باید توجه داشته باشیم که آنچه براى نمونه از امتیازات شیعیان و مؤمنان واقعى در این روایت نقل شده قاعده کلى و همیشگى نیست، بلکه اقتضائاتى است که امام صادق(علیه السلام)برخى از آنها را در خصوص آنان ذکر کرده اند; یعنى چنین کسانى این گونه اقتضایى در وجودشان هست که خداوند مثلا، در گرماى هوا ابرى بفرستد تا بر سرشان سایه بیندازد یا ملایکه با آنها مصافحه کنند. اما باید توجه داشت که اگر خداوند براى بعضى از بندگان مؤمنش این کارها را نکرده به دلیل مصالحى بالاتر است; یعنى این اقتضا براى آنان وجود دارد که روزهایشان آفتابى باشد و اگر قرار باشد بارانى ببارد، در شب برایشان بفرستد و...، اما ممکن است به دلیل برخى مصالح والاتر، این امتیازات را به آنها ندهد.
از جمله امتیازاتى که خداوند به چنین بندگانى عطا مى کند این است که: لاََکلوُا مِن فَوقهم و مِن تحتِ اَرجُلِهِم; آنان روزى خود را، هم از بالاى سر و هم از زیرپایشان دریافت مى کنند. شاید این تعبیر کنایى بوده و منظور این باشد که نعمت از هر طرف به سوى آنان سرازیر مى شود. به همین مضمون، در قرآن هم مى فرماید: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکات مِنَ السَّماءِ وَ الاَْرْضِ;1 اگر اهل زمین ایمان مى آوردند و تقوا پیشه مى کردند (شناخت و استقامت)، از آسمان و زمین بر آنها درهاى برکات را مى گشودیم. مصداق کامل چنین کسانى شیعیان خالص اهل بیت(علیهم السلام) هستند که هیچ چیز از خدا نمى خواهند مگر این که دعایشان را مستجاب مى گرداند: لَما سَألوا اللّهَ شیئاً اِلاّ اَعطاهُم.
1. اعراف (7)، 96.
در توضیح «استقامت»، به جا است بدانیم که در چند جاى قرآن، به پیامبر(صلى الله علیه وآله) امر به استقامت شده است; یکى در سوره هود که از آن حضرت نقل است که فرمود: شَیَّبَتْنی سورةُ هود لمکانِ هذه الآیة: فَاستقمْ کما اُمرتَ و مَن تابَ معکَ;1 سوره هود مرا پیر کرد; به سبب وجود این آیه: پس استقامت بورز تو و هر که با تو توبه کرده است، همان گونه که فرمان داده شده اى. امام خمینى(رحمه الله) در سخنان خود، زیاد بر این حدیث تأکید مى کردند. به واقع، آنچه انسان را پیر مى کند و کمرشکن است «استقامت» است. به همین منظور، خداوند در آیه دیگرى به استقامت ورزندگان بشارت مى دهد: إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ أَلاّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ;2 آنان که گفتند: پروردگار ما الله است، سپس استقامت ورزیدند، فرشتگان بر آنان فرود آیند که نترسید و غمگین نباشید و بشارت ما بر شما به بهشتى که وعده داده شده اید.
بنابراین، صرف ایمان به خدا و پذیرش دین حق و مذهب اهل بیت(علیهم السلام) کافى نیست، بلکه باید در این راه پایدارى کنیم و استقامت به خرج دهیم. باید مراقب باشیم تا لحظه اى منحرف نشویم. اگر کسى این گونه باشد، خداوند از هیچ خیرى در حق او فروگذار نمى کند. چنین کسى مستجاب الدعوه است; هر چه از خدا بخواهد به او عطا مى کند و او نیز جز آنچه مرضىّ خدا است انجام نمى دهد; ملایکه هم با او مصافحه مى کنند و دست مى دهند. البته کسانى که به درجات بالاتر و کامل ترى رسیده باشند ملایکه را مى بینند و مصافحه آنها را درک مى کنند.3
1. مریم (19)، 18.
2. فصلت (41)، 30.
3. دیدن ملایکه مختصّ به پیامبران(علیهم السلام) نیست. ائمّه اطهار(علیهم السلام) پیامبر نبودند، ولى ملایکه را مشاهده مى کردند; یا حضرت مریم(علیها السلام) نه امام بود و نه پیامبر، اما ملک را مشاهده کرد و گفت: أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا (مریم، 18). و حضرت عیسى(علیه السلام) را ملک به او مرحمت کرد: قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا (مریم، 19).
