بردبارى و درنگ از یک شکم افتادند و هر دو از همت بلند زادند . [نهج البلاغه]
طریق
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» باورها و ارزش های ناب باید مبنای تمدن اسلا‌می قرار گیرد

آیت‌ا... مصباح یزدی:
باورها و ارزش های ناب باید مبنای تمدن اسلا‌می قرار گیرد

اشاره: آنچه در ذیل می‌خوانید، گزیده‌ای از سخنان آیت‌الله مصباح یزدی در دانشگاه فردوسی مشهد می‌باشد که در تاریخ 5/9/86 بیان شده است.

موضوع بحث، احیای تمدن اسلامی در پرتو الگوی توسعه ایران اسلامی است. بنده ابتدا مبادی تصوری بحث را توضیح می‌دهم، زیرا اگر مبادی تصوری هر بحثی درست روشن شود، تصدیقاتش چندان مشکل ندارد. واژه اول، تمدن اسلامی است. تمدن و اسلامی بودن آن یعنی چه؟ تمدن یعنی شهرنشینی. منتها این واژه در اصطلاح علوم اجتماعی به ویژگی‌هایی از زندگی اجتماع گفته می‌شود که دارای پیچیدگی‌هایی خاص ناشی از پیشرفت علم و صنعت از یک سو و پیشرفت مدیریت از سوی دیگر باشد. تمدن درباره جامعه‌ای اطلاق می‌شود که از حالت بدوی خارج شده و اجتماع نسبتاً بزرگی را تشکیل داده و اعضای آن جامعه روابط پیچیده‌ای با هم برقرار کرده باشند. رشد این روابط در سایه پیشرفت علم و تکنولوژی میسر خواهد بود و پیدایش این روابط پیچیده به روش‌های مدیریت ویژه‌ای احتیاج دارد که ممکن است متناسب با هر عصر و شرایط خاص زمانی، مکانی و ویژگی‌های آن‌جامعه متفاوت باشد.

البته همان‌طور که می‌دانید‌، تمدن با واژه فرهنگ قرابت دارد و گاهی این دو به جای هم به کار می‌روند یا هر کدام طوری استعمال می‌شود که معنای دیگری در آن مشاهده شود.‌ هنگامی که این دو در مقابل هم قرار می‌گیرند،‌ باید فرق بین این دو را شناخت. تمدن بیش‌تر به ظواهر زندگی اجتماعی توجه دارد، اما آن‌جا که پای معنا به میان می‌آید، ‌با فرهنگ ارتباط پیدا می‌کند. چون در زندگی اجتماعی این دو اغلب با هم هستند، ‌جدا کردن حیثیت مادی از حیثیت معنوی آن مشکل است. پس وقتی می‌گوییم تمدن اسلامی، یعنی آن ویژگی‌های زندگی اجتماعی که متاثر از اسلام است. البته وقتی می‌گویند تمدن اسلامی، گاهی منظور تمدن مسلمان‌ها است و نسبت دادن به اسلام فقط از آن رو است که کسانی که این کارها را انجام داده‌اند، مسلمان هستند. مانند اینکه گاهی فلسفه اسلامی می‌گوییم در مقابل فلسفه مسیحی، یعنی این فلسفه مسلمان‌ها است. ولی گاهی منظور فلسفه‌ای است که متاثر از فکر اسلامی باشد، یعنی اسلام آن را ابداع کرده یا پرورش داده و یا به کار گرفته باشد. اینجا هم می‌گوییم تمدن اسلامی،‌گاهی منظور تمدن مسلمان‌ها است. در کتاب‌هایی که غربی‌ها درباره تمدن اسلام نوشته‌اند، منظورشان همان تمدن مسلمان‌هاست. اغلب هم‌، اسلام و عرب را مساوی می‌دانند، بخصوص فرانسوی‌ها. اخیراً آلمانی‌ها اسلام را با فرهنگ ترکزبان‌ها یکی می‌دانند، چون مسلمان‌هایشان اغلب ترک زبان هستند.

به هر حال این تمدن اسلامی که ارزش دارد درباره‌اش بحث کنیم، آن جهاتی از تمدن است که متأثر از فکر اسلامی باشد. مگر فکر اسلام چه تأثیری در بنیادها و نهادهای تمدن دارد؟ برای روشن شدن بحث، باید ببینیم اسلام چیست؟ و آیا می‌تواند در تمدن اثر داشته باشد؟ و اگر مؤثر است، چه تأثیری دارد؟

اسلام‌، دو عنصر اساسی دارد: عقاید و ارزش‌های رفتاری. به یک تعبیر می‌توانیم بگوییم اساس اسلام بر یک سلسه باورها و ارزش‌ها استوار است. اسلام به‌طور مستقیم درباره شکل کار و زندگی مردم دخالتی ندارد. یعنی نمی‌آید بگوید چه آشی بپزید، ساختمان را چه طور بسازید و... . وقتی با این‌ها کار دارد که جنبه ارزشی پیدا کند و مصلحتی برای جامعه داشته باشد. اسلا‌م حتی اصالتاً با دارو و درمان کاری ندارد که فلان بیماری چگونه شناخته و معالجه می‌شود. اگر اسلام می‌گوید مشروبات الکلی را نخورید، به خاطر بعد ارزشی است که می‌گوید این حرام است، به عقل ضرر می‌زند و... . پس اساس اسلام در دو بخش باورها و ارزش‌ها است. حالا اگر این تعریف را بپذیریم که فرهنگ نیز بر دو رکن باورها و ارزش‌ها قرار دارد، آن وقت متوجه می‌شویم که اسلام به طور مستقیم با فرهنگ کار دارد نه با تمد. چندی پیش عده‌ای دانشگاهی‌ها خدمت مقام معظم رهبری رسیده بودند. ایشان فرمودند: منظور ما از فرهنگ‌، عقاید و اخلاق است. برخلاف ما که وقتی در محاوراتمان واژه فرهنگ را می‌گوییم، بیش‌تر آداب و رسوم و زبان فارسی و این حرف‌ها به ذهن‌مان می‌آید! و وقتی ده درصد بودجه کشور را برای فرهنگ می‌گذارند متأسفانه معمولاً صرف همین‌ها می‌شود. بنابراین اساس فرهنگ،‌ باورها و ارزش‌ها است و مسائل دیگر جنبه فرعی و ثانوی دارد. شکل خانهسازی یا برخی آداب و رسوم، ماهیت فرهنگ را عوض نمی‌کند. فرهنگ جامعه هنگامی تغییر می‌کند که باورهایش درباره هستی و انسان و ارزش‌های حاکم بر زندگی تغییر کند. اصول دین و فروع دین هم بیش‌تر به باورها و ارزش‌ها مربوط است. باورها را بیش‌تر در اصول و ارزش‌ها را در فروع دین مطرح می‌کنیم. پس حقیقتاً جایی که اسلام در زندگی اجتماعی مردم اثرمی‌گذارد، در بعد فرهنگی است و به وسیله فرهنگ‌، با تمدن ارتباط پیدا می‌‌کند. به همین خاطر، مسائل فرهنگی و تمدن با هم آمیخته است. حتی یک پدیده از جهتی مربوط به تمدن و از جهتی مربوط به فرهنگ است. اگر شکل ظاهری و جهات محسوس آن را حساب کنید، بُعد تمدنی است و اگر جهات معنوی آن را در نظر بگیرید،‌آن بار معنایی که در بر دارد و حکایت از باور یا ارزش خاصی می‌کند، آن با فرهنگ جامعه ارتباط دارد.

به هر حال اگر بگوییم اسلام در تمدن‌هایی تأثیر گذاشته، این تعبیر را وقتی به کار می‌بریم که توجه داشته باشیم اسلام مستقیم در فرهنگ مردم اثر می‌گذارد و از راه تأثیر بر فرهنگ، در مظاهر تمدنشان هم تأثیر می‌گذارد و تغییراتی ایجاد می‌کند.

ما معتقدیم که اسلام ابتدا در جوامع عرب و بعد بر دو تمدن بزرگ آن دوران یعنی ایران و روم اثر گذاشت. معنایش این است که اسلام ابتدا فرهنگ این جوامع را تحت تأثیر قرار داد. اسلام در جامعه عرب آن زمان طلوع کرد و فرهنگ منحط آن را زیر و رو نمود. آن قدر عقاید اسلا‌می بر دلایل منطقی استوار بود که همان بحث‌ها بعد از 14 قرن هنوز اعتبار خودش را از دست نداده و دستمایه فلسفه اسلامی امروز است. از لحاظ ارزش‌ها همان مردم عقب افتاده را به جایی رساند که نمونه‌هایش در جوامع دیگر کم یافت می‌شود. اگر بخواهیم نمونه دستپرورده‌های مکتب پیامبر اسلام را در جامعهِ معاصر معرفی کنیم، بسیجی را معرفی می‌کنیم. بسیجی‌‌های دوران دفاع مقدس‌، نمونه آن دست پرورده‌ها هستند.

تمدن اسلامی فقط متأثر از عناصر درونی خودش نبود. عوامل زیادی از خارج در این تمدن اثر گذاشتند. عوامل بیرونی و بیگانه، هم در فرهنگ مسلمان‌ها اثر گذاشت و هم در تمدن‌شان. آثاری که مسلمان‌ها از عوامل بیرونی گرفتند، بیش‌تر به شکل ظاهری در زندگی‌شان و پیشرفت‌هایی مربوط می‌شد که مسلمان‌ها در معماری، صنایع، طب و بسیاری از علوم کردند. این پیشرفت‌ها همه‌اش برخاسته از فکر اسلامی نبود، چون همان طور که عرض کردم، اسلام مستقیماً با این‌ها سر و کار ندارد. بله! اسلام به اصل علم خیلی بها داد. اما رسالت اسلا‌م این نبود که علم خاصی را به جامعه تزریق یا یک سلسه داروهایی را برای بهداشت جامعه معرفی کند. البته پیشوایان اسلام گاهی تفضلاً این راهنمایی‌ها را می‌کردند؛ اما کار پیغمبر اسلام یا امامان این نبود که دارو و درمان برای مردم درست کنند. پیشرفت‌هایی که در تمدن مسلمان‌ها پدید آمد، جز آنچه غیرمستقیم متأثر از فرهنگ اسلامی بود، بیش‌تر از عوامل دیگر و تلا‌ش‌های مسلمانان ناشی می‌شد و باید گفت نقشی که ایرانی‌ها داشتند بسیار ممتاز بود. تاثیری که ایرانی‌ها بر پیشرفت تمدن اسلامی در عالم گذاشتند، فوق‌العاده بود. متأسفانه خیلی جاها تعصباتی مانع شده است از این که حقش را ادا کنیم. اسلام تاثیرات مثبتی گذاشت ولی با عوامل بیگانه آمیخته شد. به همین سبب بعضی از این عوامل بیگانه مضر بود و موجب تحولاتی منفی در فرهنگ‌های مسلمان‌ها شد.

یکی از ویژگی‌های فرهنگ، دیرپا و زمانبر بودن است. بنده نشنیده‌ام که فرهنگ یک جامعه در ظرف مدت کوتاهی به کلی عوض شده باشد. تحولات فرهنگی معمولاً دیرپا هستند. با این که اسلام بیش‌ترین اثر را در تحولات فرهنگی مردم عرب گذاشت، اما ریشه‌هایی از فرهنگ جاهلی همچنان در میان مسلمان‌ها باقی ماند. بالاخره همه کسانی که مسلمان می‌شدند، در یک سطح اسلام را نمی‌پذیرفتند و عمل نمی‌کردند و تحولات فرهنگی که پیدا کردند بسیار متفاوت بود. بعضی از آثار فرهنگی قبل از اسلام سال‌ها بلکه قرن‌ها در میان مسلمان‌ها باقی ماند و نتایج خودش را در زندگی‌ آن‌ها به جا گذاشت. راه دوری نرویم. در کشور ما که تقریبا از همان سده‌های اول با اسلام آشنا شدند و پیشتاز قافله‌ تمدن اسلامی در عالم بودند، هنوز در گوشه و کنار آثار فرهنگ جاهلیت یا فرهنگ قومی و قبیله‌ای قبل از اسلام را می‌بینیم که هیچ ربطی به اسلام ندارد. در بعضی از شهرها، اگر دختر عمویی بخواهد با خواستگاری ازدواج کند، باید با اجازه عمو و پسر عمو باشد،‌ وگرنه کدورت و جنگ پیش می‌آید! این مربوط به همین دوران کنونی است. مسلمان هم هستند با اسم‌های اسلامی؛ اما چنین فرهنگی دارند! این فرهنگ جاهلی است. و یعنی اسلام نتوانسته این آثار فرهنگی را ریشه‌کن کند. پس وقتی یک جامعه اسلامی است و فرهنگ اسلامی دارد، معنایش این نیست که هر چه دارد از اسلام است، یا هر چه مال اسلام بوده در آنها نفوذ کرده و چیزهایی که ضد اسلام بوده بر انداخته است. مسائل فرهنگی بسیار دیرپا و دیر تاثر است و به این زودی‌ها از بین نمی‌‌رود و عوض نمی‌شود؛ مگر کسانی خیلی جدی تصمیم بگیرند تا فرهنگشان را عوض کنند.

عواملی که گفتیم غیر اسلامی و بیگانه است و می‌تواند در فرهنگ مردم و به تبع در تمدن آن‌ها اثر بگذارد، لا‌زم نیست که حتما از خارج مرزها وارد شده باشد. عوامل بیگانه از اسلام ممکن است داخلی باشد ولی ربطی به اسلام ندارد. گاهی کسانی از روی شیطنت به آن پوشش اسلامی می‌دهند. یعنی یک عامل غیر اسلامی بلکه ضد اسلامی را جامه اسلامی می‌پوشانند و به نام اسلام در جامعه رواج می‌دهند و منشا تحولاتی در فرهنگ جامعه و سپس در تمدن آن‌ها هم می‌شود. یک مثال عرض می‌کنم. بعد از دوران خلفای به اصطلاح راشدین، سلاطین بنی‌امیه و بنی‌عباس، هر دو به نام اسلام حکومت می‌کردند. این‌ها تحولاتی را در فرهنگ و تمدن کشورهای اسلامی به وجود آوردند. اما روح این‌ها نه تنها اسلامی نبود،‌ بلکه ضد اسلامی بود.

