معاصر، یعنی دوران قاجار، دوران پهلوی و دوران انقلاب و برقراری نظام اسلامی، با اتکای به اسناد و ناگفته های مرتبط با هر مقطع و رویداد، مورد بازبینی قرار گیرند؛از این روی در آغاز بحث، شنیدن رهنمودهای فرهنگی و تاریخی جنابعالی برای ما مغتنم است.
ضمن عرض خوشامد به شما و دعا برای موفقیت شما در خدمت به نظام اسلامیو حفظ اسناد و تاریخ صحیح انقلاب، همان طور که میدانید تحریف تاریخ چیزی است که سابقه بسیار طولانیای دارد و کمتر جامعهای و نحله ای است که به این آسیب مبتلا نشده باشد. نمونه بارز آن تحریف تمام ادیان آسمانی است. ما امروز از ادیان گذشته هیچ دین دست نخوردهای نداریم. دو تا دین ابراهیمی معروف هست که کم و بیش با محیط اسلامیو خاورمیانه ارتباط داشتند و قاعدتا میبایست اسنادشان محفوظ میماندند.حتی در قرآن کریم اشاره شده که علمای این ادیان موظف بودند که حقایق این دین را حفظ کنند، «استحفظوا من کتاب ا...» یعنی حفظ کتاب الهی از اینها خواسته شده. اما به رغم اینها، تورات دچار تحریفهای رسوائی شده و تناقضهائی در آن وجود دارد که در شان یک انسان صالح متعارف هم نیست، چه رسد به انبیاء. واقعا هر کس که مروری بر تورات بکند، میفهمد که نمیتواند کتاب خدا باشد. از انجیل حضرت عیسی(ع) هم که هیچ خبری نیست و آنچه هم که به نام کتاب عهد جدید بین مسیحیان رایج است، به ادعای خودش، نوشتههای شاگردان حضرت عیسی(ع) است که در آن هم تناقصهائی وجود دارد و البته بسیاری از مسحیان هم ادعا ندارند که این کتاب خداست؛بنابراین تحریف در ادیان، موضوع سابقهداری است. این مهمترین نمونه تحریف در تاریخ است، با اینکه قداست دین اقتضا میکند که چنین نشود و خدا هم علمای دین را مکلف کرده که اصالت دین را حفظ کنند، با این همه چنین انحرافاتی پیدا شده است. خوشبختانه و به فضل الهی ضمانت شده بود که در قرآن تحریفی واقع نشود و نشد. این را خدا ضمانت کرد، زیرا آخرین کتاب الهی است و برای اتمام حجت، میبایست سالم بماند، اما در زمان پیامبر اکرم (ص) فرمایشات خود ایشان را تحریف کردند. بعد از رحلت ایشان که الی ماشاءا... و خود ایشان هم پیشبینی کردند که: «قدکثرت علیّ الکذابه` ستکثر» و سفارش کردند آنچه را که از من نقل میکنند با کتاب خدا مقایسه کنید، اگر چیزی برخلاف کتاب خدا بود، من نگفتهام. «اضربوا علی الجدار»، یعنی آن را به دیوار بزنید، چون ایشان پیشبینی میکردند که چنین تحریفاتی واقع میشود، پیشاپیش چنین دستوراتی دادند.همین طور هم درباره فرمایشات ائمه اطهار سلاما... علیهم اجمعین. در کتابهای رجال درباره بعضی راویان داریم: «کذاب وضاع» و امثالهم، اینها همه نشانه این است که این یک سنت سیئه شیطانی است که از دیرباز در بین انسانها وجود داشته. این شگردی شیطانی است که به بنی آدم یاد داده شده، البته اگر خودشان بلند نبوده باشند!از اول انقلاب هم این خطر احساس میشد که تحریفاتی انجام بگیرد، اسناد جا به جا و یا گم شوند، تغییراتی در آنها ایجاد شود.
