برخى از آیات قرآن در مقام معرفى ایمان واقعى به مردم است و آنها را ترغیب مى کند که آن را به دست آورند و سعى کنند ایمانشان کامل تر شود و به مراتب نازل ایمان اکتفا نکنند. یکى از این آیات آیه دوم سوره انفال است: اِنَّما المُؤمنونَ الّذین اذا ذُکرَ اللّهُ وَجلت قلوبُهم. اولین نشانه مؤمن واقعى آن است که وقتى یاد خدا مى شود یا خودش به یاد خدا مى افتد، دلش مى لرزد. ما هم مى توانیم خودمان را بیازماییم تا بدانیم که چقدر این نشانه در ما وجود دارد. در این جا مناسب است لختى درنگ کنیم و بحثى را در توضیح این آیه داشته باشیم.
«قلب» در اصطلاح قرآن، هم مرکز معرفت انسان است و هم مرکز احساسات و عواطف. جاى یقین، ایمان، محبت، بغض، کینه، ترس، امید و... قلب است. این که حقیقت قلب چیست که این اوصاف برایش ذکر مى شود خود بحث مفصّلى است که مجالى دیگر را مى طلبد. در هر صورت، «قلب» در اصطلاح قرآن، همان است که این آثار را دارد. به تعبیر علمى، جاى معارف، احساسات و عواطف در قلب است. اگر در چنین ظرفى ایمان وجود داشته باشد باید آن احساس که لازمه ایمان است، به موقع پدید بیاید. اگر انسان واقعاً کسى را دوست داشته باشد و اتفاقاً به یاد او بیفتد یا کسى نامش را بیاورد، تغییر حالى در انسان پیدا مى شود. به عنوان مثال، وقتى اسم امام زمان(علیه السلام) را مى شنود، احساس مى کند به همان اندازه اى که نسبت به ایشان معرفت و علاقه دارد دلش تکان مى خورد و تغییر حالى در او پیدا مى شود. هر قدر انسان معرفت و محبتش بیش تر باشد، تغییر حال بیش ترى در او ظاهر مى شود.
یکى از مصادیق مهم این قاعده، یاد خدا است. کسانى که خدا را به عنوان یک عظمت بى نهایت مى شناسند و این معرفت در دلشان وجود دارد، بسته به درجه معرفتشان، به هنگام یاد خدا حالشان تغییر مى کند. این همان است که در آیات کریمه قرآن با تعبیراتى از قبیل خشیت، خوف، وَجَلْ و مانند اینها از آن یاد شده است. همه این تعابیر معنایى واحد دارند و یا لوازم و توابع یک حقیقت هستند. در آیات بسیارى مى فرماید، هدایت یا انذار پیغمبر(صلى الله علیه وآله) یا قرآن فقط شامل کسانى مى شود که خشیت داشته باشند: إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ;1 تو تنها کسانى را که از پروردگارشان در نهان مى ترسند، هشدار مى دهى. اینان با آن که خدا را نمى بینند، نسبت به او خشیت دارند، و تا آن خشیت نباشد، انسان از هدایت قرآن استفاده نمى کند. لذا به پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى فرماید: تو تنها کسانى را بیم مى دهى و در آنها اثر مى گذارى که این حالت خشیت در آنها باشد. در آیه دیگرى مى فرماید: هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ،2 و یا: یَخافُونَ رَبَّهُمْ.3 در آیه مورد بحث مى فرماید: اَلّذین اِذا ذُکر اللّهُ وَجلت قلوبُهم. «وَجَل» حالت لرزش و تکان است. اگر چنین حالتى نباشد، انسان چه به یاد خدا باشد، چه نباشد برایش فرقى نمى کند; بنابراین نمى شود گفت ایمان واقعى به خدا دارد. پس اولین اثر ایمان این است که هنگام توجه به خدا تغییر حالى در درون انسان پیدا شود.
سپس مى فرماید: َاِذا تُلیَتْ عَلیهم ایاتُه زَادَتْهُم اِیماناً; نشانه دیگر ایمان واقعى آن است که ساکن و جامد نیست; به اصطلاح، پویا و متحرک است، رشدیابنده است. وقتى آیات الهى براى چنین کسى خوانده مى شود، ایمان دارد، بر ایمانش افزوده هم مى شود. چنین کسى که مرتبه اى از ایمان را دارد، خداى متعال از لطف خودش، براى هدایت او وسیله اى فرستاده و آن، قرآن است. قرآن پیام الهى است براى هدایت بیش تر ما، براى این که به او بیش تر نزدیک شویم. اگر از کسى که او را دوست مى دارید نامه اى دریافت کنید، به شوق مى آیید و خوشحال مى شوید، در حالى که پیش از آن حالتان طبیعى بود. قرآن نیز نامه خدا است براى بندگانش. چه طور ممکن است کسى به خدا ایمان داشته باشد، اما وقتى نامه خدا را برایش مى خوانند تغییر حال پیدا نکند؟! اگر این طور باشد علامت ضعف ایمان است. قرآن مى فرماید ایمانى زنده است که وقتى آیات قرآن تلاوت مى شود، انسان به آنها توجه پیدا کند و بر ایمانش افزوده شود.