رفتار غیراسلا‌می این افراد که به نام اسلا‌م و تمدن اسلا‌می انجام می‌شد آثار منفی بدی در جهان نسبت به اسلام و مسلمین باقی گذاشت. نمونه‌اش در لشکرکشی‌های سلاطین عثمانی به اروپا مشهود است. امروز خیلی‌ها تمدن اسلامی را با تمدن طالبانی، تمدن عثمانی و چیزهایی از این قبیل می‌شناسند! در حالی که رفتارهای ظالمانه این مسلمان نماها، غیر اسلامی بلکه ضد اسلامی بوده و هست. نظیرش در دولت عباسیان و امویان بود، این‌ها با اولاد پیغمبر خود چطور رفتار کردند؟! شما از کسانی که طفل شیرخواره نوه پیغمبر را با تیر سه شعبه زدند، توقع دارید که با کفار چگونه رفتار کنند؟! آیا این رفتارها سمبل تمدن اسلامی است؟! آیا کارهای بنی‌امیه در کربلا، نماد یک تمدن اسلامی بود؟! شبیه این رفتار را در جاهای دیگر هم داشتند. امروز بسیاری از مستشرقین وقتی درباره تمدن اسلامی صحبت می‌کنند، لشکرکشی‌های سلاطین را ذکر می‌کنند که به نام جهاد انجام می‌دادند! آیا لشکرکشی‌ها و جنایت‌های آن سلاطین همان جهادی است که اسلام می‌گوید؟! اسلام می‌گوید: چرا برای کمک به مردم مستضعف بر نمی‌خیزید؟ البته منشور سازمان ملل اجازه نمی‌دهد و می‌گوید: دخالت در امور داخلی دیگران جایز نیست، شما حق ندارید به مردم فلسطین کمک کنید، آن‌جا اسرائیل هر کاری می‌خواهد بکند؛ ولی شما در امور داخلی آن‌ها دخالت نکنید! اسلام آن‌جایی که می‌گوید جهاد کنید، این جهاد به نفع مستضعفین و کسانی است که زیر یو‌غ ستمگران له می‌شوند یا کسانی که به واسطه تسلط ظاهری کفار از هدایت محروم هستند. می‌گوید شما بروید با سردمداران کفر که مانع هدایت انسان‌ها می‌شوند، مبارزه کنید تا راه هدایت دینی مردم باز شود. متأسفانه جنایت‌های حاکمان جور در تاریخ به پای اسلام گذاشته شده و مانع می‌شود که ما بتوانیم اسلام را درست به جاهای دیگر معرفی کنیم. همین امروز که روزنه‌ای باز شده تا بتوانیم اسلام را به مناطق دیگر دنیا معرفی کنیم، ببینید چطور خیل داوطلب‌ها برای ارتباط با کشور‌های اسلامی و آشنا شدن با اسلام راه افتاده‌اند. یکی از دوستان ما که از اول انقلاب به آرژانتین رفته بود، می‌گفت در آن جا یک یهودی کلاس اسلام شناسی باز کرده و از مردم پول می‌گیرد تا اسلام را به آن‌ها یاد دهد!

مردم چقدر برای شناختن اسلا‌م واقعی عطش دارند که نزد استاد یهودی هم می‌روند، با این‌که می‌دانند آن یهودی چقدر با اسلا‌م دشمن است. خود من چند سال پیش در آرژانتین بودم. بعضی از کشیش‌های مسیحی در جلسات سخنرانی من شرکت می‌کردند. من مقداری از معارف شیعه را بیان می‌کردم؛ خدای من گواه است که اشک از چشمانشان می‌ریخت! با علا‌قه زایدالوصفی گوش می‌دادند و تحت تأثیر واقع می‌شدند.

وقتی اسلا‌م واقعاً آن‌طور که هست، معرفی شود، فطرت‌های پاک مردم این‌طور آماده پذیرش است، و ما چقدر مسؤول هستیم که نتوانسته‌ایم همین اسلا‌م را خیلی ساده به دنیا معرفی کنیم و بگوییم اسلا‌م این است! اگر ما بخواهیم کوتاهی‌های گذشته و مقداری از تخریب‌های دیگران نسبت به اسلا‌م را جبران کنیم، الا‌ن فرصت مناسب است.

اگر بخواهیم اسلا‌م را درست معرفی کنیم، با دو آسیب عمده روبه‌رو هستیم: یکی این‌که عناصر بیگانه‌ای که هنوز در فرهنگ و تمدن ما باقی مانده، همچنان به نام اسلا‌م قالب زده می‌شود و کسانی تصور می‌کنند که اسلا‌م یعنی این‌ها. مثلا‌ً در افغانستان یا پاکستان قشرهای مسلمانی هستند که واقعاً به اسلا‌م علا‌قه دارند ولی می‌بینید اغلب خانم‌هایشان چیزهایی می‌پوشند که اصلا‌ً معلوم نیست این یک مجسمه است یا انسان، اصلا‌ً چشم دارد و جایی را می‌بیند یا نمی‌بیند. وقتی می‌گویند کشور اسلا‌می، خیال می‌کنند زن‌های کشور اسلا‌می باید این‌طور باشند! نمونه دیگرش سنت‌های قومی یا جاهلی در کشور خودمان است که همچنان این‌ها را خلط می‌کنیم و دیگران هم به نام اسلا‌م می‌شناسند. این عناصر بیگانه‌ای که سلبی و نفرتآور است، باعث بدبینی دیگران به اسلا‌م می‌شود و خیلی‌ها هم تصور می‌کنند این‌ها از اسلا‌م است!

یک خطر هم درست در نقطه مقابل این است؛ یعنی برای این‌که اسلا‌م را طوری معرفی کنیم تا مردم دنیا خوش‌بین شوند، آن را دستکاری کنیم، از گوشه و کنارش بزنیم تا دیگران بپسندند! این خطر کم‌تر از آن یکی نیست. بالا‌خره ما باید اسلا‌م را آن‌طور که هست معرفی کنیم. اگر کسی خوشش آمد، قبول کند و الّا قبول نکند. رسالت ما این است که اسلا‌م واقعی را به دنیا معرفی کنیم، نه این‌که چیزی را به نام اسلا‌م معرفی کنیم که مردم بپذیرند، یا عناصری را به اسلا‌م اضافه کنیم که موجب نفرت آن‌ها شود. هر دو این‌ها غلط است و متأسفانه هر دو خطر عینیت دارد. گروهی افتخار کردند که ما در فلا‌ن کنفرانس، اسلا‌م را طوری معرفی کردیم که مارکسیست‌ها هم گفتند اگر اسلا‌م این است ما مسلمانیم! ببینید اسلا‌م را چگونه معرفی کرده‌ است که حتی مارکسیست منکر خدا هم بگوید من هم مسلمانم! این دو آسیب را باید شناسایی کرد. نه بیاییم چیزهایی را که به اسلا‌م ربط ندارد، روی تعصبات و عادات قومی و نژادی به نام اسلا‌م قالب بزنیم تا مردم بدبین شوند، و نه حقیقت‌هایی را از اسلا‌م حذف کنیم برای این‌که دیگران بپسندند! هر دو این‌ها خطرناک و خیانت است. اسلا‌م امانتی در دست ما است و باید آن‌را همان‌طور که هست، معرفی کنیم و تلا‌ش نمائیم فرهنگ و تمدن خود را براساس آموزه‌های اسلا‌م ناب پایه‌گذاری کنیم و توسعه دهیم.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( جمعه 86/9/30 :: ساعت 7:33 عصر )
»» بالا‌ترین لذت‌ها احساس رضایت خدا است

مناجات الشاکین: دومین مناجات از مناجات خمسه عشر مناجات الشاکین است یعنی کسانی که نزد خدا شکایت می‌کنند. البته این شکایت از امور مادی و دنیوی یا ظلم‌هایی که در دنیا به ایشان می‌شود نیست. شکایت‌ها از مشکلاتی است که در راه انجام وظایف، تعبد به خدا و در راه رسیدن به کمال انسان وجود دارد. در این مناجات محور این شکایت‌ها سه چیز است؛ نفس، شیطان و قلبی که سیاه و سخت باشد. این مناجات با این جمله شروع می‌شود: «الهی الیک اشکو نفسا بالسوء اماره» شکایت از نفس اماره است.

نفس اماره

در قرآن هم از زبان حضرت یوسف(ع) این اصطلاح به کار رفته است که «و ما ابری نفسی ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربی؛» اصطلاح «نفس اماره» از همین‌جا گرفته شده است. اماره صیغه‌ی مبالغه از امر است یعنی نفسی که بسیار امر می‌کند، امر به کار بد. اجمالا می‌دانیم عاملی درون ما هست که همواره ما را به کارهای بد دعوت می‌کند اما باید بدانیم رابطه‌اش با قلب و عقل چیست؟ عمیق‌تر این که اصلا خدا چرا چنین قوه‌ای را درون ما قرار داده است و چطور می‌شود با آن مبارزه و از تاثیرات سوءش جلوگیری کرد؟ یک شیوه‌ی بحث این است که ما آیات را بررسی کنیم و ببینم موارد استعمال نفس کجاست؟ یک راه هم بحث‌های عقلی و بحث‌های علم النفس است که آن هم راه خودش را دارد. اما بالاخره باید دانست این نفس چیست؟ چه طور امر به گناه می‌کند؟ این چه عاملی است که همه‌اش می‌گوید گناه کن؟

کدام نفس

از آن وقتی که خودمان را شناختیم یادمان هست که گرسنه و تشنه، یا شاد و ناراحت می‌شدیم. این حالاتی که برای ما پیدا می‌شد چیزهایی بود که تحت اختیارمان نبود. من نبودم که به اختیار خودم، خودم را گرسنه یا تشنه می‌کردم؛ یا غضب و شهوت را در خودم ایجاد می‌کردم. من نیازی را احساس می‌کردم و در اثر آن برانگیخته می‌شدم که کاری را انجام بدهم. آن وقت که ما گرسنه می‌شدیم، میل داشتیم اطاعت خدا کنیم؟ یا میل داشتیم دشمنی با خدا کنیم؟ یا هیچ کدام؟ گرسنه که می‌شدیم می‌خواستیم سیر بشویم ولی دیگر فکرش را نمی‌کردیم که این حلال است یا حرام است؟! فقط به فکر لذت بودیم. آن عاملی که باعث می‌شد که ما غذا بخوریم یا حرکت‌های دیگری انجام بدهیم تا روز آخری که زنده هستیم در ما هست. آیا خود این عامل می‌گوید چه بخور یا چه نخور، تا حلال باشد و حرام نباشد؟ چه چیز گناه و چه چیز ثواب دارد؟ نه، خود این عامل نمی‌گوید حتما برو گناه بکن، می‌گوید کاری بکن لذت داشته باشد، حلال شد حلال، نشد حرام. چقدر؟ تا آنجایی که بتوانی. اگر ده مرتبه هم گرسنه شدی و اشتها داری باز هم بخور! سایر نیازهای زندگی هم همین طور است. این عوامل، طبیعی است. این که چه وقتی اشتها داشته باشم بستگی به عوامل طبیعی دارد و در اختیار من نیست. رشد بدنی، شرایط محیط، آب و هوا، عوامل ارثی و... مقدمه می‌شود برای کارهای بعدی انسان. در همه‌ی این حالات عاملی درون من هست که می‌گوید این خواسته‌ها را ارضاء کن. این همان من یا «نفس» است. این خواسته‌هایی هم که هست خودبخود شر نیست، بالاخره خوردن در افطار و سحر هم هست، ثواب هم دارد، ارضاء غرائز دیگر هم بعضی اوقات مستحب یا حتی واجب است. خودش فی نفسه امر شری نیست.

عوامل شر

شر از آن جا پیدا می‌شود که خواسته‌های مختلفی که در وجود ما هست با هم تعارض پیدا می‌کند. اگر من نیرویم را صرف بخشی از اینها بکنم بخش دیگر محروم می‌ماند؛ این یک عامل شر است. عامل دیگر این است که اگر زیاد به ارضای غریزه‌ای بپردازند، نمی‌گذارد غرایز دیگر شکوفا بشود. همه‌ی غرایز ما در یک زمان شکوفا نمی‌شود. غریزه‌ی خوردن و آشامیدن از اول هست، بعد از چندی غریزه‌ی بازی پیدا می‌شود، بعد از بازی است که خواسته‌های دیگری در شخص بیدار می‌شود. بعضی خواسته‌های انسان هست که مقدماتی می‌خواهد تا شکوفا شود و در ابتدا همه آن را درک نمی‌کنند، انسان باید به یک حدی از بلوغ برسد. ارضای بعضی غریزه‌ها آن بلوغ‌های انسانی و عقلانی را به تاخیر می‌اندازد. ارضاء زیاد شهوات شکم و دامن مانع می‌شود از اینکه غرائز عالی‌تر و پاک‌تر در انسان رشد کند و شکوفا شود. به علاوه، هر چه قدر انسان بیش‌تر به غرایزش پاسخ مثبت بدهد حریص‌تر و علاقه‌اش بیش‌تر می‌شود. فرض کنید انسان دلش می‌خواهد به منظره‌ی زیبایی نگاه کند، دفعه‌ی اول نگاه می‌کند لذتی می‌برد ولی برای دفعه‌ی دوم خیلی حریص‌تر است که نگاه کند، بار سوم باز حریص‌تر؛ به جایی می‌رسد که دیگر معتاد می‌شود، نمی‌تواند نگاه نکند! کار به جایی می‌رسد که آن خواسته‌های عالی‌تری که برای انسان‌های بالغ‌تر هست؛ یعنی بلوغ عقلی و انسانی (نه بلوغ حیوانی) شکوفا نمی‌شود. در صورتی که انسان آفریده شده است برای این که آن‌ها رشد کند.

لذت دانی، لذت عالی

بعضی می‌گویند این «نفس اماره» که شما می‌گویید می‌خواهد گناه کند، خب، خواسته‌ی خودش است، یک نیاز است!اماره بودن به سوء از آن جهت است که در ابتدا خواسته‌هایی مشترک بین انسان و حیوان است و اینها تحت اختیار انسان هم نیست. این طور نیست که خود وجود این احساس بد باشد یا به طور کلی ارضائش بد باشد. خدا چیزی را لغو نیافریده است. اگر لذت فی حد نفسه بد بود، خدا این قدر به انسان وعده نمی‌داد که روز قیامت در بهشت چه لذت‌هایی داری. یک لذت از آن جهت بد است که مانع لذت‌های عالی‌تر شود. این سوئی که نفس به آن امر می‌کند آن مواردی است که انسان را از خیرات بیش‌تری محروم می‌کند. این «اماره بالسوء» است یعنی می‌گوید یک کارهایی بکن، چون لذت دارد. من اجابت می‌کنم اما توجه ندارم به اینکه من را از لذت‌های بالاتری محروم خواهد کرد.

