آیا واقعاً چنین چیزى ممکن است؟ شاید تصورش کمى براى ما دشوار باشد، اما نباید هرچه را براى ما میسّر نیست غیر ممکن بشماریم. کسى که فکر کردنش را یک وسیله وابزار مى داند براى این که علم را از خدا دریافت کند، چطور ممکن است از او غافل شود؟ او تمرین کرده که همه معارف را از دست خدا بگیرد. مگر ممکن است خدا را غایب ببیند؟ اگر او با کسى صحبت مى کند، توجه دارد که خدا خواسته تا این مطالب به زبان او جارى شود و کسانى هدایت شوند و راه خدا را پیدا کنند. او مى داند که در حضور خدا است و به امر خدا این سخنان را مى گوید. چنین کسى هیچ گاه از خدا غافل نمى شود. خدا چنین بندگانى دارد. اگر ما آنها را نمى شناسیم دلیل بر این نیست که وجود ندارند. به وجود همین ها است که خدا برکاتش را بر مردم نازل مى کند; شیعیان خالصى که به برکت آنها آفات و بلیّات از اهل زمین برداشته مى شود.
براى این که این مسایل به ذهنمان نزدیک تر شود، مى توانیم از مواردى که شاید براى خود ما هم گاهى پیش آمده باشد مثال بزنیم. مثلا کسى که ـ خداى نخواسته ـ عزیزى از دست داده باشد، وقتى در کلاس حاضر مى شود دائماً حواسش پیش عزیز از دست رفته است. درس مى خواند، گوش مى دهد، مباحثه هم مى کند، اما عمق دلش پیش او است. یا مثلاً کسانى که در آتش محبت و عشق به محبوبى مى سوزند، در عین حال که به کارهاى روزمره شان مى پردازند اما ته دلشان متوجه محبوبشان است. کسانى هم که خدارا شناخته اند، جمال و جلال الهى را کم تر از مخلوقاتش نمى دانند. به همین دلیل، بیش از آن که به مخلوقات محبت پیدا کنند، به خدا محبت مىورزند و وقتى محبت پیدا شد دل نمى تواند سراغ محبوب نرود; زیرا به طور طبیعى، دل متوجه محبوب است: الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ;1 مؤمنان محبتشان به خدا بیش تر از دیگران است.
پس باید از خدا بخواهیم، از دستورات اهل بیت(علیهم السلام) هم استفاده کنیم، هم چنین به آنها متوسّل شویم، تا به برکت این انوار مقدس، خدا دل هاى ما را به نور معرفت و محبت خود روشن کند. اگر چنین سعادتى نصیب انسان شود و محبت خدا در دلش جا بگیرد و ریشه بدواند، آن وقت یاد خدا کردن کار مشکلى نیست که برعکس، اگر لحظه اى غافل شود مثل این است که گم شده بزرگى دارد.
1. بقره (2)، 165.