نشانه سومى که در قلب انسان مؤمن ظاهر مى شود این است که: عَلى رَبِّهم یَتوکّلونَ. وقتى ایمان انسان اضافه شد و خدا را این گونه شناخت که کلید همه کارها به دست او است، سر سلسله اسباب و علل به ید قدرت او است، بر همه چیز احاطه دارد و همه چیز به اذن او تأثیر مى کند; اعتمادش فقط به خدا خواهد بود. ما معمولا حلقه هاى سلسله اسباب و مسبّبات را مى بینیم، اما عامل اصلى را، که سلسله جنبان است، نمى بینیم. او است که همه سلسله ها به دست او است و همه چیز به اراده او به حرکت در مى آید. اگر این را درک کنیم، اعتمادمان به او بیش تر خواهد شد.
فرض کنید شخصى در وزارت خانه اى کارى دارد و مى داند که ابتدا باید وزیر دستور بدهد، سپس معاونش به مدیر کل ارجاع دهد، بعد مدیر کل به مسؤول مستقیم دستور دهد، تا برسد به کارمندى که باید آن را اجرا کند. در این جا، اعتماد این شخص فقط به فرمان وزیر است، نه به آن کسى که مى خواهد فرمان را اجرا کند. اگر انسان خدا را به این صورت شناخت که هر حرکت و سکونى در عالم به اذن او است، آن گاه توکّلش فقط به خدا خواهد بود و در برابر اسباب ظاهرى سر خم نمى کند و براى مسأله اى جزئى هر بى سر و پایى را تملّق نمى گوید. از سوى دیگر نیز آن جا هم که خدا مى فرماید: اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ،4 اطاعت مى کند و در مقابل پدر و مادر اظهار خضوع مى نماید، یا مثلا، در مقابل اولیاى خدا تواضع مى کند; چون او فرموده است; یعنى اصالتاً فقط براى خدا احترام قایل است و او را واجب الاطاعه مى داند و غیر از خدا در مقابل دیگرى خضوع نمى کند. از این رو، در مقابل پیامبر و اولیاى خدا و کسانى که خدا دستور داده ـ مانند معلم یا پدر و مادر ـ خضوع مى کند و این خضوع در واقع، اطاعت از خدا است. انسان مؤمن عزت نفسى پیدا مى کند که به جز خدا، به هیچ چیز دیگرى اعتنا نمى کند، خواه دیگران براى او ارزشى قایل بشوند یا نشوند. او سر و کارش با خداى جهان است. دیگران چه کاره اند که بر آنها اعتماد کند؟ و على ربِّهم یَتوکّلونَ; تقدیم جار و مجرور در این آیه، دلالت بر حصر دارد; یعنى فقط بر خدا توکّل مى کنند.
اینها سه نشانه از نشانه هاى قلبى و باطنى مؤمنان است. در آیه بعد، دو نشانه عملى و ظاهرى نیز ذکر کرده است: اقامه نماز و انفاق; الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ.5 در پایان هم مى فرماید: اولئک هم المؤمنون حقّاً;6 آنان هستند که حقاً مؤمنند.
امام صادق(علیه السلام) نیز در این روایت مى فرمایند، مؤمنان کسانى هستند که: إذا ذَکَرُوا اللَّهَ و نَعْمائَهُ وَجَلوا. «وَجَل» یعنى: لرزش دل. مؤمنان کسانى اند که وقتى یاد خدا مى شود دلشان به لرزه مى افتد. خداوند در وصف قرآن فرموده است: کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ;7 خاصیت قرآن این است که وقتى تلاوت مى شود کسانى که ایمان دارند وقتى آن را مى شنوند مو بر اندامشان راست مى شود. ثُمَّ تَلینُ جُلودُهُمْ و قُلُوبُهُمْ الىِ ذِکْرِ اللّهِ; ابتدا آن حالت را پیدا مى کنند، اما سپس انس مى گیرند و پوستشان دوباره نرم مى شود و به حالت اولیه باز مى گردد. «وَجَل» هم حالتى شبیه همین است که در مؤمنان وقتى به یاد خدا مى افتند پیدا مى شود; مثل این که در مجلسى شخص بزرگى حضور دارد ولى شما غافل بوده اید و دفعتاً متوجه مى شوید. این جا ابتدا کمى مضطرب و نگران مى شوید. ما معمولا از خدا غافلیم و توجه نداریم که خدا همیشه و همه جا حضور دارد. انسان مؤمن وقتى از این غفلت در مى آید و به طریقى به یک باره به یاد خدا مى افتد، تکانى مى خورد و خوفى در او پیدا مى شود. این همان حالت «وَجَل» قلب ها است.