رضایت محبوب

از آن طرف انسان‌ها به جایی می‌رسند که بالاترین لذتشان این است که احساس کنند خدا از ایشان راضی است. در روابط عاطفی بین اشخاص هم گاهی عاشق طوری می‌شود که جز رضای محبوبش چیزی برایش لذت ندارد. یک نگاه رضایت‌آمیز محبوبش از همه چیز برایش ارزشمندتر است. «و رضوان من ا... اکبر» امام سجاد(ع) می‌فرماید: خدایا اگر رضایت تو در این باشد که بدن من تکه تکه شود و در آتش بسوزد؛ رضای تو برای من لذیذتر است. یک اشکال خواسته‌های مشترک بین انسان و حیوان این است که مرز ناشناسند، می‌گوید: چیزی بخورم سیر بشوم، حلال یا حرام فرقی نمی‌کند! و نتیجه این می‌شود که انسان را از درک لذت‌های بالاتری مثل لذت از رضایت الهی محروم می‌کنند.

ادب عبودیت

نکته‌ای دیگر را هم به آن اضافه کنید! قرآن کریم آیه‌ای دارد که «ما اصابک من حسنه فمن الله و ما اصابک من سیئه فمن نفسک.» مضمونی هم در روایتی قدسی است از حضرت هادی(ع) که می‌فرماید: قال الله تعالی: «انا اولی بحسناتک منک و انت اولی بسیئاتک منی؛» کارهایی که تو انجام می‌دهی، قدرت تو نیست، قدرتی است که من به تو دادم. اگر ضرر داشت و گناه کردی، از ناحیه‌ی انتخاب غلط خودت است. ادب عبودیت هم این است که آدم همیشه خوبی‌ها را به خدا نسبت بدهد و بدی‌ها را به خودش. این دو مطلب را ضمیمه کنید به این که نفس خواسته‌هایی دارد که این خواسته‌ها مرز نمی‌شناسد یا مفاسدی دارد که مزاحم با خواسته‌های دیگر می‌شود و جلوی رشد عقل و کمالات دیگر معنوی را می‌گیرد. وقتی به این‌ها توجه کردیم شما هرچه بدی و گناه ببینید، برگشتش به همین خواسته‌های نفسانی است و این که مفس اماره بالسوء است به همین معناست. با این مقدمه چند جمله از مناجات الشاکین را می‌خوانیم.

اوصاف نفس

الهی الیک اشکو نفسا بالسوء اماره،؛» معنی «اماره بالسوء» را عرض کردیم. ابتدا همین تحریک نفس است یعنی آدم را هل می‌دهد به سوی کارهای سوء. صیغه‌ مبالغه هم از دو جهت توضیح دارد؛ یکی اینکه وقتی چیزی را می‌خواهد دست بردار نیست، یکی هم این که متعلقات امرش یکی و دو چیز نیست؛ مفاسد همه‌اش در یک خط نیستند. گناه شاخه‌های مختلفی دارد. به هر حال اگر من به نفس انقیاد پیدا کردم و به امرش گوش دادم؛ سریعا مرتکب گناه می‌شود. اما اگر مقاومت کردم عقب نشینی می‌کند.

«والی الخطیئه مبادره وبمعاصیک مولعه» حالا اگر یک بار گناه کردی، دست بردار نیست. هر باری که آدم به خواسته‌ی نفس پاسخ دهد خواهش نفس قوی‌تر می‌شود. این طور نیست که نفس ابتداء غضب خدا را بخواهد. نفس خواسته‌ی خودش را می‌خواهد، ولی وقتی این خواسته قوی شد دیگر آدم اعتنا نمی‌کند که این حلال است یا حرام. تسلیم خواسته‌های نفس که شد کم کم حریص می‌شود و عملا در معرض سخط الهی قرار می‌گیرد. «ولسخطک متعرضه» این نتیجه‌ی آن حریص شدن به گناه است.

«تسلک بی مسالک المهالک،» چنین موجودی که من را به سوء و معصیت دعوت می‌کند، مرا در معرض غضب و سخط خدا قرار می‌دهد، یک عاملی است که من را در راه هلاکت پیش می‌برد. نتیجه چه می‌شود؟ راه هلاکت نتیجه‌اش هلاکت است. اما به این هم اکتفا نمی‌شود؛ آن چنان به هلاکت می‌افتم که هیچ کس دلش به حال من نمی‌سوزد.

«وتجعلنی عندک اهونهالک؛» اگر آدم جایی لغزش پیدا کند و زمین بخورد اشخاصی هستند که دلشان می‌سوزد و در صدد معالجه برمی‌آیند اما این خطی که نفس پیش پای من می‌گذارد و من را با سرعت در این مسیر به حرکت در می‌آورد؛ انتهایش این است که آدم هلاک می‌شود و خدا هیچ اعتنایی هم به او ندارد؛ خوارترین هلاک شونده می‌شود. هلاک می‌شود آن هم با خواری و ذلت. این دعاها جنبه‌ی تربیتی و تعلیمی هم دارد؛ یعنی خواننده‌ای که متوجه می‌شود چه لغزشگاه‌ها و خطرهایی در مسیر زندگی‌اش هست هم بیش‌تر به آن توجه می‌کند، هم خودش در صدد علاج بر می‌آید و هم از خدا می‌خواهد که حفظش کند.

«کثیره العلل» علت اینجا یعنی مرض و بیماری. کثیره العلل یعنی عیب و علتش زیاد است.

«طویله الامل؛» با این همه عیب، آرزوهای دور و دراز هم دارد که به هیچ وجه قانع نمی‌شود.

«ان مسها الشر تجزع، وان مسها الخیر تمنع؛» این همان است که در قرآن ذکر شده: «ان الانسان خلق هلوعا * اذا مسه الشر جزوعا * و اذا مسه الخیر منوعا؛» این صفات را به نفس نسبت می‌دهد. اگر خیری به او برسد و چیزی موجب رضایت و شادی‌اش بشود، سعی می‌کند این خیر را به خودش اختصاص دهد. هر چه مال و ثروت بیش‌تری داشته باشد حریص‌تر می‌شود. اگر به سختی و بلایی مبتلا شود، هیچ صبر و طاقتی ندارد. داد و فریادش بلند می‌شود. از هر مختصر چیزی که ناراحتی ببیند هزار جور شکوه و شکایت می‌کند. «میاله الی اللعب واللهو،» این نفس میل شدیدی به بازی و سرگرمی دارد. شاید دیده باشید بعضی بچه‌ها را که از بازی کردن سیر نمی‌شوند. چند روز پیشتر در اخبار آمده بود: مردی در چین سه روز پشت سر هم بازی اینترنتی کرده تا همان جا جان داده است!

«مملوءه بالغفله والسهو؛» لازمه‌اش این است که وقتی انسان در یک چیزی متمرکز شد، از چیزهایی که مهم هست و باید در زندگی به آن‌ها توجه کند غفلت می‌کند.

«تسرع بی الی الحوبه، وتسوفنی بالتوبه؛» وقتی پای گناه در میان می‌آید من را هل می‌دهد و می‌گوید عجله کن، اما وقتی صحبت از توبه می‌شود، می‌گوید: نه! حالا دیر نمی‌شود. امروز باشد تا فردا ببینیم چه می‌شود! از اول سال، نه، از شب‌های قدر. انشاءا... محرم بیاید،...! پای توبه که می‌رسد تاخیر می‌اندازد؛ تسویف می‌کند اما صحبت گناه که می‌شود نمی‌گوید کمی صبر کن، می‌گوید سریع‌تر! در این قسمت حضرت سجاد(ع) به پیشگاه الهی عرض می‌کنند که خدایا از چنین موجودی پیش تو شکایت می‌کنم. یعنی باید توجه کنیم چنین عامل خطری در کمین ما هست و از خواسته‌های اصلی‌مان این باشد که خدا ما را از این خطرات حفظ کند.  منبع

 آنچه گذشت گزیده‌ای از سخنان آیه`‌ا... مصباح یزدی در دفتر مقام معظم رهبری است که در تاریخ 30/06/86 مطابق با نهم ماه مبارک رمضان 1428 ایراد شده‌است



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( یکشنبه 86/9/18 :: ساعت 7:50 عصر )
»» زبان مناجات با خدا

در سخنرانی آیت‌ا... مصباح یزدی مطرح شد
اشاره: آن چه پیش رو دارید گزیده‌ای از سخنان آیت‌ا... مصباح یزدی در دفتر مقام معظم رهبری است که در تاریخ 28/06/86 مطابق با هفتم ماه مبارک رمضان 1428 بیان شده است.

همان‌طور که پیشتر اشاره شد برای این که انسان حالِ توبه و مناجات پیدا کند، باید با خدا به زبان استرحام سخن بگوید، زبانی که در همه دعاها و مناجات‌ها ملاحظه می‌شود. روح این زبان این است که انسان، نیاز شدید، فقر ذاتی و عجز و ناتوانی‌اش را در مقابل خدای متعال درک کند؛ چون این فقر است که رحمت را جذب می‌کند. جانی که احساس بی نیازی کند رحمت حق را جذب نمی‌کند. اگر حال عجز و ناتوانی و فقر و نیاز در انسان پدید آمد، آن‌گاه می‌تواند از شیوه‌های مختلفی برای استرحام بهره گیرد.

گفتنی است مفاهیمی که ما در ارتباطات با خداوند به کار می‌بریم، مفاهیمی است که در رابطه با انسان‌ها مطرح می‌شود. فقط ما آن‌ها را به نوعی تجرید و نقطه ضعف‌هایش را حذف می‌کنیم و به خدا نسبت می‌دهیم. برای مثال، این که می‌گوییم آدم وقتی معصیت خدا می‌کند، خدا بر او غضب می‌کند، تعبیر «غضب کردن» خدا، تعبیری است که متناسب با صفات واقعی الهی نیست، بلکه متناسب با ارتباط انسانها با همدیگر است، ولی ما چاره‌ای نداریم جز این که در مقام سخن گفتن با خدا از این مفاهیم استفاده کنیم. روایتی از امام باقر(ع) هست که هر چه شما در باره خدا تصور کنید، این ساخته «وهم» شماست، «کلما میزتموه بأوهامکم فی ا‡دق معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم»1 در واقع ما انسان‌ها چیزهایی را برای خود کمال می‌دانیم که اگر آن‌ها را نداشته باشیم نقص است. بنابراین این مفهوم را برای خدا نیز به کار می‌بریم. یعنی وقتی رحمت و غضب را به خدا نسبت می‌دهیم، اول رابطه‌ای را بین خودمان با انسانهای دیگر تصور می‌کنیم، و بعد آن را به خداوند نسبت می‌دهیم. تصور کنید کسی تصادف کرده و از هوش رفته و مشرف به مرگ است. پس، از روی دلسوزی تصمیم می‌گیریم او را به بیمارستان منتقل کنیم. این حالت دلسوزی یعنی رحم. ولی خدا که دل سوختن ندارد. به هر حال، ما چاره‌ای نداریم جز این که در رابطه خود با خدا از این مفاهیم استفاده کنیم. چرا که حقیقت آن ارتباط برای ما قابل فهم نیست، مگر این که کسی به کمال برسد، خدا پرده‌هایی را از چشمش بردارد، حقایقی را به او بنمایاند و به مقاماتی شبیه انبیاء و اولیاء برسد، آن وقت یک شمه‌ای از این حقایق را درک می‌کند، و گرنه انسانی که آن حقایق را درک نکرده است، چاره‌ای ندارد و باید با همین مفاهیم ارتباط برقرار کند.

اما گفته شد برای ارتباط با خدا باید به زبانی صحبت کنیم که رحمت خدا را به جوشش آورد و به تعبیری کاری کنیم که استعداد دریافت رحمت خدا را پیدا کنیم. ما اگر بخواهیم کسی را بر سر رحم و شفقت بیاوریم چه می‌کنیم؟ گفتیم انسان وقتی کسی را در حالت ضعف و درماندگی ببیند، برای او دلسوزی می‌کند. پس ذکر درماندگی‌ها، ضعف‌ها و زیان‌ها باعث می‌شود که مخاطب ما بر سرِ رحم بیاید. بنابراین برای طلب رحمت خدا باید از زبان استرحام بهره جست. یعنی از یک طرف باید ضعف‌های خود را یادآوری کنیم و از طرف دیگر هم رحمت خدا را. در این صورت استعداد درک رحمت الهی را پیدا می‌کنیم.

صدا زدن خدا با کدام صفت؟

اما باید بعضی از صفات الهی را یادآوری کنیم که مقتضای آن‌ها بخشش باشد. اگر فقط به صفت قهاریت خدا توجه کنیم، «امید رحمت» رشد نمی‌کند و آن حالِ مناجات تقویت نمی‌شود. باید صفاتی را که متناسب با رحمت و مغفرت و آمرزش است به یاد آورد و گفت. باید توجه داشت در دعاها و مناجات‌ها بیانات گوناگونی وجود دارد که به صورت‌های مختلف به کار گرفته شده است. اگر دعاها و مناجات‌های بزرگ را مطالعه کنید، روح همه آن عبارات یکی است. گفتنی است مطالبی که در آیات قرآن، روایات و احادیث قدسیه درباره دعوت مردم به توبه وارد شده بسیار عجیب است. تعابیری چون: گناهکاران! از رحمت خدا ناامید نشوید، خدا همه گناهان را می‌آمرزد، جای تأمل و دقت دارد. در بعضی از احادیث قدسی وارد شده که خدای متعال به یکی از انبیاء بنی اسرائیل فرمود که به مردم بگو من چقدر انتظار برگشتن شما را بکشم و شما نیایید! خدا به این زبان بنده‌های گنهکارش را دعوت می‌کند. در حدیث قدسی دیگری داریم که اگر مردم می‌دانستند که چقدر من از توبه کردنشان خوشحال می‌شوم، از شوق جان می‌دادند! تصور کنید یک مسافری در بین راه از مرکب خود پیاده می‌شود تا استراحتی کند و خوابش می‌برد. وقتی بیدار می‌شود می‌بیند که مرکبش رفته است و هیچ اثری از آن نیست. آن قدر می‌گردد تا ناامید می‌شود و تن به مرگ می‌دهد. ناگهان چشم باز می‌کند و مرکبش را می‌بیند چه قدر خوشحال می‌شود؟ به هر حال، انسان وقتی می‌خواهد رحمت خدا به جوشش آید، باید نهایتِ زبان استرحام را به کار گیرد، یعنی روح را آماده دریافت رحمت الهی کند. این دو عامل یعنی توجه به ضعف خود و رحمت خداوند است که همیشه می‌تواند رحمت خدا را جذب کند. اگر انسان ذلّت و بیچارگی، هیچی و نیستی خود را بهتر درک کند و از طرف دیگر رحمت خدا را بهتر درک کند، آن گاه رحمت خداوند به جوشش می‌آید. باید توجه داشته باشیم اگر خداوند به انسانی، به اندازه همه‌ی اقیانوس‌های روی زمین نعمت دهد، از خزانه‌ی او سر سوزنی کم نمی‌شود. خزانه‌های خدا لا یتناهی است. «وَ اِن­ مِن­ شَی­‌ءٍ اِلاَّ عِن­دَنا خَزائِنُه؛»2ُ هر چیزی که شما تصور کنید خزینه‌های آن نزد ماست، بنابراین درک رحمت و لطف الهی و ضعف و ذلت خود سبب ریزش و جوشش رحمت خداوند می‌شود. پس کسی که می‌خواهد مناجات کند باید این زبان را یاد بگیرد و به کار ببرد. از بزرگترین منت‌هایی که اهلبیت(ع) بر ما دارند این است که این زبان را به ما یاد می‌دهند. اگر دعاها و مناجات‌های آنان نبود، نمی‌دانستیم که باید با خدا چگونه سخن بگوییم. اکنون به ادامه مناجات تائبین می‌پردازیم:

بعد از اعتراف به گناهان، حالا به صفاتِ خدا توجه می‌کند. صفاتی که متناسب با درخواست آمرزش باشد: ا‡سألُکَ یا غافِرَ الذَّن­بِ الکَبیرِ؛ ای کسی که گناه بزرگ را می‌بخشی.