اما مسلمانان فرقه هاى گوناگونى دارند. همیشه هم کسانى بوده اند که مى خواسته اند راه صحیح را بشناسند، تحقیق هم کرده اند، ولى موفق نشده اند. به خصوص در دوران ائمّه اطهار(علیهم السلام) کسانى بودند که در گوشه و کنار زندگى مى کردند; مى خواستند اسلام را دقیقاً بشناسند، ولى شرایط اجتماعى آن دوران و حکومت هاى جابرانه مانع این کار بود. این دسته افراد به اندازه اى که شناخت پیدا کرده اند، مسؤولیت دارند و باید به همان مقدار عمل کنند. طبعاً استحقاق دریافت همه گونه عنایتى را هم ندارند; چون تمام راه را نپیموده اند. در چیزهایى که نشناخته اند کمالاتى وجود داشته که آنها به دلیل عمل نکردن، به آنها دست نیافته اند، هرچند تقصیرى در زمینه شناخت نداشته اند. خداوند هم در همین حد پاداش آنها را خواهد داد: إِنّا لا نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً.1 آنها در شناخت «تقصیر» نداشته اند بلکه قصور داشته اند، ولى به آنچه فهمیده اند عمل کرده اند. خداوند هم به همان اندازه پاداششان مى دهد.
اما کسانى که مقصد را شناخته اند و با تلاش و کوشش خود نیز در مسیر صحیح گام نهاده اند و براى طى طریق، مشمول توفیق الهى شده اند ـ (یعنى شیعه اهل بیت(علیهم السلام) هستند) دیگر هیچ مشکلى ندارند، مگر در زمینه عمل، و باید در عمل بکوشند; چون هدف و راه را درست شناخته اند. البته اینها هم از لحاظ معرفت، مراتبى دارند. چنین نیست که هرکس شیعه شد، تمام دستورات اهل بیت(علیهم السلام) را در همه ابعادش بشناسد، مراتب علم و معرفت افراد با یکدیگر فرق مى کند. ممکن است برخى به شناخت کامل تمام جزئیات نرسیده باشند و بالتبع از درک آثار آن نیز محروم خواهند شد. هر کس به شناخت کامل تر رسیده باشد، از آثار بیش ترى هم برخوردار خواهد شد.
در هر حال فرض ما بر این است که ما شیعیان از لحاظ شناخت کمبودى نداریم و اسلام را از طریق اهل بیت(علیهم السلام) با همه ابعادش شناخته ایم. پس اگر به درستى عمل کنیم، خداوند در دنیا و آخرت ما را غرق در نعمت خواهد کرد، و چرا چنین نکند؟ مگر خدا مى خواهد نعمت هایش را براى چه کسى ذخیره کند؟! مگر بخل دارد؟! آیا اگر به بعضى ها بدهد، نعمت هایش تمام مى شود؟ در آخرت تزاحم و تعارضى نیست، هر چه را به یکى داده به دیگرى هم مى تواند بدهد; إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ.2محدودیت از ویژگى هاى دنیا است و در آخرت وجود ندارد. در این جا هم هر کس راه شناخت را درست پیمود، هر چه را بخواهد خدا به او عطا مى کند، مگر آن که مصلحت نباشد; به گونه اى که حتى اگر به خودش هم گفته شود که اگر فلان چیز به تو داده شود از چیز دیگرى محروم مى شوى، قبول نمى کند و مى گوید همان که خدا خواسته بهتر است.