این در صورتى است که باور داشته باشیم چنین کسى هست و چنین عظمتى دارد. اگر ما چنین احساسى را در خود نمى یابیم، باید بدانیم ایمانمان ضعیف است. خداوند وقتى این اوصاف را ذکر مى کند، مى فرماید: اُولئکَ هُم المُؤمنونَ حقّاً; اینان مؤمنان واقعى اند. ایمانى که هیچ اثرى در دل و عمل انسان نداشته باشد، ایمان نیست. امام صادق(علیه السلام)هم به ابن جندب مى فرمایند: «اِنَّما المُؤمنونَ الَّذینَ یَخافونَ اللّهَ»; مؤمنان کسانى اند که خوف الهى در دل دارند. این نکته اى لطیف است که ما از آن غفلت داریم. خوف ما از خدا، معمولا به دلیل اعمال بدمان است; چون موجب عقاب و سقوطمان مى شود. در واقع، ما از آثار بد گناهان خودمان مى ترسیم، ولى غافل هستیم از این که اگر کار بدى هم نکرده ایم، باز هم جاى ترس وجود دارد; مثلا، ترس از این که آنچه داریم از ما گرفته شود.
این موضوع بسیار مهمى است و ما توجه نداریم که هر لحظه به کمک خدا احتیاج داریم. خدا تا کنون به ما ایمان داده، اما آیا لحظه بعد هم ایمان خواهیم داشت؟ اگر او بخواهد، ایمان خواهیم داشت، ولى ممکن است از ما بگیرد. در زیارت حضرت معصومه(علیها السلام) مىخوانیم: فَلا تَسلُبْ مِنّی ما اَنا فیه. این جمله چقدر اهمیت دارد! یعنى: آنچه را دارم از من مگیر. در آیه قرآن هم از قول مؤمنان مى فرماید: رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا;8 خدایا، این هدایتى را که به ما داده اى از ما مگیر. چه اطمینانى داریم که این ایمان از ما سلب نشود؟ چه ضمانتى وجود دارد که آنچه را داریم برایمان باقى بماند؟ بنابراین باید دستمان پیش خدا دراز باشد.
پس خوف مؤمنان از عظمت الهى است. این با خوف از گناهانى که مرتکب شده ایم و از آثار بد آنها مى ترسیم تفاوت دارد. ترس از این که آنچه را تاکنون از نعمت هاى مادى و معنوى داشته ایم از ما سلب شود نیز موضوع دیگرى است. امام(علیه السلام) بر این نکته تأکید دارند و مى فرمایند: وَ یُشْفِقونَ أَنْ یُسلَبوا ما اُعطوا مِن الهُدى; مى ترسند آنچه را از هدایت به آنها داده شده، گرفته شود. یکى از دلایل تکرار «اِهدنا الصّراطَ المُستقیم» که هر روز باید چند مرتبه در نماز بخوانیم، همین است که تا این ساعت و این لحظه خدا ما را هدایت کرده، اما لحظه بعد چه؟ باز هم به هدایت نیاز داریم. او باید ما را هدایت کند. اگر هدایت او به ما نرسد گمراه خواهیم شد. ما از خودمان هدایت نداریم، او باید بدهد. پس باید دایم ما را هدایت کند. بنابراین مؤمنان در ارتباط با خدا دو جور ترس دارند: هم وقتى به مقام الهى و عظمت او توجه پیدا مى کنند حالت وَجَل و خشیت در آنها پیدا مى شود، و هم وقتى به یاد نعمت هاى خدا مى افتند، مى ترسند که نعمت ها از آنها گرفته شود. هم چنین وقتى آیات الهى بر آنان تلاوت مى شود بر ایمانشان افزوده مى گردد. آنان وقتى آیات تکوینى الهى را مشاهده مى نمایند و در آنها تأمّل مى کنند، آثار نفوذ قدرت الهى را مى بینند که در تمام جهان نافذ است; وقتى هم آیات تشریعى و آیات قرآنى برایشان تلاوت مى شود تأمّل مى کنند و تحت تأثیر قرار مى گیرند.