وَیا جابِرَ العَظ­مِ الکَسِیرِ؛ ای کسی که استخوان شکسته را بهبودی می‌بخشی.

ا‡ن­ تَهَبَ لی مُوبِقاتِ الجَرائِرِ، وَتَس­تُرَ عَلَیَّ فاضِحاتِ السَّرائِر؛ گناهانِ تباه‌کننده و هلاکت‌زا را ببخش. آن رسوایی‌هایی را که در درون من هست و اگر کسی آن‌ها را بداند پیش همه مردم رسوا می‌شوم، آنها را بپوشان و نگذار دیگران اطلاع پیدا کنند.

وَلا تُخ­لِنی فی مَش­هَدِ القِیامَهِِ مِن­ بَر­دِ عَف­وِکَ و مَغ­فِرَتِکَ؛» در عرصه قیامت که عطش بر مردم غالب است، و آنان نسبت به عفو و مغفرت تو نهایت تشنگی را دارند، من را از خنکای عفو خودت محروم نکن.

وَلا تُعِر­نی مِن­ جَمیلِ صَف­حِکَ وَسَت­رِک؛ در آن عالمی که ما از خاک برمی‌خیزیم و در صحنه قیامت حاضر می‌شویم، و زشتی‌های اعمال ما بر انداممان ظاهر است، بدن عریان را که با انواع زشتی‌ها و زخم‌ها و آلودگی‌ها آمیخته شده است با زیبایی‌های گذشت، بپوشان و آن را از صفح و رحمت خودت عریان مگذار.

الهی ظَلِّل­ عَلی ذُنُوبی غَمامَ رَح­مَتِکَ؛ گناهان چونان کویر تفتیده‌ای است، ابر رحمتت را بر این کویرِ خشک ببار، سایه این ابر را بر این زمین بینداز.

وَا‡ر­سِل­ عَلی عُیوبی سَحابَ رَا‡­فَتِکَ؛ ابر را‡فت و مهربانی خودت را بر عیوبِ من ببار.

الهی هَل­ یَر­جِعُ العَب­دُ الآبِقُ الاّ الی مَو­لاه؛ُ درست است که تو خدایی، اما من آن بنده گنهکارم، آن بنده فراری، غلط کردم که از پیشگاه تو فرار کردم. خیال کردم وقتی اطاعت خدا را نمی‌کنم، آزاد می‌شوم، ولی دیدم که هر جا بروم باز اسیرم. فقط در پیشگاه تو است که اطاعت­، عین آزادی است. خدایا! من غلام و برده‌ای هستم که از آقای خودش فرار کرده است، اما اکنون می‌دانم که هیچ جایی برای من جز پیشگاه تو وجود ندارد و من هیچ چاره‌ای جز برگشت به سوی تو ندارم. مگر می‌شود عبد آبق جایی جز خانه مولایش برود؟

ا‡م­ هَل­ یُجیرُهُ مِن­ سَخَطِهِ ا‡حَدٌ سِواه؛ُ هیچ کس از غضب و سخط مولا او را نجات می‌دهد غیر از خود مولا؟

الهی ان کانَ النَّدَمُ عَلَی الذَّن­بِ تَو­بَهًِ، فَانِّی وَعِزَّتِکَ مِنَ النَّادِمینَ؛ خدایا اکنون که من این ذلت را دارم و تو صفاتی داری که مقتضای آنها عفو و مغفرت و رحمت است، من چه کنم که مشمول رحمت تو شوم؟ آیا کار دیگری جز دعا کردن، توبه و استغفار کردن از من بر می‌آید؟ توبه مگر این نیست که انسان از گذشته پشیمان شود؟ اگر توبه پشیمانی است، به عزت و جلالت قسم که من پشیمانم.

وَان کانَ الاِس­تِغ­فارُ مِنَ الخَطِیئَهِِ حِطَّهًِ، فَانِّی لَکَ مِن­ المُس­تَغ­فِرینَ؛ اگر استغفار موجب ریزش گناهان می‌شود، ببین چگونه لباس استغفار به تن کرده‌ام.

لَکَ العُت­بَی حَتَّی تَر­ضی؛ این یک تعبیر بسیار لطیفی است. تصور کنید میان دو نفر رابطه عاطفی‌ای وجود داشته باشد و این رابطه با بی‌وفایی یکی از آن دو به هم بخورد. پس از چندی آن شخص متوجه اشتباه خود شود و بفهمد چاره‌ای جز عذرخواهی ندارد، چه می‌کند؟ به دوست خود می‌گوید: هر چه تو بگویی راست می‌گویی، می‌گویی: بی‌وفایم، هستم، هر چه می‌خواهی مرا سرزنش کن، اما مرا ببخش و بیامرز. لَکَ العُت­بَی حَتَّی تَر­ضی؛ آنقدر مرا سرزنش کن تا راضی بشوی!

الهی بِقُد­رَتِکَ عَلَیَّ تُب­ عَلَیَّ؛ خدایا تو را به قدرتت قسم می‌دهم که توبه من را بپذیر.

وَبِحِل­مِکَ عَنِّی اع­فُ عَنِّی؛ خداوندا تو را به حلمت قسم می‌دهم که از گناه من درگذری.

وَبِعِل­مِکَ بِی ار­فِق­ بِی؛ تو را به علمت قسم می‌دهم که با من مدارا کن، ملایمت کن و سخت‌گیری نکن.

الهی ا‡ن­تَ الَّذی فَتَح­تَ لِعِبادِکَ باباً الی عَف­وِکَ سَمَّی­تَهُ التَّو­بَهَِ؛ خدایا تو خود دری را به روی بندگان باز کردی که به سوی عفوت رهنمون می‌شود و آن را توبه نام نهادی. این کاری است که خود کردی، اگر نگفته بودی که من توبه شما را می‌پذیرم، ما چه می‌دانستیم و چه امیدی داشتیم؟ تو خودت این باب را باز کردی.

فَقُل­تَ تُوبُوا الی اللهِ تَو­بَهًِ نَصُوحا؛ً خود تو این در را باز کردی و دعوت کردی و فرمودی که وارد شوید و فرمودی اگر برای ترک گناه تصمیم جدی داشته باشید، همه شما را می‌ببخشم. اکنون که تو در را به روی من باز کردی، من می‌خواهم از این در استفاده کنم. آری من آمده‌ام دعوت تو را اجابت کنم.

الهی ان­ کانَ قَبُحَ الذَّن­بُ مِن­ عَب­دِکَ فَل­یَح­سُنِ العَف­وُ مِن­ عِن­دِکَ؛ خدایا تو ممکن است بگویی که من کار زشت کردم، بد کردم، رفتارم زشت است، اما من می‌گویم: عفو که خوب است، گذشت که زیباست. من بدم، تو خوبی کن. اگر گناه از بنده زشت است، بخشش از مولا زیباست.

الهی ما ا‡نا بِأوَّلِ مَن­ عَصاکَ، فَتُب­تَ عَلَی­هِ؛ خدایا من نخستین کسی نیستم که گناه کردم، تو از این بنده‌ها بسیار داری، سال‌ها گناه کردند، بعد توبه کردند و تو پذیرفتی، من هم یکی از آن بی‌شمارم.

در اواخر دعا به الحاح متوسل می‌شود، یعنی انواعِ صفاتِ خدا را که بیشتر در آمرزش مؤثر است ذکر می‌کند و با اصرار و الحاح مناجاتش را خاتمه می‌دهد.

یا مُجیبَ المُض­طَرِّ؛ ای کسی که بیچاره و درمانده را اجابت می‌کنی. مضطر کسی است که دیگر هیچ چاره‌ای ندارد. مثل کسی که تمام توانش را در دریا از دست داده و در حال غرق شدن است. تو آنی که به فریاد مضطر هم می‌رسی.

یا کاشِفَ الضّرِّ؛ ای کسی که هر زیانی را برطرف می‌کنی. چرا که فرمود: «اِن­ یَم­سَس­کَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا کاشِفَ لَهُ اِلاَّ هُوَ»3 اگر ضرر و زیانی به شما می‌رسد، هیچ کس جز خدا نمی‌تواند آن ضرر را از شما برطرف کند، «وَ اِن­ یُرِد­کَ بِخَی­رٍ فَلا رادَّ لِفَض­لِهِ.»

اس­تَش­فَع­تُ بِجُودِکَ وَکَرَمِکَ الَی­کَ؛ من جود و کرم خودت را در پیشگاه تو شفیع قرار می‌دهم.

وَتَوَسَّل­تُ بِحَنانِکَ وَتَرَحُّمِکَ لَدَی­کَ؛ حنان یعنی نهایت مهربانی، یعنی مهربانی مادر. یعنی به واسطه آن مهربانی تو، به تو توسل می‌جویم، یعنی من آن را‡فت و نهایت عطوفت و مهربانی تو را واسطه قرار می‌دهم.

فَاس­تَجِب­ دُعائی؛ دعای من را بپذیر و قبول کن.

وَلا تُخَیِّب­ فیکَ رَجائی؛ امیدی را که من به تو دارم، ناامید نکن. من گنهکارم، کارم زشت است، پلیدم، اما به تو امید بسته‌ام، آیا زیبا نیست امید کسی را که به تو امید بسته، بر آورده کنی؟ آیا زیباست ناامیدش کنی؟ من امید به تو بستم و جای دیگر امیدی ندارم.

وَتَقَبَّل­ تَو­بَتی، َکَفِّر­ خَطِیئَتی، گناهان ما را جبران کن.

بِمَنِّکَ وَرَح­مَتِکَ یا ا‡ر­حَمَ الرَّاحِمینَ.»

منبع



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( شنبه 86/8/5 :: ساعت 9:32 عصر )
»» حقیقت توبه

در سخنان آیت‌ا... مصباح یزدی مطرح شد
اشاره: آن چه پیش رو دارید گزیده‌ای از سخنان آیهِ ا... مصباح یزدی در دفتر مقام معظم رهبری می‌باشد که در تاریخ 24/06/86 ایراد شده است.

مناجات تائبین
اولین مناجات از مناجات‌های پانزده‌گانه صحیفه سجادیه مناجات تائبین است. کلمه توبه در لغت عربی به معنی بازگشت است. اما در عرف و ادبیات ما هر بازگشتی را توبه نمی‌گویند. بازگشت از راه خطا به راه صواب؛ این توبه‌ای است که به انسان نسبت داده می‌شود. در قرآن کریم کلمه توبه به خدا هم نسبت داده شده است. توبه وقتی به عبد نسبت داده می‌شود با «الی» (تاب الی الله) و وقتی به خدای متعال نسبت داده می‌شود با «علی» (تاب علیه) متعدی می‌شود. در اصل معنا هر دو به معنی رجوع است منتها توبه عبد این است که از گناه به صواب رجوع می‌کند و توبه خدا بر عبد این است که رحمتش را به عبد باز می‌گرداند. در ترجمه فارسی «تاب علیه» را توبه پذیرفتن معنا می‌کنند ولی اصل معنایش این است که خدا رحمتش را به آنها برمی‌گرداند.

در معنی توبه این نکته لحاظ شده است که انسان باید به طرف خدا برود. فطرت اصلی‌اش اقتضا می‌کند که به سوی خدا حرکت کند. وقتی که در این مسیر فطری انحراف پیدا می‌شود توبه این است که به راه راست برگردد.

این بازگشت از لغزش به حکم عقل برای هر انسانی ثابت است. وقتی عقل توجه پیدا کند به این‌که آدم راه عوضی رفته می‌گوید: باید برگردد. اما این‌که این وجوب، وجوب شرعی است یا وجوبی که عقل وجوب آن را کشف می‌کند، بحث‌هایی کلامی است که پرداختن به جزئیات این بحث اکنون خیلی ضرورت ندارد.

اراده توبه

باید توبه کرد؛ خیلی وقت‌ها خوشمان نمی‌آید که این حرف‌ها را بشنویم! اگر فکر کنیم می‌فهمیم که باید دست از گناه کشید و از راه خطا برگشت. هم عقل می‌گوید و هم شرع. اما بسیاری از اوقات آدم حال و انگیزه‌ای قوی برای توبه پیدا نمی‌کند. چه کار باید کرد تا آدم اراده توبه پیدا کند؟ و چرا در حال عادی از انسان چنین اراده‌ای بر نمی‌خیزد؟ توبه چگونه شروع می‌شود؟ چه چیز مانع از توبه کردن می‌شود؟

بدون شک توبه یک حالت اختیاری است و هیچ کس مجبور نمی‌شود توبه کند. کار اختیاری تابع اراده آدم است. باید اراده کنیم که توبه کنیم. اما اراده گزافی نیست. این جور نیست که هر وقت برای هر کاری دلش خواست اراده کند. اراده بعضی چیزها خیلی ساده است و مقدماتی ندارد. راحت می‌توانم حرف بزنم یا سکوت کنم. خیلی مؤونه‌ای ندارد. نه توابع زیادی دارد و نه آثار زیادی بر آن مترتب می‌شود. ولی همه اراده‌ها این طور نیست.

مقدمات اراده

وقتی ما در حالات خودمان دقت کنیم و اراده‌مان را بکاویم، می‌بینیم اراده یک کاری که پیدا می‌شود مقدماتی دارد. اگر این مقدمات پیدا بشود اراده از انسان سر می‌زند. اگر این مقدمات نباشد اراده هم تحقق پیدا نمی‌کند. معمولاً اراده به این شکل تحقق پیدا می‌کند که ابتدا آدم چیزی را می‌داند یا اگر نمی‌دانست یاد می‌گیرد، فرض بفرمایید به طور اتفاقی پیچ رادیو را باز می‌کنید از رادیو که دارد راجع به خوراکی‌ها صحبت می‌کند که خوردن سبزیجات و میوه‌ها چقدر مفید است یاد می‌گیرید؛ یا می‌دانستید اما فراموش کرده بودید و توجه نداشتید. تصمیم می‌گیرید امشب افطار نان و پنیر و سبزی بخورید. یا در غذایتان سبزی باشد یا از میوه‌جات استفاده کنید. مقدماتش از این‌جا شروع شد که شما توجه پیدا کردید به فایده سبزی خوردن. این قدم اول است که آدم بداند کاری مفید است. اما گاهی آدم چیزی را یاد می‌گیرد ولی بعد امور دیگری مانع می‌شود و فراموش می‌کند. وقت غذا خوردن که می‌بیند چلوکباب فعلاً آماده است و غذای لذیذی است یادش می‌رود که بنا بود سبزی بخورد.