اگر کسانى تحقیق کردند، هدف را شناختند و به درستى هم عمل کردند، آیا ممکن است خداى متعال چیزى از آنها کم بگذارد؟ آیا ممکن است چه در دنیا و چه در آخرت چیزى به صلاحشان باشد و خدا به آنها ندهد؟ محال است چنین باشد; زیرا خداوند بخیل نیست، عالم را هم آفریده تا انسان ها با حرکت اختیارى خودشان، راه تکامل را طى کنند و به فیوضات و رحمت هاى ابدى او نایل شوند. اصلا هدف الهى این است که وقتى کسى راه درست را شناخت و تمام نیرویش را صرف عمل کرد و کوتاهى ننمود، خداوند درباره اش کوتاهى نکند. خداوند به کسانى که اهل عصیان و تمرّدند و از یاد خدا غفلت ورزیده اند نعمت هاى فراوان مى دهد، آیا ممکن است به کسانى که توانشان را صرف یافتن راه هدایت و عمل به دستورات خدا کرده اند، عنایت نکند؟ روشن است که خداوند هر چه را به نفعشان باشد، در دنیا و آخرت به آنها خواهد داد. از نعمت هاى آخرت، که هیچ تزاحمى با همدیگر ندارد، به قدرى که افراد لیاقت داشته باشند به آنها خواهد داد: جَنَّة عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ;1 بهشتى که گستره اش به اندازه تمام آسمان ها و زمین است در اختیارشان مى گذارد. هر قدر بتوانند از آن استفاده کنند مضایقه اى نخواهد بود; زیرا بهشت و نعمت هاى آن مثل این دنیا نیست که مثلا اگر کمى غذا خوردند سیر شوند یا اگر زیاد خوردند مریض شوند. در آن جا تزاحمى نیست. چنین نیست که اگر از چیزى تمتّع بردند، خسته شوند یا دیگر نتوانند استفاده کنند. در آن جا نه خستگى وجود دارد، نه ملالت، نه ضعف، نه درد،... . تنها خدا مى داند که آن جا چه عالمى است و چه نعمت هایى در اختیار بندگان شایسته اش قرار مى دهد! چنین کسانى که راه را به خوبى شناخته اند و به خوبى آن را پیموده اند، در آخرت هیچ مشکلى ندارند و هر چه بخواهند در اختیارشان قرار مى گیرد، حتّى بیش از آنچه تصور مى کنند و به عقلشان مى رسد. معمولا انسان باید تصورى از چیزى داشته باشد تا آن را بخواهد; اما خداوند آن قدر نعمت مى دهد که تصورش را هم نمى کنند: فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الاَْعْیُنُ.2 در جایى هم مى فرماید: لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ;3 هر چه بخواهند مى دهیم، بیش تر هم مى دهیم.
اما در دنیا، خیرات و نعمت ها کمابیش با یکدیگر تزاحم دارد. نعمت ها هرچند حلال و مشروع هم باشد، انسان به قدر محدود مى تواند از آنها استفاده کند، چه در خوردنى ها باشد، چه در نوشیدنى ها، چه در پوشیدنى ها یا دیگر نعمت ها. دنیا همه چیزش محدود است و به قدر محدود مى توان از نعمت هایش استفاده کرد. اگر از حد خودش بگذرد نتیجه معکوس مى دهد; مثلا، اگر انسان پرخورى کند، مریض مى شود. خداوند هم وقتى مى خواهد در این دنیا به کسى چیزى بدهد به مقدار محدود مى دهد، وقتى هم نعمت هاى مادى و معنوى او با یکدیگر تزاحم پیدا مى کند، نعمتى را که برایش اصل است به او مى دهد.
به همین دلیل است که گاهى بندگان شایسته در این دنیا مبتلا به گرفتارى هایى مى شوند. این طبیعت دنیا است که به دلیل این تزاحمات، گرفتارى ها ایجاد مى شود. اصلا زندگى دنیا بدون سختى ممکن نیست. اما قرار بر این است که بندگان شایسته خدا هر چه خواستند، خداوند در این دنیا هم به آنها بدهد، مگر مصلحتى قوى تر در کار باشد و نعمتى با دیگرى تزاحم پیدا کند. گاهى بندگان صالح خدا چیزهایى را مى خواهند، اما این خواست گاهى موجب محرومیت آنها از چیزهاى دیگر مى شود. در چنین مواقعى، خداوند به آنها چیزى مى دهد که به صلاحشان باشد. البته بندگان شایسته خدا هم کارشان را به خدا واگذار مى کنند و معمولا مطابق خواسته دلشان از خدا چیزى نمى خواهند، مى گویند: خدایا، هر چه را براى ما بهتر است نصیبمان کن. خداوند هم چنین اراده مى کند که براى مثال، براى محفوظ ماندن آنها از گرما، ابرى بفرستد تا بر سرشان سایه بیندازد یا اگر از باران روز ناراحت مى شوند، شب برایشان باران بفرستد. خواست خداوند چنین است که اگر این نعمت ها با یکدیگر تزاحم پیدا کرد، آن را که برایشان بهتر است عطا کند; حتى گاهى از دنیایشان کم مى گذارد و بر نعمت هاى اخرویشان مى افزاید و درجاتشان را بالا مى برد.