امیدواریم که خداوند متعال به همه ما بهره وافرى از ایمان واقعى مرحمت فرماید.
1. فاطر (25)، 18.
2. انبیاء (21)، 28.
3. نمل (27)، 50.
4. اسراء (17)، 24.
5. انفال (8)، 3.
6. زمر (29)، 23.
7. زمر (39)، 23.
8. آل عمران (3)، 8.
از آنچه گفتیم روشن شد که اولا، اسلام ظاهرى و ایمان دو مقوله متفاوت هستند; ثانیاً، اسلام ظاهرى فقط ملاک احکام ظاهرى اجتماعى است و موجب سعادت اخروى نمى شود; ثالثاً اسلام ظاهرى هم که با اقرار به شهادتین حاصل مى شود، در صورتى است که فرد ـ هرچند در ظاهر ـ به لوازم شهادتین هم ملتزم باشد. بنابراین اگر کسى شهادتین را گفت ولى به معاد اقرار نکرد و آن را قبول نداشت، قطعاً کافر است و حتى اسلام ظاهرى هم ندارد. بعضى تصور کرده اند که اقرار به شهادتین موجب اسلام مى شود و اسلام موجب نجات است گرچه فرد اقرار به برخى از اصول و ضروریات اسلام ـ مانند پذیرش و اقرار به معاد ـ نداشته باشد. این تصورات از نقص معرفت نسبت به مسایل و معارف اسلامى است. شهادت به رسالت معنایش شهادت به رسالت و لوازم آن است; یعنى هرچه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) از طرف خدا گفته حتماً قبول است; و به طور قطع یکى از چیزهایى که هر مسلمان باید به آن متعهد شود و حتى مسلمانان صدر اسلام هم مى دانستد، اعتقاد به معاد است که در سوره هاى اول قرآن نیز درباره آن سخن به میان آمده است. چه طور ممکن است کسى بگوید من مسلمانم و رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را قبول دارم، اما نداند که ادعاى ایشان آن است که معادى در کار است و این جزو رسالت آن حضرت مى باشد؟ البته اسلام ظاهرى با کفر باطنى که موجب عذاب ابدى است جمع مى شود. از این رو، همان گونه که ذکر شد، ممکن است کسى تا آخر عمر جزو مسلمان ها باشد، مردم هم تصور کنند که مسلمانى صالح و متعهد است، ولى در واقع، ذرّه اى ایمان در دلش نباشد: لَمّا یَدخُلِ الایمانُ فی قلوبِکُم. این همان «اسلام ظاهرى» است که فقط موجب مى شود در این دنیا فرد را مشمول قوانین و حقوق اسلامى بدانیم. البته فعلا بحث ما در این نیست که از حیث ظاهر، چه کسى را باید مسلمان حساب کنیم و احکام ظاهرى اسلام را برایش ثابت نماییم. این مسأله مربوط به فقها است که چه حقوقى در اجتماع براى این افراد ثابت مى شود یا از آنها سلب مى گردد.
نکته دیگر این که، اسلام مراتب دیگرى هم دارد که حتى انبیا(علیهم السلام) از خداوند مى خواستند به آن نایل شوند. حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل(علیهما السلام) وقتى کعبه را بنا مى کردند یکى از دعاهاشان این بود: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ;1خدایا! ما را مسلمان قرار بده. این نشان دهنده مراتب عالى ترى از اسلام است و آن، تسلیم بودن مطلق در برابر خدا است.
هم چنین تأکید مى کنیم که گرایش مرجئه هم صحیح نیست که ایمان را مطلقاً موجب نجات مى دانستند و مى گفتند کسى که مؤمن بمیرد، هیچ عذابى نخواهد شد. ممکن است کسى مؤمن هم از دنیا برود ـ یعنى ایمان واقعى داشته باشد ـ اما به دلیل گناهان زیادى که مرتکب شده، در مراحل مختلف عذاب هایى براى او در نظر گرفته شود.