پس قدم دوم این است که چیزی را که آدم می‌داند تا موقع عمل در ذهنش نگهدارد و در ذهنش زنده باشد. شرط دیگری هم دارد که تکوینی است و آن این است چیزی که آدم فایده‌اش را می‌داند، میلی هم به انجام آن داشته باشد؛ در غیر این صورت باز انگیزه انجام دادن آن را پیدا نمی‌کند.

ولی گاهی با این که می‌دانیم یک چیزی فایده دارد، چندان کار مشکلی هم نیست، زحمتی هم ندارد، بی میل هم نیستیم، ولی در عین حال انگیزه انجام آن کار را پیدا نمی‌کنیم. دقت که بکنیم می‌بینیم کار و یا یک میل دیگری مانع از این کار شده است. لذت دیگری غالب است. با این که هر دو هم حاضر است اما آن یکی را ترجیح می‌دهد چون از آن بیشتر لذت می‌برد. به طور طبیعی وقتی دو تا لذت برای انسان تزاحم داشته باشد می‌رود سراغ آن لذتی که بیشتر و قوی‌تر است.

چه کار باید کرد؟

اگر بخواهیم توبه کنیم باید چه کار کنیم؟ اول باید بدانیم که توبه چقدر خوب است بعد این دانسته خودمان را در ذهن زنده نگهداریم و توجه به آن داشته باشیم. چیزی هم مزاحم این نباشد. ولی با این که می‌دانیم توبه خوب است اقدام نمی‌کنیم. به امروز و فردا می‌اندازیم و به اصطلاح «تسویف» می‌کنیم. شیطان ما را فریب می‌دهد می‌گوید: یک مقدار تأخیر، حالا دیر نمی‌شود. گاهی جوان‌ها می‌گویند که حالا وقت جوانی‌مان است لذت خودمان را ببریم پیر که شدیم توبه می‌کنیم! سرّش چیست که آدم اراده توبه کردن از او متمشی نمی‌شود؟ اول آن‌که آن علم خیلی جدی نیست. آدم یقین ندارد و شیطان آدم را به شک می‌اندازد؛ پس باید سعی کنیم آن قدم اول را محکم برداریم. درست فکر کنیم و باور کنیم که توبه کار خوبی است. سپس همیشه تا موقعی که موفق به عمل شویم، این فکر را زنده نگهداریم و نگذاریم فراموش بشود.

بعد ببینیم چه چیز مانع از این می‌شود که توبه کنیم. دود سیگار دود کثیفی است، بدبو و متعفن است، همه پزشکان دنیا می‌گویند ضرر دارد، در رادیو و تلویزیون می‌گویند و در روزنامه‌ها می‌نویسند، اما ضررهای گناه این جور نیست. هر گناهی را ما باورمان نیست که این قدر بد است. مخصوصاً وقتی که لذت‌های آنی و لذت‌های شدیدی هم دارد. اینجا باور کردن این که توبه حتماً چیز خوبی است و واجب است و باید این کار را انجام داد و ترک آن ضرر دارد، مقداری مشکل است. مثال من برای سیگار بود. کسانی که عادت به سیگار دارند خیلی سختشان است ترک کنند، اینجا خیلی سخت‌تر است؛ چون ضرر گناه محسوس نیست.

بسیاری از گناهان است که آدم ضرر آنها را به زودی درک نمی‌کند. ضرر آن‌ها را بیشتر از راه بیانات شرعی و آیات و روایات و یا دلایل عقلی و این چیزها باید بفهمد. باید باور کند که گناه ضرر دارد و متقابلاً مبارزه با گناه و توبه کردن اهمیت زیادی دارد. گاهی ممکن است صد مرتبه صیغه استغفار را هم بخواند اما اراده توبه از او متمشی نمی‌شود چون در قدم اولش سست است. یقین ندارد که گناهان واقعاً ضرر دارند.

پشیمانی، اصل توبه

بعضی گفته‌اند این دانستن خودش جزء توبه است. مرحوم فیض(ره) می‌فرماید: توبه از سه چیز تشکیل شده است: اول علم؛ علم داشته باشد به این که گناه زیان دارد و بر عکس توبه مفید است. باید یک حالت تألم و حال پشیمانی هم پیدا کند که چرا من کاری کردم که این همه ضرر داشت و بعدش تصمیم بگیرد که جبران کند.

ولی خود ایشان هم می‌گوید: ظاهراً این نکته دوم از لحاظ تحلیل مفهومی قوی‌تر باشد که توبه همان است که آدم تصمیم بگیرد که دیگر گناه نکند و برگردد. وقتی بر می‌گردد که از کار قبلی‌اش پشیمان شده باشد. اصلاً توبه همان پشیمانی است. مقدمه‌ای دارد و مؤخره‌ای. اول باید بداند، بعد پشیمان شود و بعد تصمیم بگیرد که دیگر نکند.

این پشیمانی ندارد؟

به هر حال توجه به ضرر گناه و این‌که توبه می‌تواند اثر گناه را جبران کند نقش بسیار مؤثری دارد. اگر آدم متوجه شود غذایی که خورده است مسموم بوده، در گوارشش اثر سوء می‌گذارد بعد سردرد می‌گیرد و سپس مریض می‌شود. اول چیزی که برای آدم پیدا می‌شود یک حالت تأثری است. ناراحت می‌شود چرا چنین کردم چرا دقت نکردم تا غذایی سالم تهیه کنم. اگر باور داشته باشد که آن غذا موجب مسمومیتش شده، این باور مریضش می‌کند و چند روز از راحتی او کم می‌شود خواه ناخواه پشیمان می‌شود. حالا بعضی‌ها سریع التأثر هستند و خیلی زود ناراحت می‌شوند و اوقاتشان تلخ می‌شود. اما هر عاقلی وقتی بفهمد کاری کرده است که برایش ضرر داشته از کار خودش پشیمان می‌شود.

ما باید باور کنیم که گناه چیزی است که سمی را وارد روح ما می‌کند و خواه ناخواه یک بیماری روحی برای ما ایجاد می‌شود. ممکن است قابل علاج باشد. خب هر بیماری بدنی هم معمولاً قابل علاج است ولی این باعث نمی‌شود آدم پشیمان نشود. اگر توجه پیدا کند با این گناهی که کرده است خیلی ضرر کرده؛ اول این‌که عمری را تلف کرده که دیگر بر نمی‌گردد. ساعتی را که به گناه پرداخته می‌توانست به جای آن به عبادتی بپردازد، خدمتی برای انسانی انجام بدهد، به عیادت مریضی برود و... اما وقتش را تلف کرد و صرف گناهی کرد. نشست به تماشای یک فیلم مبتذل. سرمایه‌ای را مفت آتش زد، این پشیمانی ندارد؟ سرمایه‌ای که آدم می‌توانست به فاصله یک ساعت عبادت یک قصر بهشتی برای خودش بخرد و الی الابد از آن استفاده کند اگر مفت از دست بدهد و آن را بسوزاند، پشیمانی ندارد؟

اول این‌که عمر را سرمایه‌ای باید بداند که اگر از لحظه‌های از دست رفته آن درست استفاده می‌کرد و قدر می‌دانست حتی با دو رکعت نماز، پاداشش به حساب نمی‌آمد و با هیچ چیزی از لحاظ ارزش قابل مقایسه نبود. برای دو رکعت نماز پنج دقیقه وقت صرف کردید اما پاداش این تا بی‌نهایت برای شما در بهشت محفوظ است. این بهای پنج دقیقه وقت ما است!

دوم این‌که نه تنها این را مفت از دست دادم بلکه در مقابلش چیزی خریدم که آن بلای جانم است، عذابی خریدم که اگر این عذاب جبران نشود الی‌الابد خواهد بود. در مقابل آن ثواب، عذابش هم همین‌طور است. عذاب اگر بماند و از آن گناه توبه نشود روز قیامت همیشگی خواهد بود.

به جای این که از این سرمایه سودی ببرم، زیانی کردم که اگر آن را جبران نکنم الی الابد دامنگیر من خواهد بود. اگر به این‌ها توجه کنم حتماً حالت پشیمانی برایم پیدا می‌شود و اگر آدم پشیمان شد اولین اثرش این است که فعلاً ترک کنم و دیگر مرتکب نشوم و بعد تصمیم بگیرم که بعداً هم انجام ندهم چون این ضرر را همیشه خواهد داشت. بعد اگر کاری که کردم آثارش هنوز باقی است، سعی کنم آثار آن را بر طرف کنم. مثلاً اگر نمازی را ترک کرده‌ام یا درست نخوانده‌ام، قضایش را به جا بیاورم. اگر مال کسی را بی‌جا تصرف کرده‌ام بروم و جبرانش کنم؛ این می‌شود توبه.

در عین حال اگر بگویم خب، باشد، از فردا توبه می‌کنم، نشانه این است که قضیه را جدی نگرفته‌ام، باورم نیست که ضرر داشته است. اگر بدانم که این غذا مسموم است، می‌گویم: امروز می‌خورم و از فردا دیگر نمی‌خورم؟! هیچ عاقلی چنین کاری می کند؟ مگر این که آنچنان انسان در دام شیطان اسیر شده باشد یا آنچنان به آن عادت کرده باشد که نتواند به راحتی آن را رها کند.

خدایا! مددی

به هر حال آن قدرتی که ما داریم و توانی که خدای متعال به ما داده در مقابلش هم عوامل مزاحمی وجود دارد. ولی مؤمن می‌تواند از همان وقت بگوید: خدایا! به فریادم برس. اگر این را جدی بگوید، در همان حال خدا به کمکش می‌آید. و اگر مثل ما شیعیان راه توسل به اولیای خدا را هم بلد باشد دیگر خیلی راهش آسان‌تر می‌شود. بنابراین بعد از این که ما درباره ضرر گناهان فکر کردیم اولین قدمی که باید برداریم توجه به خداست. خدایا به ما کمک کن تا این گناه را ترک کنیم، تا توبه کنیم. البته اگر این حال را هم پیدا نکنیم این جور نیست که اصلاً نتوانیم ترک گناه بکنیم، ولی سخت است. اگر کمک و توفیق الهی شامل حال آدم بشود خیلی کارش آسان می‌شود. اگر ما بفهمیم گناهی که مرتکب شدیم چقدر قلب مقدس ولی عصر(عج) و قلب فاطمه زهرا(س) را ناراحت کرده است، انگیزه بیشتری پیدا می کنیم که زودتر ترک کنیم. غیر از این‌که به خودمان ضرر زده‌ایم، کاری کرده‌ایم که دل بزرگانی مثل ائمه اطهار (علیهم السلام) به درد بیاید. توجه به این‌ها باعث می‌شود که انگیزه انسان برای تصمیم بر ترک گناه و توجه قوی به خدا شود. امیدواریم به برکت توسل به اهل بیت خدای متعال توفیق توبه نصوح به همه ما مرحمت بفرماید.   منبع



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( پنج شنبه 86/7/19 :: ساعت 8:49 صبح )
»» اصلی ترین کمبود امروز جامعه،

طریق
اصلی ترین کمبود امروز جامعه، کم توجهی به فرهنگ اسلا‌می است
انقلا‌بی که قریب سه دهه پیش با هزینه سنگینی به‌ پیروزی رسید و به‌دنبال آن یک دوران هشت‌ساله دفاع مقدس با پیش‌کش کردن صدها هزار گل زیبا و غیرقابل جبران به انجام رسید، برای این‌ بود که اهداف مقدس اسلا‌م که همان اهداف آفرینش الهی است تحقق پیدا کند و ما به نوبه خودمان قدمی در راه فراهم شدن مقدمات برای ظهور حضرت بقیه`‌ا... الا‌عظم ارواحنا فداه برداریم. همان‌طور که مستحضر هستید، مقام معظم رهبری مراحلی را برای این حرکت ترسیم فرمودند که بعد از اصل پیروزی انقلا‌ب و تشکیل نظام اسلا‌می و نهادهای این نظام از لحاظ ساختاری، نوبت به تشکیل دولت اسلا‌می می‌رسد که این ساختار را با محتوای اسلا‌می تحقق بخشد. حرکت‌هایی در طول این چند دهه با نوسانات و نزول و صعودهایی انجام گرفته و امروز بحمدا... در مرحله‌ای زندگی می‌کنیم که یک قوس صعودی در حال ترسیم است و خیلی امیدها به این بسته شده که یک مرحله امیدبخش و فرجآفرینی باشد. برای این مرحله هم شعارهایی مطرح شده که گوشنواز است و همه فطرت‌ها با آن آشنا هستند: شعار عدالت، مهرورزی و چیزهایی از این قبیل.