همین طور که میدانید از همان اوایل انقلاب، امام خودشان عنایت داشتند که برای حفظ اسناد، افراد یا موسساتی برای این کار وجود داشته باشند. کسانی که مورد اعتماد باشند، مسؤول حفظ اسناد باشد. عین عبارت امام یادم نیست و ندیدهام که در جائی ضبط شده باشد، اما این به خاطرم مانده که میفرمودند:«دیگر نمیدانم چه جور صحبت کنم که حرفهایم تحریف نشوند»، یعنی ایشان در زمان حیات خودشان اظهار نگرانی میکردند از اینکه حرفهایشان جور دیگری نقل شود. میگفتند به این سادگی و صراحت صحبت میکنم و حرفهایم را شکل دیگری تعبیر میکنند. چه جور صحبت کنم؟
بالاخره این سنت شیطانی، برداشته شدنی نیست. تا شیطان هست، این روشهای شیطانی هم وجود خواهند داشت.شیطان همیشه هم لازم نیست که ابلیس باشد. قرآن شیاطین را از انس و جن و شیاطین انس را بر شیاطین جن مقدم میداند. این آسیب وجود دارد و ضروری است تا جائی که توان داریم اسناد را درست حفظ کنیم تا ویژگی های خط امام و منش امام و سیره عملی ایشان تبیین شود.
من متاسفانه شنیدهام در فرمایشات مکتوب امام هم تصرفاتی شده.اینها مسموعات و احتمالات است و من به آنها استناد نمیکنم، اما به عنوان هشدار عرض میکنم که احتمالش هم منجز است که باید پیگیری و معلوم شود که آیا صحت دارد یا نه.گفته میشود که حتی در چاپ دوم کتابی از ایشان تغییراتی داده شده و جا دارد که این موضوع به دقت بررسی شود، چون اگر واقعیت داشته باشد، بسیار نگرانکننده است که: «هرچه بگندد نمکش میزنند/ وای بر آن دم که بگندد نمک». انشاءا... که نشده و دروغ است و اگر هم پیش آمده، اشتباه در چاپ بوده و تعمدی در کار نبوده، ولی در آینده هم چنین چیزهائی محتمل است.
در میان منابع دینی، در کتابهای اهل تسنن این جور چیزها را زیاد مشاهده میکنیم که یک جلد با جلد دیگرش فرق دارد و از یک کتاب، یک حدیث حذف شده، حتی در کتاب نویسندهای عبارتی بوده که با مذاق چاپکنندگان سازگار نبوده و در چاپ بعد، تغییرش دادهاند. اینها بزرگترین خیانت به علم و فرهنگ و دین و انسانیت است، ولی به هر حال دست شیطان هنوز بسته نشده و احتمال دارد که باز هم از این خیانتها اتفاق بیفتد، بنابراین کسانی که میتوانند، مخصوصا اگر مقتضای رشته و تخصص و اشتغالشان است، باید به این مهم مبادرت بورزند که مسلما خداوند فراموش نخواهد کرد و نسلهای آینده هم فراموش نخواهند کرد. آنچه اهمیت دارد، این است که صاحبکار بداند و راضی باشد، دیگران چندان مهم نیستند. اگر روزی از ما بازخواست شود که میدانستید و یا حتی احتمال میدادید که این اسناد و حرفها تحریف میشوند، چه اقدامیکردید؟ فقط این عذر از ما پذیرفته خواهد شد که بتوانیم اثبات کنیم که کاری از دستمان برنمیآمد. در پیشگاه الهی هم که نمی شود خلاف واقع گفت. اگر انسان توانی داشت، نمیتواند پنهان کند. این است که عرض میکنم هر کس توان داشته باشد که حقایق و اسناد انقلاب را درست حفظ کند و در این جهت کوتاهی کند، مسؤولیت بزرگی بر دوشش قرار دارد. امیدواریم که انشاءا... خدای متعال به شما و امثال شما این توفیق را بدهد که امانتدار اسلام و انقلاب و در پیشگاه الهی روسفید باشید.