روایات متعددى در این باره وجود دارد که مؤمن وقتى از دنیا مى رود، اگر از گناهانش توبه نکرده باشد و گناهانش بخشیده نشده باشد، ملک الموت جانش را سخت مى گیرد. این سختى موجب مى گردد گناهانش پاک شود. اگر پاک شد، در برزخ راحت است. اما اگر گناهانش بیش از آن بود که با سختى جان دادن پاک شود، شب اول قبر بر او سخت مى گذرد. در روایات، براى این شب، عذاب هایى ذکر شده است. اگر در این مرحله پاک شد، چه بهتر، وگرنه این عذاب ها در عالم برزخ ادامه دارد تا زمانى که جانش پاک شود. اگر مؤمنى در طول عالم برزخ، همه عذاب ها را کشید و باز هم گناهانش پاک نشده بود، در عرصات قیامت و در محشر، آن قدر تشنگى، شرمندگى، گرفتارى، وحشت، اضطراب و انواع مصیبت ها را خواهد کشید تا پاک شود. در تمام این مراحل، هر کس به حسب لیاقت خود و اعمال خوبى که انجام داده، ممکن است در مرحله اى مشمول شفاعت واقع شود: موقع جان دادن، شب اول قبر، در عالم برزخ و بالاخره، در قیامت.2
در روایتى آمده است که ائمّه اطهار(علیهم السلام) به شیعیانشان مى فرمودند: «آنچه را ما براى شما ضمانت مى کنیم، شفاعت قیامت است; براى عالم برزخ خود فکرى بکنید.» با این حساب، این طور نیست که هر کس مؤمن و شیعه باشد، حتماً در عالم برزخ راحت باشد. ممکن است در عالم برزخ سال ها عذاب بکشد. چند سال، خدا مى داند! شاید هزاران سال، شاید هم میلیون ها سال. به خدا پناه مى بریم! به هر حال، شفاعت، بى حساب نیست. وقتى مى گویند فلان افراد مشمول شفاعت واقع مى شوند، این طور نیست که از همان اول که از دنیا مى روند مورد شفاعت قرار گیرند. شفاعت مراحلى دارد و افراد ممکن است در جاهاى گوناگونى مشمول شفاعت واقع شوند. اما آن شفاعت کارساز، مخصوص روز قیامت است; وقتى که حساب ها به کلى تصفیه مى شود. اگر کسى در آن جا حسابش پاک نشد تا ابد در جهنّم خواهد سوخت. به همین دلیل، در روایات، تصریح شده است که جوانانِ خودتان از افکار مرجئه برکنار بدارید. آنها با نشر افکارشان، جوانان را تحریک مى کردند و به ارتکاب گناه وامى داشتند; مى گفتند: نگران نباشید، هر کس ایمان داشته باشد، بهشتى مى شود. لذا ائمه(علیهم السلام) مى فرمودند: مواظب باشید این افکار انحرافى بر افکار جوانان شما اثر نگذارد: عَلِّموا صِبْیانَکُم ما یَنْفَعُهُمُ اللّهُ بِهِ لایَغْلِبُ عَلَیْهِمُ الْمُرجئةُ بِرَأْیها.3 چنین برداشتى از اسلام بسیار خطرناک است. وقتى انسان فکر کند که هر کارى انجام دهد آمرزیده مى شود، از هیچ جنایتى خوددارى نخواهد کرد. راستى اگر این گونه باشد پس این همه دستورات پیامبر(صلى الله علیه وآله) و انذارها و تعالیم براى چه بوده است؟
مسأله دیگر این است که در داشتن ایمان واقعى هم همه در یک سطح نیستند. مراتب ایمان بسیار زیاد است. در روایات ما بر این مسأله تأکید شده که ایمان درجاتى دارد. بعضى از روایات براى آن ده مرتبه و بعضى از آنها هفت مرتبه ذکر کرده اند. اما بر حسب تحقیق و نظر دقیق، مى توانیم بگوییم مراتب ایمان تا بى نهایت ادامه دارد. آن قدر اختلاف در مراتب ایمان افراد وجود دارد که شاید دو نفر هم کاملا شبیه یکدیگر نباشند.
آنچه در درجه اول مهم است این است که سعى کنیم ایمان واقعى داشته باشیم و تنها به اسلام ظاهرى اکتفا نکنیم. دلمان خوش نباشد که جزو مسلمان ها هستیم، از پدر و مادرمان مى توانیم ارث ببریم، ذبیحه مان حلال است یا بدنمان پاک است. اینها دلخوش کننده نیست، احکام ظاهرى این دنیا است. براى سعادت اخروى باید در باطن، ایمان داشته باشیم. در درجه بعد نیز باید ببینیم در کدام مرتبه از ایمان هستیم و به مراتب اولیه ایمان اکتفا نکنیم. آن قدر مراتب عالى براى ایمان وجود دارد که انسان به هر مرتبه اى که برسد، وقتى به مرتبه پایین نگاه کند، مى فهمد چه قدر ترقّى کرده و یا اگر ـ خداى ناکرده ـ تنزّل کند، مى بیند چه سرمایه عظیمى را از دست داده است. البته این تحوّل ها براى همه پیش مى آید. ما در طول عمرمان ممکن است گاهى ایمانمان تقویت شود و ممکن است به عکس، گاهى خود را بیازماییم و ببینیم ایمانمان کم تر شده است. هر قدر ایمان قوى تر باشد تأثیرش در عمل بیش تر است. گاهى هم آثار ایمان به سادگى قابل شناختن نیست.