آیا با طرح این شعارها و حرکت‌هایی که نمونه‌های آن در دو سال گذشته انجام گرفته است، آیا ما صددرصد به هدف مطلوب از این مرحله خواهیم رسید؟ جواب این سؤال خیلی آسان نیست. اجمالا‌ً می‌شود گفت که این مرحله هم مراتبی دارد و زمان می‌طلبد. بعضی از مراتب آن در این دو سال گذشته انجام گرفته است و بعضی دیگر احتمالا‌ً در دو سال بعد، تا بعد خدا چه بخواهد. امیدواریم در ادامه هم شرایطی فراهم شود که این مراتب تشکیکی و تکاملی هرچه بیش‌تر و بهتر و سریع‌تر تحقق پیدا کند. این یک جواب اجمالی است. بله! هر چیز مراتبی دارد و به‌تدریج باید حاصل شود. ولی این جواب را در همه مسائل اجتماعی می‌شود مطرح کرد؛ تحولا‌ت اجتماعی، دفعی نیست و احتیاج به زمان و فراهم شدن شرایط و رفع موانع دارد. اما یک سؤال دقیق‌تری در بطن این سؤال هست که آیا روندی که شروع شده و شعارهایی که طرح شده است، مطلوب و کامل است و هیچ کمبودی ندارد؟

به هر حال، کسانی که به یک چیز علا‌قه دارند و در راه آن، مال و جان و آبرو داده و عزیزانی را تقدیم کرده‌اند، نگران هستند که مبادا کمبودی در ابتدای کار وجود داشته باشد و از آن غفلت شود و بعدها متوجه بشویم که اگر از اول به آن توجه کرده بودیم بهتر به نتیجه می‌رسیدیم. این سؤال را به صورت دیگری هم می‌شود مطرح کرد. باتوجه به این‌که ما در مرحله‌ای هستیم که می‌خواهیم در قالب این نظام جوهر اسلا‌م را وارد کنیم، این قالب را باید با یک محتوایی پر کنیم. اول باید توجه داشته باشیم آن عناصری که باهم ترکیب و در این قالب ریخته می‌شوند، کامل باشند و فرمول آن دقیقاً رعایت شده باشد؛ زیرا در غیر اینصورت، اثر خودش را نخواهد داشتپس باید ببینیم که اگر ما چهار تا شعار را با اخلا‌ص مطرح کردیم، کافی است؟ آیا شعار پنجمی ضرورت ندارد؟ این شعارها کم و بیش در همه نظام‌ها مطرح است. برای نظام‌های غیراسلا‌می هم مسأله عدالت اهمیت دارد. حزب توده از روی نفاق و تزویر، شعار عدالت و حمایت از کارگران و کشاورزان و... را سر می‌داد. پس این شعار، فقط شعار ما نیست که بیاییم به‌عنوان یک کشور اسلا‌می آن را مطرح کنیم. آیا اگر این شعارها تحقق پیدا کند، یعنی دولت و جامعه ما اسلا‌می است، یا این‌که چیز دیگری هم باید این‌جا باشد؟

یک عنصر کلی که باید در این مجموعه لحاظ شود، «فرهنگ اسلا‌می» است که جوهر اسلا‌م محسوب می‌شود. مسائل دیگر، دستاوردهایی است که بر این فرهنگ مترتب می‌شود. مقام معظم رهبری در یک بیانی به‌صراحت فرمودند منظور ما از فرهنگ، لهجه و هنر و رقص و این چیزها نیست؛ بلکه منظور ما اعتقادات و اخلا‌ق و به تعبیر دیگر، باورها و ارزش‌ها است. هنگامی یک جامعه و دولت، اسلا‌می شمرده می‌شود که بینش آن مبتنی بر باورهایی باشد که در اسلا‌م مطرح است. اگر این‌را باور کردیم و کوشیدیم آن‌را تحقق بخشیم، سعی ما در جهت اسلا‌می‌شدن یک جامعه محسوب می‌شود؛ وگرنه صرف شعار عدالت، گسترش آموزش و پرورش، رفع تبعیض و امثال این‌ها اختصاص به نظام اسلا‌می ندارد؛ بلکه همه نظام‌های دنیا در پی این‌ها هستند. رفع فقر، تأمین نیازمندی‌های زندگی برای مردم و این مسائل، همه‌جا مطرح است.

موضوع را به‌عبارت دیگری مطرح کنم: قانون اساسی ما قالب‌ها را تعیین کرده است. سپس نوبت می‌رسد که این قالب‌ها را از اسلا‌م و چیزهای منسوب به آن پرکنیم. حالا‌ اسلا‌م چیست؟ ممکن است کسی از این سؤال خنده‌اش بگیرد و بگوید همه میدانند که اسلا‌م چیست. ولی به نظر من این‌جا هم باید مقداری تأمل کرد. همه، اسلا‌م را یک چیز نمی‌دانند. امروز در جامعه خود ما در بین کسانی که بخش‌های مهمی از قدرت کشور رادر اختیار دارند، اسلا‌م تعریف‌های مختلفی دارد که قطعاً همهِ آن‌ها درست نیست. حضرت امام می‌فرمودند ما یک اسلا‌م ناب داریم و یک اسلا‌م امریکایی. هنوز هم این سؤال باقی است که تفاوت بین این دو تا چیست؟ و از کجا باید اسلا‌م ناب را شناخت؟ به نظر بنده هنوز هم توضیح روشنی ارائه نکرده‌ایم که یک نظام اسلا‌می اگرچه چیزهایی داشته باشد اسلا‌می است؟ صرف وجود عدالت، رفاه، پیشرفت علمی و تکنولوژیک، و نظم و انضباط موجب نمی‌شود یک نظام «اسلا‌می» بشود؛ این‌ها فقط روبنا است. یک مسلمان ممکن است با یک کافر در ظاهر هیچ تفاوتی نداشته باشند. هر دو شب می‌خوابند، صبح بلند می‌شوند، صبحانه می‌خورند، به همدیگر احترام می‌‌گذارند، به مال مردم تعرض نمی‌کنند. تفاوت آن‌ها در جهان‌بینی‌شان است. اسلا‌می بودن نظام به قالب نیست؛ بلکه به یک عنصر معنوی، درونی، روحی، باطنی و شناختی است.

من احتمال می‌دهم علی‌رغم این که جامعه ما اسم اسلا‌م را می‌برد و شعار اسلا‌م می‌دهد و در دنیا به عنوان کشور اسلا‌می شناخته می‌شود؛ اما آن‌طور که باید و شاید، اسلا‌م را درست نشناخته‌ایم. مسؤولا‌نی هم که درصدد تحقق نظام اسلا‌می هستند، شناختشان از اسلا‌م خیلی کامل نیست و لا‌اقل به بعضی از عناصر آن کمتوجه می‌کنند.

امروز مسأله‌ای که در کشور ما و سایر کشورهای اسلا‌می هم مطرح می‌شود، سکولا‌ریسم است. خیلی از کشورهای اسلا‌می هم سکولا‌ر هستند. در داخل کشور ما نیز چند سال پیش برخی تئوریسین‌ها که اندیشه‌های بنیادین بعضی از دولت‌های قبلی را ترسیم می‌کردند، خودشان چند کتاب در تمجید و ترویج سکولا‌ریسم نوشته‌اند! ما عادت کرده‌ایم که می‌گوییم: ما مخالف هستیم، ما سکولا‌ر نیستیم. یعنی می‌گوییم دین از سیاست جدا نیست؛ ولی آیا واقعاً ما همین‌جور هستیم؟ آیا زندگی ما سراسر برای خدا و دین است؟ یا این‌که اکثریت قریب‌به‌اتفاق-البته همه جا استثنا وجود دارد- صبح که بلند می‌شوند، فکر دنیای خود هستند که پول درآورند و زندگی خویش را بهبود بخشند؟ اغلب جوان‌ها ابتدا به فکر لذت‌هایشان هستند: اینکه چه کاری کنیم تا درآمدمان بیش‌تر باشد، چگونه زمینه ازدواج با همسری که چنین و چنان باشد را فراهم کنیم و البته محرّم‌ هم لباس سیاهی می‌پوشند و سینه‌ای می‌زنند و این شد دین. خیلی که مقدس باشند، ظهر هم به مسجد می‌روند و نمازشان را به جماعت می‌خوانند. از مسجد که می‌آیند، دوباره همان حالت است و این‌که چه کار کنیم تا بیش‌تر پول جمع نماییم و غذای لذیذتر و لباس شیک‌تری بپوشیم و سایر مسائل. چند درصد به فکر این هستند که وظیفه ما چیست؟ خدا از ما چه خواسته است؟ می‌گویند زندگیکردن بخش عمده عمر ما فرا می‌گیرد، یک بخش حاشیه‌ای هم برای دین است! چند دقیقه‌ای یک نماز دست و پا شکسته بخوانیم، یک حسین حسینی و بالا‌خره عواطف دینی. این دین است، بقیه دیگر زندگی است! می‌گویی: آقا! چرا در آن معامله این‌طور رفتار کردی؟! این خلا‌ف شرع و باطل است! می‌گوید: ای‌بابا! بگذار زندگی‌مان را بکنیم و... !

وقتی افکار و سخنرانی‌های بعضی از خواص را بررسی و رفتارشان را نگاه کنیم، می‌بینیم آن‌ها هم همین‌جور هستند. حزبشان، خویش و قوم‌هایشان، فامیلشان، کسب و کارشان، درآمدشان در داخل و خارج، شرکت‌هایی که در آن‌ها شریک هستند، پورسانت‌هایی که از کشورهای خارجی می‌گیرند و... نسبتی با دین ندارد! فکر این هستند که چه کنیم سال آینده باز نماینده مجلس یا ... بشویم. چه نقشه‌هایی باید کشید، چه کسی را باید کوبید، با چه کسی چه‌طور زد و بند کنیم که بتوانیم زندگی کنیم! این‌‌ها زندگی است! اگر بگویید: آقا!‌ این کار شما خلا‌ف شرع است و این‌جا را اسلا‌م اجازه نداده، می‌گوید: اسلا‌م چه‌کار به این کارها دارد؟! شما اسلا‌م را با این‌ها آلوده نکنید! وقتی سیصدمیلیارد تومان از یک بانک اختلا‌س می‌شود، لا‌بد خمسش را می‌دهند! می‌گوید آقا پس این دین ندارد؟ من نمازش را دیدم، ‌این‌قدر خوب می‌خواند، «ولا‌الضالینش» را این‌قدر خوب ادا می‌کرد! یعنی دین یک حوزه محدودی دارد! همان مد «ولا‌الضالین» و حسین حسین گفتن و سیاه پوشیدن است! این دین است و بقیه دیگر زندگی است و ربطی به دین ندارد! آدم باید زرنگ باشد و از چنگ این و آن در بیاورد! اگر بگویی این ربا است و معامله‌اش اشکال دارد، می‌گوید این‌ها قدیمی شد آقا! اگر اسلا‌م را این‌گونه معرفی کنید، در دنیا طرفدار پیدا نمی‌کند! اسلا‌م را طوری معرفی کنید که دنیا بپذیرد! این یک مثال برای بیان این بود که ممکن است شکل ظاهری کارهایمان خیلی آبرومند باشد، اقتصادمان خیلی پیشرفت کند، درآمد سرانه‌مان خیلی بالا‌ رود، بانک جهانی هم بگوید که امسال رشد اقتصادی ایران خیلی خوب بوده است، ما هم بادی به غبغب بیندازیم که نظام اقتصادی ما به قدری خوب بوده که دشمنان هم دارند تعریف می‌کنند، آیا این‌ها به‌تنهایی اسلا‌م است؟!

در هر دستگاهی مشکلا‌تی وجود دارد؛ کارها طبق مقررات و ضوابط و بی‌دغدغه انجام نمی‌گیرد. هر کار ساده‌ای که در اداره‌ای داشته باشید، مشکلا‌ت و دوندگی دارد، خیلی جاها به پول زیرمیزی احتیاج دارد، بعضی جاها پارتی می‌خواهد، بعضی جاها باید با یک حزب و باند بند و بست داشته باشید تا کارتان درست شود. این نشان می‌دهد که اسلا‌م این‌جا کمبود دارد. این همه برای مهار گران‌فروشی‌ها اهتمام می‌شود. مجلس قانون وضع می‌کند و دولت مصوبه می‌گذارند؛ ولی در عمل اجرا نمی‌شود. قانون وضع می‌کنند که فلا‌ن اجناس را به همان نرخ اسفندماه بفروشید؛ ولی درست اجرا نمی‌شود. دولت می‌خواهد قاطعیت نشان دهد، باید چه کار کند؟ اگر بخواهد برای این گران‌فروشی‌ها بازرس بگمارد، چه دستگاه عظیمی باید راه بیندازد! تازه اگر آن بازرس‌ها رشوه بگیرند، باید برای هر کدام از آن‌ها هم یک بازرس تعیین کند و همین‌طور الی آخر! آیا این‌گونه مملکت اداره می‌شود؟! ما کمبود دیگری در این‌جا داریم. کمبود قانون نیست، بلکه تربیت دینی و فرهنگ اسلا‌می باید در جامعه حاکم باشد تا این‌ها اجرا شود. در دوران دفاع مقدس زمینه‌ای فراهم بود تا فرهنگ دینی و معنوی رشد کند. دیدیم برخی افراد سرگردان سرکوچه‌ها ظرف مدت کوتاهی به گل‌هایی زیبا مبدل شدند. بعد از پایان دفاع مقدس که به سازندگی و رفاه مشغول شدیم، این‌ها کم‌کم فراموش شد؛ حتی تعدادی از همان کسانی که در جبهه‌ها فداکاری می‌کردند، یک‌جور دیگری شدند. چرا؟ برای این‌که از فرصت جبهه‌، برای برقراری یک فرهنگ بادوام اسلا‌می استفاده نکردیم. در دوران سازندگی هم آن نیروها را به کار سازندگی گرفتیم. مهندسان خوبی در بین آن‌ها پیدا شدند؛ کسان دیگری تجارت‌های خوبی کردند!

اما آن عنصر اصلی که کمبود داریم، فرهنگ اسلا‌می با همان عناصر خاص خودش است؛ یعنی باورها و ارزش‌ها با مؤلفه‌های ویژهِ خودشان. البته عناصر فرهنگی خوبی داریم. بقایای جبهه هنوز هم گوشه و کنار وجود دارند و گمنام و بی‌سروصدا کارشان را انجام می‌دهند؛ امروز هم به برکت آن‌ها است که من و شما نفس می‌کشیم. اما انتظار می‌رفت وضع بهتر از این‌ها باشد. اگر بخواهیم مشکل اساسی ما حل شود، باید در جهت رشد فرهنگی برنامه‌ریزی کنیم. کمبود این دولت در بخش فرهنگ‌سازی است؛ برای عمران و آبادانی و رسیدگی به مردم و فقرا و چیزهای دیگر واقعاً تلا‌ش کرده است؛ اما در زمینه فرهنگ و فرهنگ‌سازی باید همت مضاعف داشته باشد.

به گمان بنده، در فرهنگ، آن‌طور که باید و شاید پیشرفت نکرده‌ایم. شعار آن یک مقداری داده شد؛ اگرچه در شعار هم چندان قوی عمل نکردیم و در عمل خیلی موفق نبودیم. خوشبختانه در نظام اسلا‌می ما، حجاب حاجزی بین دولت و مردم وجود ندارد؛ کما این‌که بین روحانیت و مردم هم نیست. بنابراین همه باید در این عرصه احساس وظیفه کنند. هرجا کار دولت کمبودی داشت، مردم موظف هستند انجام دهند. آیا اگر دولت نتوانست یا خدای نکرده نخواست بهداشت عمومی یا حق فقرا را تأمین کند، مردم وظیفه ندارند؟! باید بگذارند مسلمان‌ها بمیرند؟! هر کس می‌تواند باید کمک کند. این واجب کفایی است. براساس تقسیم کار، این‌ها را به عهده دولت گذاشته‌اند، اما اگر دولت نتوانست، سایر مردم باید انجام دهند. نکته دیگر این‌که اگر در این‌جا انتقادی و نصیحتی مطرح می‌شود، مخاطب ما فقط هیأت دولت نیست. چون همه مکلفیم در جهت تقویت فرهنگ اسلا‌می بکوشیم.