تاکید حضرت امام بر گردآوری و حفظ اسناد انقلاب از همان دورهای که در نجف بودند، آغاز شد.ایشان میفرمودنداگر شما این کار را نکنید، دیگران میآیند و حقایق را تحریف میکنند، کما اینکه همین حالا هم مشاهده میکنیم که این تحریفات به شکل گستردهای شروع شده و در متونی که در داخل و خارج کشور چاپ میشوند، تحریفات درباره انقلاب اسلامیدیده میشود. برخی هم ژست علمی به خود میگیرند و میگویند تا از یک واقعهای صد تا صد و پنجاه سال نگذرد، نمیشود درباره آن تاریخنگاری کرد، اما خودشان این کار را میکنند. کاری که کسروی و ناظمالاسلام کرمانی کردند که در آن مقطع زندگی میکردند و وقایع را به شکلی که مطلوب خودشان بود، نوشتند و منبع درست کردند و اینک نوشتههای آنها از جمله مستندات بسیاری از کتابهاست. یکی از راههای مقابله با این تحریفات، مراجعه به کسانی است که در کنار امام حضور و با سیره ایشان آشنائی کامل داشتند و لذا بر آنیم که این مسائل را با آنها مطرح کنیم و دیدگاههای آنها را درباره آرا و شخصیت امام جویا شویم.
البته همان طور که اشاره کردم به هر صورتی که بشود حقایق اسلام و انقلاب را حفظ کرد، یک تکلیف واجب است، اما خیال میکنم هنوز نوبت به امثال بنده نرسیده. بزرگانی هستند که هم ارتباطشان با حضرت امام بیشتر بوده، هم صلاحیت بیشتری دارند و مسؤولیتهای بیشتری داشتهاند. اگر بنده هم اطلاعی داشته باشم، مضایقه ندارم.
حضرتعالی از جمله شخصیتهائی هستید که هم اینک وارد موج خاطره نویسی نشدهاید و هنوز خاطراتی از جنابعالی منتشر نشده و از این جهت طبیعتا در مقام بیان خاطرات از حضرت امام، سئوال ابتدائی ما این است که جنابعالی از کجا و چگونه با حضرت امام آشنا شدید؟ ارتباط شما با ایشان در چه حدی و در چه عرصههائی بود و چگونه ادامه پیدا کرد تا برسیم به مقطع آغاز نهضت.
ارادت بنده به حضرت امام مثل هر طلبه دیگری که در آن زمان زندگی میکرد، از حضور در درس ایشان یا شنیدن فرمایشاتشان و یا خواندن کتابهایشان حاصل میشد. شروع طلبگی من از سال 26 بود، یعنی دوره ابتدائی مدرسه که تمام شد، بلافاصله مشغول تحصیلات دینی شدم. تا سال 30 در یزد بودم و در این مدت، نام حاجآقا روحا... خمینی را به عنوان یک استاد برجسته قم که محفل درسی ممتازی دارند، میشنیدم و از بعضی از کتابهای ایشان، به خصوص کتاب کشفالاسرار اطلاع داشتم و به عنوان عالم برجستهای که آگاه به وظایف اجتماعی زمان خود است و غیرت دینیاش اقتضا میکند که در مواقع خطر وارد میدان شود واز حقایق اسلام و تشیع دفاع کند، غایبانه به ایشان ارادت داشتم تا اینکه در سال 30 برای تحصیل به نجف رفتم و تقریبا یک سال تحصیلی در آنجا بودم و در اواخر بهار 31 از نجف به ایران برگشتم و در مهرماه به قم آمدم. من در آن ایام در اواخر سطح بودم و مقداری از مکاسب و مقداری هم از کفایه مانده بود. طلبهها در این مقطع که قرار میگیرند، به شکل امتحانی در درسهای خارج شرکت، و سعی میکنند استادان را بشناسند و ببینند شیوه تدریس کدام یک را بیشتر میپسندند تا بعد، آسان تر درس خارج را انتخاب کنند.
ما در عین حال که درس خیارات مکاسب را خدمت حاج آقا مرتضی حائری رضوانا...علیه میخواندیم، در درس حضرت امام و بعضی از مراجع دیگر هم شرکت میکردیم و از همان وقت من به درس ایشان علاقمند بسیار شدم.