1. بقره (2)، 128.
2. ر.ک: بحارالانوار، ج 2، باب 6، روایت 6.
3. همان، ج 2، باب 8، روایت 39.
این که ایمان با چه چیز ثابت مى شود و با چه از بین مى رود، مسأله اى است که از صدر اسلام مورد بحث و گفتگو بوده است. برخى مى گفتند: ممکن است انسان ایمان بیاورد و هیچ عملى هم انجام ندهد، همه گناهان را هم مرتکب شود، ولى چون ایمان آورده است به بهشت برود. این گروه به «مُرجئه» معروفند. در مقابل، برخى معتقد بودند اگر مؤمنى مرتکب گناه کبیره اى گردد «کافر» مى شود. این اعتقادى است که به خوارج نسبت مى دهند. آنها مى گفتند که ایمان همان عمل به دستورات و ترک گناهان کبیره است و از این رو، مرتکب کبیره کافر است. به همین دلیل، خوارج خون طرفداران امیرالمؤمنین(علیه السلام)را حلال مى دانستند و به نوامیسشان تجاوز مى کردند و آن همه فجایع را مرتکب شدند. حرفشان این بود که مى گفتند اینها کافر شده اند. حتى در مورد شخص حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) هم چنین اظهار مى کردند که چون ایشان حکمیّت را پذیرفته ـ و این کفر است و شرک ـ پس از اسلام خارج شده است. این نوعى برداشت انحرافى از ایمان بود.
اما به نظر ائمّه اهل بیت(علیهم السلام)، هیچ کدام از اینها درست نیست. آنان نه نظر مرجئه را قبول داشتند نه نظر خوارج را. چنین نیست که به صِرف ایمان قلبى، انسان به بهشت برود، گرچه همه عمر گناه کرده باشد: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَیْراً یَرَهُ. وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا یَرَهُ.1 این طور نیست که زندگى انسان با یک ایمان لحظه اى تمام شود و بعد مجاز باشد هر گناهى را مرتکب شود و در عین حال اصل ایمانش محفوظ باشد. بله، اگر کسى ایمانش را تا آخرین لحظه حیات حفظ کرد، در عالم آخرت، پس از این که در عرصات قیامت به اندازه گناهانش عذاب شد، اگر لیاقت شفاعت را داشت، در بعضى از مراحل، مشمول شفاعت قرار مى گیرد و به بهشت مى رود.
ایمان این هنر را دارد که اگر شخص توانست آن را تا آخرین لحظه حفظ کند، او را نجات مى دهد. اما هیچ کس نمى تواند چنین اطمینانى داشته باشد; چون ارتکاب گناهان موجب مى شود که ایمان به تدریج ضعیف شود و از بین برود و انسان باطناً کافر گردد. نمونه این افراد در زمان ما کم نیست. و با کمى دقت، مى توان آنها را شناسایى کرد. در گذشته هم بوده اند و تا آخر نیز خواهند بود; این سنّت الهى است: ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ.2 کسانى که گستاخانه مرتکب گناه مى شوند و گناه کردن براى آنها به صورت امرى عادى درآمده و هر چقدر هم گناه کرده باشند، باکشان نیست به کفر کشیده مى شوند و تا آن جا پیش مى روند که آیات الهى را تکذیب مى کنند».
پس نه نظر مرجئه درست است که گناه هیچ تأثیرى در سعادت و شقاوت انسان نداشته باشد، و نه قول خوارج که وقتى انسان مرتکب کبیره اى شد فوراً از ایمان خارج گردد و کافر شود. اگر مؤمن حتى مرتکب گناه کبیره هم بشود خدا به او مهلت مى دهد تا توبه کند و اگر موفق به توبه نشد به اندازه همان گناهش، در عالم برزخ عذاب مى شود و اگر ایمانش محفوظ باشد در نهایت، در قیامت نجات پیدا مى کند.