گام اول این است که اسلا‌م را درست بشناسیم. چه کسانی باید اسلا‌م را خوب بشناسند؟ فقط هیأت دولت؟ در یک نظام دیکتاتوری می‌توان گفت: حکم این است و اگر تخلف کردی باید بمیری! اما در اسلا‌م این حرف‌ها را نداریم. اسلا‌م، دین آزادی و محبت است؛ رشد و حرکت اختیاری است. مردم باید خودشان بفهمند، دوست بدارند و با اراده خود عمل کنند. البته موارد محدودی وجود دارد که برای تخلفات، مجازات و کیفری هم گذاشته شده است؛ در همه نظام‌ها هم کمابیش چنین چیزی هست. اما این‌که هر کس تخلف کرد، فقط با گلوله جواب او را بدهند، در شأن نظام‌های دیکتاتوری است. پس اگر بخواهیم براساس بینش اسلا‌می کشورمان را بسازیم و مشکلا‌ت آن‌را حل کنیم، اساسی‌ترین کار که زایندهِ کارهای بعدی هم محسوب می‌شود، ترویج فرهنگ اسلا‌می است؛ یعنی مردم اسلا‌م را خوب بشناسند و دلشان بخواهد عمل کنند.

بنابراین اساس کار به یک معنا آموزش و پرورش به معنای عام آن است. این آموزش و پرورش حتی شامل مجریان درجه اول نیز می‌شود؛ یعنی آن‌ها باید بینش‌شان نسبت به اسلا‌م عمیق‌تر شود. همه براساس مراتب خودشان باید اسلا‌م را بهتر بفهمند و چنان تربیت شوند که بخواهند به اسلا‌م عمل کنند؛ نه این‌که شعار اسلا‌می بدهند و ضداسلا‌م عمل کنند! امروز مسؤول یکی از نهادهایی که لغزشگاه زیاد دارد، می‌گفت: چون ما بسیجی هستیم و بسیجی‌ها را به کار گرفته‌ایم، کارهایمان خوب شده است. این‌جور سخنگفتن باعث می‌شود مردم بخندند. کجا بسیجی‌اند؟! کجا کار آن دستگاه درست شده است؟! روز به روز خراب‌تر شده است! شعار بسیجی و انقلا‌بی می‌دهیم و ضد آن عمل می‌کنیم! چه کسی را می‌خواهیم فریب دهیم؟! یا اسلا‌م را نشناخته‌ایم یا نمی‌خواهیم اجرا شود!

راه صحیح برای اصلا‌ح جامعه، سامان دادن به نهاد آموزش و پرورش است. نهادی که به ما بگوید اسلا‌م چیست و نسل آینده را به‌گونه‌ای تربیت کند که اسلا‌م‌گرا باشند. یکی از مؤلفه‌های آموزش و پرورش باید این باشد که هرکس وارد این نهاد می‌شود، اسلا‌م را یاد بگیرد. شما بحث‌های تلویزیونی و رادیویی را درباره مسائل تربیتی ببینید؛ تمامش ترجمه شده مطالب غربی است! این کجایش اسلا‌می است؟! سه دهه از انقلا‌ب اسلا‌می‌مان می‌گذرد؛ ولی در یکی از رشته‌های علوم انسانی هم نتوانسته‌ایم درست اسلا‌م را پیاده کنیم. هنوز عزم جدی برای این‌ کار وجود ندارد. یک گله را همین‌جا عرض کنم تا به گوش مسؤولا‌ن برسد: در دولت‌های سابق ما پیشنهادی کردیم، وزیر قبول کرد؛ ولی در عمل اجرا نشد. در این دولت پیشنهاد کردیم، وزیر هم قبول کرد و برای اجرای آن دستور مؤکد داد؛ اما در دقیقه 90 به ما خبر دادند که اجرا نمی‌شود! استاد و وقتش را تنظیم کردیم؛ ولی دقایق پایانی به ما اطلا‌ع دادند که اعتبارش تأمین نشده است!

اگر کار در خود هیأت دولت درست می‌شد، خیلی خوب بود. یک قدم که پایین میآید، دست مدیرهای میانه می‌افتد، همان‌ها هستند با همان افکار و با همان منش گذشته. اگر در کارشکنی تعمد نداشته باشند، باید خیلی از آن‌ها ممنون باشیم!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( یکشنبه 86/7/8 :: ساعت 6:51 صبح )
»» گناه مغفور و نیکی مقبول

تمسک و اعتصام به خداوند

از جمله تعابیر به کار رفته در ادبیات قرآنى «تمسک به عروة الوثقى» است. در آیة الکرسى مى خوانیم: فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى.1در سوره لقمان نیز چنین آمده است: مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى.2 ترجمه تحت اللفظى «عروة الوثقى» مى شود: «مطمئن ترین دستگیره». تمسک به عروة الووثقى یعنى چنگ زدن به مطمئن ترین دستگیره. در این تعبیر دقت و لطافتى نهفته است که شاید کم تر به آن توجه مى شود و آن، دقت در این مسأله است که توجه کنیم اصولا چه وقت انسان به دستگیره اى مى چسبد و به آن چنگ مى زند. در حالت عادى انسان داعى ندارد دستش را به چیزى بگیرد و در آن چنگ بیفکند. دست خود را به چیزى گرفتن و چنگ انداختن در آن در وقتى است که انسان با خطر سقوط مواجه باشد، وگرنه مادامى که شرایط عادى است و انسان راحت ایستاده یا نشسته و احساس امنیت مى کند، به چیزى چنگ نمى زند.

قرآن با تعبیر «عروة الوثقى» مى خواهد این مطلب را به ما القا کند که اى انسان متذکر باش که تو هر آن در معرض سقوط هستى، گویى هر لحظه میان زمین و آسمان رهایى، که اگر به دستگیره اى محکم نچسبى سقوط و هلاکتت حتمى است. دره هولناکى پر از آتش در زیر پایت دهان گشوده که اگر لحظه اى غفلت کنى در آن سقوط خواهى کرد; دره اى به نام جهنم، با آتشى ابدى و بسیار سوزان. از سوى دیگر، در چنین وضعیتى، یک راه نجات بیشتر ندارى و آن تمسک به محکم ترین و مطمئن ترین دستگیره عالم، یعنى خداى متعال است.

اگر انسان چنین حالى پیدا کند که پیوسته خود را در معرض چنین خطر و سقوط هولناکى ببیند و تنها راه نجاتش را نیز در چسبیدن به دستگیره الهى بیابد، آن گاه حالت تسلیم نسبت به ذات اقدس حق در او پیدا مى شود و خود را تسلیم خدا مى کند; چرا که مى بیند تنها راه نجات او از این آتش سوزان و عذاب جاودان، گرفتن ریسمان محکم الهى است. این جا است که عاجزانه درخواست مى کند که: خدایا مرا نگه دار.

هم چنین طبیعى است، انسانى که در چنین وضعیت گرفتارى و بیچارگى گیر کرده و نجات بخشى غیر از خدا نمى یابد، کارى به غیر از گفته او نخواهد کرد و «محسن» و نیکوکار خواهد شد: وَ مَنْ یُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى;3و هرکس خود را ـ در حالى که نیکوکار باشد ـ تسلیم خدا کند، قطعاً در ریسمانى استوارتر چنگ زده است.

تعبیر دیگرى که شبیه «عروة الوثقى» است و آن هم در قرآن آمده، «اعتصام به حبل اللّه» است. در سوره آل عمران مى خوانیم: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً.4 در جاى دیگر مى فرماید: مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى صِراط مُسْتَقِیم;5 هرکس به خدا پناهنده شود محققاً به راه راست هدایت شده است.

«اعتصام» یعنى پناهنده شدن به چیزى. براى نجات از مهالک دنیوى و اخروى باید به دامان الهى پناهنده شویم و جز این راهى نداریم. اگر کسى واقعاً چنین احساسى پیدا کرد و به این جا رسید که با تمام وجود دریافت که پناهى جز دامان الهى ندارد، طبیعتاً خود را به دامان او خواهد انداخت و این جا است که همه کارهاى او اصلاح خواهد شد: مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى صِراط مُسْتَقِیم.

شیطان هنگامى بر انسان مسلط مى گردد که انسان از خدا غافل شود; اما کسى که هر آن خود را میان زمین و آسمان معلّق مى بیند و هر لحظه خطر سقوط را کنار گوش خود احساس مى کند، و مى بیند که پناهى جز خدا و دست گیرى جز او نیست، چنین انسانى یک لحظه نیز از خدا غافل نخواهد شد. غفلت زمانى پیش مى آید که انسان از این وضعیت و شرایط پر مخاطره خود غافل شود. از آن سو نیز انسان اگر پیوسته دست به دامان الهى و متمسک به حبل اللّه شد، آن گاه از زمین فاصله مى گیرد و در ملکوت بالا مى رود و اوج مى گیرد: یا بن جندب... وَ اسْتَمْسِکْ بالعُروَةِ الوُثْقى وَ اعْتَصِمْ بالهُدى... فَمَنِ اهْتَدى یُقْبَلُ عَمَلُهُ و صَعِدَ اِلَى المَلَکوتِ.

همه اینها وقتى رخ مى دهد که انسان به «یقین» رسیده باشد. وقتى یقین کرد جهنمى هست جاودان، و راه فرار و نجات از آن نیز پناه بردن به خدا است، آن گاه به سراغ خدا مى رود، دستورات او را آویزه گوش خود قرار مى دهد، عملش را نیکو و صالح مى کند، دل و قلبش مملو از ایمان به خدا مى شود و با تمام وجود در مقابل خدا خشوع مى کند: فَلا یُقْبَلُ اِلاّ الایمانُ و لا ایمانَ الاّ بِعمل و لا عَمَلَ الاّ بِیقین و لایقینَ اِلاّ بِالخُشوعِ و مِلاکُها کُلُّها اَلْهُدى فَمَنِ اهْتَدى یُقْبَلُ عَمَلُهُ و صَعِدَ الى المَلَکوتِ مُتَقَبَّلا «وَ اللّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراط مُسْتَقِیم».

امیدواریم خداى متعال توفیق هدایت و رسیدن به این مقامات عالى و ملکوت اعلایش را به همه ما مرحمت فرماید.


1. بقره (2)، 256.

2. لقمان (31)، 22.

3. لقمان (31)، 22.

4. آل عمران (3)، 103.

5. همان، 101.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( شنبه 86/6/31 :: ساعت 8:0 عصر )
»» گناه مغفور و نیکی مقبول

خلوص حتى در محبت

حضرت مى فرمایند: یَا بْنَ جُنْدَب اَحْبِبْ فِى اللّهِ و اَبْغِضْ فِى اللّهِ; اى پسر جندب، دوستى کن به خاطر خدا و دشمنى کن به خاطر خدا; یعنى غیر از اعمال و رفتار ظاهریت، حتى حب و بغضت، دوستى و دشمنى ات ـ که امرى قلبى و درونى است ـ باید براى خدا باشد. اگر کسى را دوست مى دارى فقط و فقط به انگیزه الهى باشد و اگر کسى را هم دشمن مى دارى آن هم تنها براى جلب رضایت الهى باشد.

باید اذعان کرد که این، کارى است بس مشکل، به خصوص که انسان بخواهد همه دوستى ها و دشمنى هایش این گونه باشد. با این همه، در مراتب کمال و سیر و سلوک، انسان مى تواند و باید سعى کند به مرحله اى برسد که نه تنها اعمال ظاهریش، نماز و روزه و انفاقش، که محبت و کینه اش نیز براى خدا باشد. محبت و کینه امرى قلبى است و این که انسان کارى بکند که در دوستى و دشمنى اش نسبت به دیگرى فقط خدا را در نظر بگیرد و ذره اى غیر خدا مطرح نباشد، نمى گویم غیرممکن، ولى البته بسیار دشوار است و تلاش بسیارى مى طلبد و تا خداوند کمک نکند انسان خود نمى تواند به چنین درجه اى برسد. بسیار کمند کسانى که به این حد رسیده باشند و محبتشان صد در صد خالص «فى اللّه» باشد. اما در هر صورت انسان نباید ناامید باشد و بایستى براى رسیدن به چنین مقامى تلاش خود را انجام دهد; در این صورت خداوند نیز کمک خواهد کرد و ان شاء اللّه توفیقات خاص خود را شامل انسان خواهد نمود.

باید توجه داشت این که مى گوییم، محبتمان صد در صد براى خدا باشد، به این معنا نیست که غیر از خدا کسى را دوست نداشته باشیم، بلکه منظور این است که یک محبت اصیل بیشتر نباید در وجود ما باشد و بقیه محبت ها در سایه و در شعاع این محبت قرار داشته باشند; مثلا اگر پدر و مادر را دوست داریم، نه چون پدر و مادرمان هستند و با آنها رابطه خونى و نَسَبى داریم، بلکه به این دلیل باشد که خداوند فرموده است: وَ قَضى رَبُّکَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً،1 یا این که: أَنِ اشْکُرْ لِی وَ لِوالِدَیْکَ.2 دوستى زن و همسر و فرزند و بستگان و دوستان نیز مى تواند به همین صورت باشد. ما اگر حتى پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) را دوست داریم از آن جهت است که آنان دوستان خدا هستند و خدا آنان را دوست دارد و ما را به دوستى آنان امر فرموده است: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى.3 اگر ـ العیاذ بالله ـ خداوند اهل بیت(علیهم السلام) را دوست نمى داشت، ما چه محبتى نسبت به آنها مى داشتیم؟

به هرحال اگر انسان توانست به مقامى برسد که قلبش سراسر مملو از محبت خداوند شود و ذره اى محبت غیر خدا در آن نباشد، آن گاه به آن جا مى رسد که فرمود: قَلْبُ المؤمنِ عرشُ الرّحمن.4 این که فرموده اند قلب مؤمن عرش خداوند است، چنین قلبى منظور است، نه هر قلب و دل آلوده و ناپاکى. تا هنگامى که در انسان آلودگى و محبت دنیا، هوس ها، علایق و محبت هاى شیطانى وجود دارد خداوند آن را عرش خود قرار نخواهد داد. راه رسیدن به چنان مقامى نیز چنگ زدن به دستگیره محکم الهى، پناه بردن به دامان خداوند و استعانت از ذات اقدس او است.


1. اسراء (17)، 23.

2. لقمان (31)، 14.

3. شورى (42)، 23.

4. بحارالانوار، ج 58، باب 4، روایت 61.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( جمعه 86/6/30 :: ساعت 8:0 عصر )
»» گناه مغفور و نیکی مقبول

ریا فاسد کننده اعمال

و کُلُّ الْبِرِّ مَقبولٌ الاّ ما کان رِئاءً; هر کار خوبى قبول مى شود مگر آنچه که ریا باشد. در توضیح این جمله باید بگوییم، کارهایى که انسان انجام مى دهد از دو حال خارج نیستند: یا آنها را به انگیزه الهى و براى رضا و خشنودى خداوند انجام مى دهد، یا به اغراضى دیگر. یکى از رایج ترین اغراض غیرالهى، تظاهر و خودنمایى است که در معارف اسلامى از آن به «ریا» تعبیر مى شود; یعنى انسان کارى را براى این که دیگران ببینند و خوششان بیاید و از او تعریف کنند، انجام دهد. حضرت مى فرمایند، اگر در کارى انگیزه ریا و خودنمایى نباشد، آن عمل ذاتاً قابل این هست که مورد قبول درگاه الهى واقع شود، اما عمل ریایى اصلا ذاتاً چنین قابلیتى ندارد و به هیچ وجه مورد قبول واقع نخواهد شد.