درس اصول؟
بله، ابتدا در درس اصول ایشان شرکت داشتم تا سال بعد که رسما درس فقه را شروع کردند، در آن هم شرکت کردم. درس اصول ایشان در مسجد محمدیه تشکیل میشد. البته ارادت من به ایشان تنها از جهت درس نبود. منش و رفتار ایشان جاذبه خاصی داشت که بنده و خیلیها را تحت تاثیر قرار داده بود. جهات اخلاقی و وارستگی ایشان و سابقهای که در دفاع از اسلام داشتند و در نگارش کشفالاسرار مشهود بود، بر ارادت ما میافزود. وقتی ما آمدیم، درس اخلاق ایشان تعطیل شده بود. و درس اخلاق رسمی نداشتند، ولی به مناسبتهائی، به خصوص در پایان سال تحصیلی، معمولا توصیههای اخلاقی میکردند و همان کلمات ایشان بسیار موثر بود. اینها باعث شد که ما نسبت به ایشان ارادت خاصی پیدا کنیم و وقتی سطح را تمام کردیم، درس اصلی ما درس ایشان شد. فقه مرحوم آقای بروجردی میرفتیم و اصول ایشان. بعدها هم در فقه ایشان که در مسجد سلماسی بود، شرکت کردیم؛
بنابراین آغاز آشنائی من دورادور و از آوازه ایشان بود و دیدن کتاب ایشان؛ آشنائی نزدیک هم از سال 31 بود که در درس ایشان شرکت میکردم. اما یک اخلاق نامطلوبی که بنده داشتم که ظاهرا هنوز هم کم و بیش در من باقی است و این است که خیلی خودم را در اجتماعات نشان نمیدهم. شخصیتی باشد. بعضی از طلاب هستند که وقتی به قم میآیند دوست دارند به منزل مراجع بروند و با استادشان ارتباط بسیار نزدیک برقرار کنند. بنده این طور نبودم. الان هم که اینجا خدمت شما نشستهام، منزل بعضی از مراجع فعلی قم را به رغم ارادتی که به آنها دارم، بلد نیستم. در زمان حیات مرحوم آقای بروجردی هم به خاطر روضهای که دو بار در سال داشتند به منزل ایشان میرفتم، ولی در ایام دیگر نمیرفتم. درس امام را هم علاقه داشتم و مرتب میرفتم، اما اینکه بروم و خودم را خدمت ایشان معرفی کنم، این طور نبود و با اینکه چند سال شاگرد ایشان بودم، منزلشان نرفتم. دنبال کار و درس خودم بودم تا زمانی که مسئله نهضت شروع شد.
آیا قبل از شروع نهضت درگفتار و رفتار ایشان نشانهای دال بر گرایشات سیاسی، مشخص بود؟ چون برخی معتقدند که ایشان به احترام آقای بروجردی، از منویات سیاسی خود چیزی نمیگفتند. البته در کشفالاسرار گریزهای سیاسی بسیار قوی هست. آیا شما متوجه نکتهای شدید؟
قبل از آن تاریخ چیزی را که میشود گفت، نشانه گرایشات ایشان بود، این بود که شنیده میشد ایشان حرکت مرحوم نواب صفوی را رد نمیکردند، ولی همان طور که فرمودید ایشان مبنائی داشتند که قداست ریاست آقای بروجردی و قداست تشیع را کاملا حفظ کنند و با اینکه از بیت ایشان گلایههائی داشتند و مدتی هم خیلی کم به آنجا میرفتند، ولی هیچ وقت یک کلمه که نشانه گله یا انتقادی باشد، از ایشان شنیده نشد. در این زمینه داستانی از مرحوم اشراقی به یادم آمد.
پدر ایشان، حاج محمد تقی اشراقی، از وعاظ معروف قم بودند و با مرحوم امام آشنائی و رفاقت و رفت و آمد داشتند که همین منشاء آن شد که آقازادهشان داماد امام بشود. آقای اشراقی برای بنده میگفتند ما با فرزند امام نامزد شده بودیم، ولی هنوز عروسی نکرده بودیم. تابستان بود و امام در همدان بودند. ما تازه داماد بودیم و رفتیم آنجا که با امام دیداری داشته باشیم. رفتیم و احوالپرسی کردیم و ایشان طبق معمول از من پرسیدند: «چه خبر؟» من میخواستم انتقادهائی را که عده ای از فضلای حوزه از بیت آقای بروجردی داشتند، مطرح کنم، ولی همین که امام احساس کردند که من میخواهم چیزی در این زمینه بگویم، اشاره کردند که صحبت نکنم. کلی به من برخورد که ما تازه داماد ایشان شدهایم و پسر آقای اشراقی هستیم و طلبه عادی هم نیستیم و از همه جا خبر داریم. خواستم ادامه بدهم که امام گفتند صحبت نکنید. من بیشتر به غرورم برخورد. گفتم: «آقا! ما که نامحرم نیستیم و شما هم که همه چیز را میدانید.» امام گفتند: «اگر میخواهید از این صحبتها بکنید، بلند شوید و بروید.» ایشان حتی حاضر نشدند که من با اشاره هم، از بیت آقای بروجردی انتقاد کنم و معتقد بودند که احترام ایشان به عنوان رئیس تشیع باید محفوظ باشد. علاوه بر آن، اصل غیبت حرام است، مگر آنکه مجوز شرعی در میان باشد.