1. زلزال (99)، 7ـ8.
2. روم (30)، 10.
یَا ابْنَ جُندَب، اِنَّما المُؤمِنونَ الّذینَ یَخافُونَ اللّهَ و یُشْفِقُونَ اَن یُسْلَبوا ما اُعطُوا مِنَ الهُدى فَإِذا ذَکَرُوا اللّهَ وَ نَعْمائَهُ وَجِلُوا و اَشْفَقُوا وَ اِذا تُلیَتْ علیْهِم ایاتُهُ زادَتْهُم اِیماناً مِمّا اَظْهَرَهُ مِنْ نَفاذِ قُدرتِه وَ على ربِّهم یَتوَکَّلونَ.
این قسمت از روایت در مقام توضیح ایمان حقیقى و آثار آن است; آثارى که مى توان از راه آنها مؤمن حقیقى را شناخت. درباره ایمان واقعى و آثار آن، معرفى مؤمن حقیقى و مراتب و درجات ایمان، آیات و روایات بسیارى وارد شده است. دست کم، یکى از دلایل ذکر این مطالب آن است که بعضى افراد که فکر سطحى دارند، تصور مى کنند که انسان یا کافر است یا مؤمن، و اگر کافر و منکر خدا و قیامت نبود مؤمن است. مؤمن هم که شد، با دیگر مؤمنان فرقى ندارد و همه آثار و فواید ایمان براى او وجود دارد; در صورتى که چنین نیست. از روایات و بحث هاى تاریخى چنین بر مى آید که این نوع کج اندیشى ها از صدر اسلام وجود داشته است.
اسلام برخى از افراد «اسلام ظاهرى» است، در مقابل «کفر ظاهرى». اثر این نوع اسلام مربوط است به زندگى دنیا و فقط احکامى در این دنیا بر آن مترتّب مى شود. ممکن است کسى در ظاهر مسلمان باشد و تمام احکام اسلام هم در این دنیا براى او ثابت باشد، اما هیچ بهره اى از ثواب آخرت نداشته باشد و تا ابد در اسفل السافلین جهنم بسوزد. چنین کسى منافقى است که فقط در ظاهر اظهار اسلام مى کند. احکام اسلام براى چنین شخصى ثابت است; نظیر این که ریختن خونش حرام است، تصرف در اموالش جایز نیست، با مسلمانان مى تواند ازدواج کند، از پدر و مادر مسلمانش ارث مى برد و...، ولى اینها فقط احکامى ظاهرى و براى این دنیا هستند.
در صدر اسلام گروهى از افراد در ظاهر اظهار اسلام مى کردند، به مسجد مى آمدند، نماز مى خواندند، حتى گاهى در صف اول هم مى ایستادند و خلاصه به احکام ظاهرى اسلام عمل مى کردند، ولى مسلمان واقعى نبودند. آیات بسیارى از قرآن ناظر به اینها است. این افراد گرچه در قلبشان به خدا و پیامبر و اسلام اعتقادى ندارند اما همین که در ظاهر اظهار اسلام مى کنند، احکام ظاهرى اسلام در موردشان اجرا مى شود. ملاک این اسلام، گفتن شهادتین است; یعنى همین که کسى شهادتین را بر زبان جارى کرد جزو مسلمانان به حساب مى آید. شهادتین یعنى شهادت به وحدانیت خدا و رسالت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) که هر چه را او به عنوان رسالت از طرف خداوند آورده قبول داشته باشیم. بنابراین اگر کسى بداند چیزى را مسلّماً پیغمبر(صلى الله علیه وآله) فرموده و در عین حال بگوید آن را قبول ندارم، با پذیرش رسالت تناقض پیدا مى کند. چه طور مى توان گفت، رسالت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را قبول دارم اما آنچه را او از طرف خدا آورده است نمى پذیرم؟! این تناقض است. لذا انکار ضروریات دین موجب کفر مى گردد و این همان «کفر ظاهرى» است. منافق این گونه نیست، او در ظاهر مى گوید همه آنچه را پیامبر آورده قبول دارم، و اگر انکارى هم دارد در باطن و در قلب او است; وگرنه اگر به ظاهر هم منکر شود این کفر ظاهرى است که علاوه بر عذاب اخروى موجب مى شود احکام ظاهرى اسلام هم در این دنیا در مورد او جارى نباشد. بعضى از فقها مثل حضرت امام(رحمه الله) تصریح مى کنند که انکار ضرورى دین به انکار رسالت بازمى گردد; یعنى چیزى را که شخص خودش مى داند پیامبر(صلى الله علیه وآله) به عنوان رسالت آورده قابل انکار نیست; مثل نماز خواندن. هر مؤمن و کافرى مى داند که آنچه را پیغمبر(صلى الله علیه وآله) آورده قطعاً جزو رسالتش بوده است، لذا اگر بگوید آن را قبول ندارم این تناقض است.