البته نیت الهى در کار داشتن نیز مراتب دارد که در یکى از جلسات گذشته به مناسبت اشاره اى به آن داشتیم، ولى به هرحال هریک از این مراتب را که داشته باشد، چون اصل نیت درست است، خداوند آن را قبول مى کند. در مقابل، کار ریایى هرقدر هم که مهم باشد، حجم زیادى داشته باشد و براى انجام آن زحمت زیادى کشیده شده باشد، خداى متعال هرگز آن را قبول نخواهد کرد.

در ادامه، حضرت به موردى اشاره مى کنند که انگیزه الهى داشتن در آن و عارى بودن آن از ریا و به خاطر غیرخدا نبودنش از سایر کارها مشکل تر است. به علاوه، ریاى در آن نسبت به سایر کارها کم تر مشهود است و حتى ممکن است امر بر خود انسان مشتبه شود و در جایى تصور کند که انگیزه الهى دارد در حالى که واقعاً این گونه نیست; و آن مسأله حبّ و بغض است.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( پنج شنبه 86/6/29 :: ساعت 8:0 عصر )
»» گناه مغفور و نیکی مقبول

یَا ابْنَ جُنْدَب کُلُّ الذُّنوبِ مَغْفورةٌ سِوى عُقُوقِ اَهْلِ دَعْوَتِکَ وَ کُلُّ الْبِرِّ مقبولٌ اِلاّ ما کانَ رِئاءً. یَا ابْنَ جُنْدَب اَحْبِبْ فِى اللّهِ و اَبْغِضْ فى اللّهِ وَ اسْتَمْسِکْ بِالْعُرْوَةِ الوُثْقى وَ اعْتَصِمْ بِالْهُدى یُقْبَلُ عَمَلُکَ فَاِنَّ اللّهَ یَقولُ « وَ إِنِّی لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى»1 فَلا یُقْبَلُ اِلاّ الایمانُ و لا ایمانَ الاّ بِعمل و لا عَمَلَ الاّ بِیقین و لایقینَ اِلاّ بِالخُشوعِ وَ مِلاکُها کُلُّها اَلْهُدى فَمَنِ اهْتَدى یُقْبَلُ عَمَلُهُ و صَعِدَ الى المَلَکوتِ مُتَقَبَّلا «وَ اللّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلى صِراط مُسْتَقِیم»2.

آمرزش تمام گناهان

اولین جمله این بخش از روایت شریف این است که مى فرماید: کُلُّ الذُّنوبِ مغفورةٌ سِوى عُقوقِ اَهْلِ دَعْوَتِک; هر گناهى آمرزیده مى شود مگر جفاکردن در حق برادران ایمانى ات. درباره آمرزش گناهان در قرآن کریم داریم که مى فرماید: إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ;3 مسلّماً خدا این را که به او شرک ورزیده شود، نمى بخشاید و غیر از آن را براى هرکسى بخواهد، بخشاید. مطابق این آیه، خداوند هرگناهى را مى آمرزد، یا به تعبیر دیگر، امکان این که خداوند آن را بیامرزد وجود دارد، مگر گناه شرک; شرک گناهى است که خدا آن را نمى آمرزد. البته این هم که مى فرماید ،شرک را نمى آمرزد، منظور این است که کسى مشرک از دنیا برود، وگرنه اگر کسى قبلاً مشرک بوده و بعد توبه کرده و موحد شده است، خداوند گناهش را مى آمرزد; کما این که هرگناهى با توبه قابل آمرزش است. بنابراین منظور از این که مى فرماید، گناه شرک آمرزیده نمى شود، این است که این گناه را جبران نکند و بدون توبه از دنیا برود.

اما سایر گناهان چطور؟ آیا سایر گناهان هم این طور است که اگر انسان بدون توبه از آنها از دنیا برود به هیچ وجه آمرزیده نمى شود؟ این آیه مى فرماید، سایر گناهان این گونه نیستند و ممکن است با وجود این که شخص در این دنیا آن را جبران نکرده و توبه ننموده است، خداوند آن گناه را بیامرزد; مثلا گناهان صغیره را قرآن مى فرماید خداوند مى آمرزد: إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ;4 اگر از گناهان بزرگى که از آنها نهى شده اید دورى گزینید، بدى هاى شما را مى زداییم. در توضیح و تفسیر این آیه گفته شده است که منظور آن است که اگر شخص از گناهان بزرگ (کبیره) اجتناب ورزد، در صورت ارتکاب گناهان کوچک (صغیره) خداوند آنها را مى آمرزد. هم چنین در آیه دیگرى مى فرماید: الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ;5 آنان که از گناهان بزرگ و زشت کارى ها، جز لغزش هاى کوچک، خوددارى مىورزند، پروردگارت نسبت به آنها فراخ آمرزش است. از این آیه نیز استفاده شده است که به شرط خوددارى از ارتکاب کبایر، خداوند گناهان کوچک را مى بخشد. البته باید توجه داشت که خودِ اصرار ورزیدن بر انجام گناه صغیره، گناه کبیره محسوب مى شود. در هر حال، گناه صغیره را گرچه انسان از آن توبه نکرده باشد خداوند مى آمرزد.

و اما در مورد گناهان کبیره، اگر انسان از آن توبه کند روشن است که آمرزیده مى شود و بحثى ندارد. بحث در جایى است که انسان بدون توبه از آنها از دنیا برود. امام صادق(علیه السلام) در این روایت مى فرمایند در این جا نیز امید آمرزش وجود دارد، همان گونه که مفاد آیه شریفه: إِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ... نیز همین است. در این باره، خلاصه بحث این است که چنین کسى اگر شرایط شفاعت را داشته باشد، در مراحل مختلفى که از سکرات موت تا قبر و برزخ و قیامت وجود دارد، سرانجام در یکى از این مراحل آمرزیده خواهد شد. البته این که شرایط شفاعت چیست خود بحثى مستقل است که در این مقال نمى گنجد; اما به هرحال چنین کسى، گرچه پس از ده ها یا صدسال معذّب بودن، سرانجام به نجات و رهایى خواهد رسید.

امام صادق(علیه السلام) در این روایت ضمن تأکید بر اصل کلى آمرزش همه گناهان، مى فرماید این قاعده یک استثنا دارد و آن عبارت است از جفا کردن در حق برادران ایمانى: کُلُّ الذُّنوبِ مَغْفورةٌ سِوى عُقوقِ اَهْلِ دَعْوَتِکَ. «عقوق» از ریشه «عقّ» به معناى آزار و اذیت و بدرفتارى کردن است. روشن است که بدرفتارى با برادران ایمانى و آزار و اذیت کردن آنان موجب تضییع حقوق آنها و جفاى به آنان مى شود. بنابراین معناى این سخن امام صادق(علیه السلام) این است که هر گناهى آمرزیده مى شود، مگر آنچه موجب تضییع حقوق برادران ایمانى و جفاى به آنان گردد. سرّ مطلب هم که آمرزیده نمى شود این است که چون حق الناس است. حق الناس حتى با توبه هم آمرزیده نمى شود و انسان باید صاحب حق را راضى کند و از او حلّیّت بطلبد.


1. طه (20)، 82.

2. بقره (2)، 213.

3. نساء (14)، 48.

4. نساء (4)، 31.

5. نجم (53)، 32.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( چهارشنبه 86/6/28 :: ساعت 8:0 عصر )
»» شیعه از منظر امام صادق

غافل نشدن از فعالیت هاى اجتماعى و برنامه هاى عبادى

نکته اى که در این جا باید مورد توجه قرار دهیم این است که ببینیم این سخنان حضرت ناظر به چه شرایطى است. فهمیدن کلمات ائمّه معصومین(علیهم السلام)احتیاج به دقت و نوعى اجتهاد دارد. درست نیست که انسان روایتى را بخواند یا بشنود، بعد بدون تحقیق و دقت کافى به اطلاق و عموم ظاهرى آن عمل کند. بعضى از افراد که شرایط ورود، لحن و قیود روایت را به خوبى درک نمى کنند، اگر روایتى به مذاقشان خوش بیاید و زمینه اش هم در آنها وجود داشته باشد، به آن روایت عمل یا استناد مى کنند. مثلا آنان با دیدن روایاتى که شیعیان را افرادى گوشه نشین و یا بریده از اجتماع معرفى مى کند، چنین مى پندارند که همه شیعیان در هر زمانى باید از تمام مردم حتى شیعیان دیگر نیز دورى کنند; و یا کسى که شیعه است باید سرش در لاک خودش باشد، از خانه اش کم بیرون بیایید، اگر هم بیرون آمد، عبایش را روى سرش بکشد تا کم تر دیگران را ببیند، باکسى حرف نزند و ... . این گونه افراد با چنین سلیقه هایى پیش از انقلاب زیاد بودند، اما به برکت انقلاب و رهنمودهاى امام راحل(رحمه الله)و سایر بزرگان، بحمدالله این گرایش هاى انحرافى کم شده است. البته هنوز هم گوشه و کنار هستند کسانى که به این گونه روایات تمسک مى کنند. در این رابطه باید بدانیم که هیچوقت امر مستحبى و اخلاقى، جاى تکلیف واجب را نمى گیرد; آن جا که امر به معروف، نهى از منکر، مشارکت در امر سیاسى و ... واجب است، استناد به این گونه دستورات اخلاقى، که در شرایطى خاص به افرادى داده شده، به هیچ وجه صحیح نیست. کسانى که گرایش هاى درویش مآبى دارند، از روایاتى که درباب عُزلت گزینى و گوشه نشینى وارد شده، چنین برداشت مى کنند که باید دور از اجتماع زندگى کنند و با هیچ کس معاشرت نداشته باشند. اگر چنین باشد، پس این همه تکالیف اجتماعى که ما در اسلام داریم براى کیست و چه وقت باید به آنها عمل شود؟!

از سوى دیگر، کسان دیگرى فقط دستورات اجتماعى اسلام را مى بینند و احکام عبادى را به کلى فراموش مى کنند. آنها گمان مى کنند که اگر وارد فعالیت هاى اجتماعى شدند، دیگر نیازى به انجام عبادات مستحبى ندارند. عبادت مخصوص افرادى است که گوشه اى نشسته اند، براى پیرزن ها و پیرمردهایى است که دستشان به جایى نمى رسد و از این رو، وقتشان را با خواندن قرآن و دعا و گفتن ذکر پر مى کنند! این اشتباهى بزرگ است که کسى به بهانه انجام تکالیف اجتماعى، از مسایل عبادى غافل شود. هیچ کس از برنامه هاى عبادى و خودسازى بى نیاز نیست. البته شرایط زندگى و نیازهاى افراد با یکدیگر متفاوت است و بالطبع نوع عباداتشان هم فرق مى کند، ولى به هر حال، فعالیت هاى اجتماعى، جاى اینها را نمى گیرد. اگر انسان این عبادت ها را ترک کند، کم کم ماهیت آن فعالیت هاى اجتماعى هم عوض مى شود; یعنى به جاى این که به قصد انجام وظیفه واجب باشد، گرایش هاى مادى و دنیوى جاى آن را مى گیرد. اگر چنین حالتى پیش آمد، رعایت احکام شرع به فراموشى سپرده مى شود و خداى ناکرده انسان به گناه آلوده مى گردد. کسانى که مسؤولیت هاى مهم اجتماعى دارند، نباید فکر کنند که از وظایف عبادى مانند نمازهاى نافله، دعاهاى مستحبى، قرائت قرآن و ... معاف هستند و با خود بگویند ما آن قدر به جامعه خدمت مى کنیم که ثواب هر کدامش از چند ختم قرآن بیش تر است! البته خدمتى که وظیفه و واجب باشد، ثوابش از ختم قرآن بیش تر است، اما انسان براى انجام دادن آن خدمت، از برنامه هاى عبادى مستغنى نیست. اگر انسان با عبادت سر و کار داشته باشد، آن روح معنوى در او باقى مى ماند تا بتواند به جامعه خدمت کند، وگرنه انگیزه هاى الهى در انسان ضعیف مى شود و به جاى این که انجام وظیفه کند، خودش هم آفت زده مى شود و فاسد مى گردد.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( سه شنبه 86/6/27 :: ساعت 8:0 عصر )
<   <<   36   37   38   39   40   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

علامه مصباح یزدی
ریشه تمام انحرافات از صدر اسلام تاکنون دلبستگی به دنیا است
علامه مصباح یزدی در دیدار جمعی از دانشجویان؛
فیلم دیده نشدهی عیادت عمار از عمار
برخی بستگان امام(ره) مانند 1400 سال قبل رفوزه شدند
آیت الله مصباح یزدی در مهدیه مشهد
آیت الله مصباح یزدی
زمینه ترقی و سقوط آدمی
علامه مصباح
آیت الله مصباح یزدی
باید خود را برای شبهات جدید فلسفی آماده کنیم
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 0
>> بازدید دیروز: 22
>> مجموع بازدیدها: 335758
» درباره من

طریق
حق جو
در این وبلاگ گزیده ای از نظرات آیت الله مصباح یزدی به صورت لینک منعکس می گردد.

» پیوندهای روزانه

پایگاه اطلاع رسانی آثار علامه مصباح یزدی [4]
فهرست کتب علامه مصباح یزدی [152]
[آرشیو(2)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
صمیمیت؛ محور ارتباط مؤمنین بارش رحمت در سایه محبت دو مؤمن .
» آرشیو مطالب
سال 85
بحث مشروعیت و مقبولیت
در باب ولایت فقیه
دوستان واقعی اهل بیت
محاسبه نفس
نگاه مؤمن به دنیا
نشانه هاى ایمان
دین و جهل دینی
ثمرات استقامت
شرط نجات بخش
خوف و رجا
شادی
دام های شیطان
چند کاستی اخلاقی
پاداشهایی بزرگ
شیعه از منظر امام صادق
گناه مغفور و نیکی مقبول
تبلیغات
سخنرانیها
مطالب متنوع
سال 87
سال 88
سال 89
بهار 90
تابستان 90
پاییز 90
زمستان 90
بهار 91
تابستان 91
پاییز 91
زمستان 91
بهار 92
تابستان 92
پاییز 92
زمستان 92
بهار 93
تابستان 93
پاییز 93
زمستان 93

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





» طراح قالب
 – جنبش وبلاگی حامیان جبهه پایداری