منظور این است که احترامیکه امام برای مقام مرجعیت و به خصوص شخص آقای بروجردی قائل بودند، موجب میشد که رفتاری یا گفتاری که نشانه مخالفت با ایشان باشد از ایشان دیده و شنیده نشود، با این همه، اجمالا در مورد حرکت فدائیان اسلام میشد استشمام کرد که امام با حرکت مرحوم نواب مخالف نیستند و شاید تأیید هم میکردند. در این حد و اندازه میشد گرایشات ایشان را حدس زد، ولی اظهارنظر صریح، سخنرانی و بیانیهای در کار نبود.
خاطراتی را که از آغاز نهضت و تعاملاتی را که با حضرت امام داشتید، بیان بفرمائید.
جریان نهضت که معلوم است و چیزی نیست که بنده بخواهم دوباره ذکر کنم و تاریخ آن متواتر است که از مسئله تصویب نامه دولت علم شروع شد. مراجع عکسالعملهای خاصی نشان دادند، اما عکسالعمل امام جدی تر و در حد سخنرانی در مسجد اعظم بود. ایشان تنها به اعلامیه اکتفا نکردند، بلکه یک حرکت علنی عمومیرا شروع کردند. قبلا هم به بازاریها اطلاع داده و هماهنگی شده بود که من دقیقا نوع ساز و کارش را نمیدانم و یادم نیست که به چه وسیلهای این کار انجام شد، اما بودند کسانی از معتمدین و سران بازار که به امام ارادت داشتند، بیشتر این ارادت هم از جهت شرکت در درس اخلاق امام بود و وقتی فهمیدند ایشان میخواهند پا به میدان بگذارند و سخنرانی مهمی داشته باشند، مردم و طلبهها به شکل گستردهای آمدند و ایشان سخنرانی مفصلی در مورد مسائل روز ایراد کردند.
حرکت امام نسبت به سایر مراجع و علما بسیار عمیقتر بود و معلوم میشد که ایشان مسأله را خیلی جدی گرفتهاند. مسأله 15 خرداد مدرسه فیضیه و باقی رویدادها را که همه میدانند و نیازی به ذکر مجدد نیست. اولین عکسالعملی که دستگاه نشان داد، در روز وفات امام صادق سلاما... علیه بود که مرحوم آیتا... گلپایگانی در مدرسه فیضیه، مجلس عزاداری گرفته بودند و مرحوم آقای حاج انصاری قمی منبر رفت. کماندوها به آنجا ریختند و طلبهها را زدند.
به هر حال از آن وقتی که امام حرکت سیاسیشان را شروع کردند، عموم طلبهها، حتی کسانی که وارد این مسائل نمیشدند و سرشان توی لاک خودشان بود، احساس مسؤولیت کردند. از آن به بعد بود که ما در واقع به عنوان حمایت از حرکت امام به منزل ایشان میرفتیم و ایشان در صحن حیاطشان نماز جماعت میخواندند و ما کسب فیض میکردیم. بعد هم هرگاه مراسمی بود، مثل همه طلبهها ما هم میرفتیم.