در هر صورت، اینها مربوط به اسلام ظاهرى است; یعنى با گفتن شهادتین، احکام اسلام براى چنین شخصى ثابت مى شود، مگر این که نقضش ثابت شود; مثلا بگوید، اشتباه کردم که مسلمان شدم، یا یکى از ضروریات دین را ـ که انکارش به انکار رسالت بازگشت مى کند ـ انکار کند. احکامى که بر اسلام منافقانه و اسلام ظاهرى بار مى شود هیچ ربطى به زندگى آخرت و ثواب و عقاب اخروى ندارد، حکم ظاهرى است، ملاکش هم همین مسایل دنیایى است. در مقابل آن هم «کفر ظاهرى» قرار مى گیرد; یعنى این که کسى با زبان، شهادتین را نگوید یا یکى از ضروریات دین را انکار کند.
براى تفکیک ایمان ظاهرى از ایمان واقعى، بهتر است ایمان ظاهرى را «اسلام» بنامیم و واژه «ایمان» را فقط در مورد ایمان واقعى، که موجب سعادت اخروى است به کار ببریم; همان گونه که خداوند در قرآن مى فرماید: قالَتِ الاَْعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ.1 «اسلام» همین اظهار لفظ و انجام اعمال ظاهرى و تظاهر بیرونى است، اما «ایمان» مربوط به درون و قلب است; لَمّا یَدخلِ الایمانُ فی «قلوبکم».» اگر کسى به توحید، نبوّت، معاد و حقایق اسلام باور داشته باشد، ممکن نیست این باور هیچ اثرى در بیرون و ظاهر او نداشته باشد. اگر انسان چیزى را باور کرد دست کم، بعضى از لوازمش در او ظاهر مى شود.
البته در مواردى ممکن است کسى واقعاً مؤمن باشد اما تا آخر عمر، ایمانش را ظاهر نکند و تقیّه نماید; مثل مؤمن آل فرعون یا حضرت ابوطالب(علیه السلام) که ایمانشان را اظهار نمى کردند. در روایات آمده است که حضرت ابوطالب(علیه السلام) حکم مؤمن آل فرعون را داشته است. این مسأله باعث اشتباه امر بر مسلمانان شده و تا امروز هم بیش تر مسلمانان (اهل تسنّن) معتقدند که حضرت ابوطالب(علیه السلام) ایمان نیاورد، در صورتى که به اعتقاد شیعه، ایشان از همان ابتدا که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مبعوث شدند، ایمان داشت، ولى کتمان مى کرد تا بتواند در مقابل کفار از آن حضرت حمایت کند.
در قرآن هم نمونه روشن این مسأله مؤمن آل فرعون است که تصریح مى کند: «یَکْتُمُ إِیمانَهُ2 یا در جاى دیگر مى فرماید: اِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ.»3 ممکن است کسى وادار به اظهار کفر شود; تهدیدش کنند که اگر مثلا ـ العیاذ باللّه ـ سبّ پیامبر اکرم یا ائمّه اطهار(علیهم السلام) نکنى تو را مى کشیم، یا او را تهدید کنند که اگر به کعبه معظّمه توهین نکنى خونت را مى ریزیم، او هم مجبور باشد براى حفظ جانش، در ظاهر تبرّى کند، ولى در باطن، چنین اعتقادى نداشته باشد; إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً.4 تقیّه در چنین مواردى واجب است و به ایمان ضرر نمى زند. از این رو ممکن است کسى مثل مؤمن آل فرعون یا حضرت ابوطالب عمرى را با تقیّه بگذراند و مردم نفهمند که او ایمان دارد. این بدان سبب است که ایمان اصالتاً سر و کارش با قلب و باطن انسان است.
حتى مى توان مؤمنى را فرض کرد که توان خواندن دو رکعت نماز را هم نداشته باشد. چنین شخصى نمازش را باید در قلبش بخواند. البته این فرض بعیدى است، اما در زمان هاى گذشته که برده دارى وجود داشت و برخى غلامان کاملا زیر نظر مولایشان قرار داشتند، چنین حالاتى پیش مى آمد.
1. حجرات (9)، 14.
2. غافر (40)، 28.
3. نحل (6)، 106.
4. آل عمران (3)، 28.