آشنائی نزدیک بنده خدمت ایشان از اینجا شروع شد که بعد از رحلت مرحوم آقای بروجردی، مراجع بزرگی در نجف و قم و تهران مطرح بودند، ولی کسانی، از جمله بنده، معتقد بودند که حضرت امام اولی هستند. البته ما موقعیتی در جامعه نداشتیم که کسی حرف ما را بخواند، ولی بستگان و اقوام و خانواده و کسانی را که با ما سرو کار داشتند به امام ارجاع دادیم و مقلد امام شدند. امام رساله نمیدادند، هرچه هم درخواست میکردیم، ابا داشتند، تا اینکه کسی غیر از خود ایشان بانی شد که فتاوای ایشان را از حاشیه عروه استخراج کند و توضیحالمسائل را با این حواشی تطبیق بدهد و رساله را چاپ کند. این رساله هم برخلاف معمول به هیچ کس مجانی داده نمیشد. مرسوم است که در بیوت مراجع، وقتی کسانی میروند، هدیهای به آنها داده میشود و رساله آقایان را به آنها اهدا میکنند، اما امام، خود را مالک رساله نمیدانستند، چون از سرمایه دیگری چاپ شده بود و به کسی هم هدیه نمیدادند و هر کس میخواست، باید میرفت و میخرید.
ایشان کتابهای فقهی داشتند که طلبهها دوست داشتند چاپ شود و استفاده کنند. آقای مسعودی از دوستان ما که حالا متولی آستانه حضرت معصومه(س) هستند، پیشنهاد کردند که بیائیم کتاب طهارت ایشان را چاپ کنیم. ظاهرا بانی آن، مرحوم آقای پسندیده بودند. البته این را با احتیاط نقل میکنم چون خیلی به حافظهام اعتماد ندارم. ایشان اقدام کردند که کتابهای امام چاپ شوند، چون خود امام که حاضر نبودند این کار را بکنند. من یک مقداری با تصحیح کتاب آشنائی داشتم. برای چاپ اقدام کردیم و تصحیح آن را هم بنده به عهده گرفتم. بعضی جاها نیاز بود که مطلب با خود ایشان در میان گذاشته شود، چون اشتباهی در نوشتن وجود داشت و یا نیاز به تغییر لفظی بود. تابستان بود و ایشان در تهران بودند. گاهی به امامزاده قاسم میرفتند، گاهی هم در خود تهران بودند. خانوادهشان هم میدانید که اهل تهران بودند.
امام در تهران منزل مرحوم آقای حاج سید محمد صادق لواسانی در کوچه حمام خشتی، سه راه سیروس اقامت داشتند. ایشان با مرحوم آقای لواسانی دوستی خیلی نزدیکی داشتند و چهره و اخلاقشان هم خیلی شبیه به هم بود. ما گاهی برای تصحیح کتاب به آنجا مراجعه و زیارتشان میکردیم و اجازه میگرفتیم که برخی از مطالب کتاب را تصحیح کنیم. از آنجا ارتباط نزدیک با ایشان برقرار شد. امام هم عنایت و لطف خاصی به بنده داشتند. در مواردی بنده افرادی را برای گرفتن اجازه در امور حسبیه، خدمتشان معرفی میکردم. به رغم اینکه ایشان برای صدور اجازه، مقید به دو شاهد بودند، اما در این گونه موارد به بنده اکتفا میکردند و اجازه صادر میفرمودند.آقای مسعودی نقل میکرد که امام فرموده بودند که ایشان «ذوالشهادتین» است، در حالی که در مورد دیگران دو شاهد میخواستند.
تنها در مورد اجازات؟
بله، مواردی که لازم بود بنده معرفی کنم یا مسؤولیتی را به کسی واگذار کنند. البته امام عنایت پدرانه به همه داشتند و این عنایتشان شامل حال ما هم میشد. همین رابطه استاد و شاگردی و مریدی و مرادی بود و ارادتی که به ایشان داشتیم. بعد که رسما فعالیتهای مبارزاتی آغاز شدند، ما هم مثل همه طلبهها وظیفه خود میدانستیم که در نشر افکار و اعلامیهها و بیانات ایشان و توضیح مواضع ایشان و دفاع از آنها، هرچه که از دستمان برمیآمد، انجام بدهیم، ولی خیلی هم کاری از دستمان برنمیآمد، چون نه منبری معروفی بودیم، نه شخصیت شناخته شدهای.