پس با دلایل عقلى و برهانى، مى توان اثبات کرد که اگر کسانى راه صحیح را بشناسند و آن را درست بپیمایند، هر چه را برایشان خیر باشد خدا به آنها مى دهد، حتى اگر به این صورت باشد که در روز گرم تابستان، ابرى بر سرشان سایه بیندازد یا اگر مریض شدند شفا پیدا کنند; مگر این که خداوند خیرشان را در غیر از این دیده باشد. در هر صورت، قرار بر این است که هیچ ناراحتى نبینند.
اینها چه کسانى اند؟ آیا کسانى که مقصد را شناخته اند، راه رسیدن به آن را هم در میان تمام مسایل فردى و اجتماعى و دیگر جنبه هاى زندگیشان به خوبى شناخته اند و توفیق عمل داشته اند، یهودى اند یا نصرانى یا بودایى یا غیر آن؟
بر اساس عقیده ما، یگانه راه صحیح «اسلام» است و هر کس مسلمان باشد سعادت آخرت را به خوبى شناخته است. گم شده حقیقى انسان نزد خدا و در عالم ابدى است. پس مطلوب مسلمان «خدا» است. براى رسیدن به او نیز تنها راه «اجراى دستورات اسلام» است. بنابراین ممکن نیست کسى مسلمان باشد، امّا ضروریات و دستورات احکام اسلام را نداند. پس هر کس مقصد را شناخته، راه را هم کمابیش یافته است. چنین شخصى مستحقّ دریافت نعمت هاى بى منتهاى خدا در دنیا و آخرت است.
1. حدید (57)، 21.
2. زخرف (43)، 71.
3. ق (50)، 35.
یَا ابْنَ جُندب لَو اَنَّ شیعتَنا اسْتَقامُوا لَصافَحَتْهُمُ الملائکةُ و لاََظَلَّهُمُ الغَمامُ وَ لاََشرَقُوا نَهاراً و لأَکَلُوا مِن فَوقِهِم و مِن تَحتِ اَرجُلِهِمْ و لَما سَأَلُوا اللّهَ شَیئاً اِلاّ اَعطاهُم.
اى پسر جندب، اگر شیعیان ما استقامت داشته باشند (یعنى به وظایف دینى شان درست عمل کنند و به آنچه معتقدند، پاى بند باشند و در پیروى ما از راه صحیح خارج نشوند) فرشتگان با آنان مصافحه مى کنند و (در حرارت آفتاب) ابرها بر سرشان سایه مى اندازند (حتى هنگامى که قرار است باران ببارد، خداوند باران را در شب نازل مى کند تا در روز هوا برایشان آفتابى باشد) و از بالاى سر و زیر پا برایشان روزى مى فرستد (یعنى نعمت از اطراف بر آنها مى ریزد) و هیچ درخواستى از خدا نمى کنند، مگر این که به آنها عطا مى کند.
همه مردم طالب سعادت و فطرتاً به دنبال خوشبختى اند، از گرفتارى ها به تنگ مى آیند و براى خلاصى از آنها تلاش مى کنند. اما در چند زمینه با همدیگر اختلاف نظر دارند; یکى از آنها تعیین «مصداق سعادت» است. همه مى خواهند خوشبخت باشند و هیچ وقت دچار گرفتارى و بدبختى نشوند، اما بسیارى از آنها نمى دانند که خوشبختى واقعى کدام است.
بسیارى از مردم تصور مى کنند مطلوب فطرى آنها همین لذت هاى زودگذر دنیوى است. از این رو، همه توان خود را صرف رسیدن به آن مى کنند و دنبال چیز دیگرى نمى روند. اینها تلاش نمى کنند تا دریابند سعادت واقعى کدام است.
دسته اى دیگر از مردم اجمالا مى دانند که لذت هاى زودگذر لیاقت دل بستگى را ندارد. آنها مى بینند که هر روز مردم به چیزى دل مى بندند و توجهشان را صرف به دست آوردن آن مى کنند، ولى هر قدر هم نسبت به چیزى علاقه مند بوده و از رسیدن به آن خرسند شده باشند، برایشان باقى نمى ماند و از بین مى رود. مى بینند که آنچه مردم زندگیشان را صرف به دست آوردن آن کرده بودند پایدار نمى ماند و به اصطلاح، «آنچه را نپاید دل بستگى را نشاید.» درمى یابند که اینها لیاقت دل بستن ندارند، اما نمى دانند آنچه را باید دنبال کنند چیست. این قبیل افراد دو دسته اند:
یک دسته کسانى اند که به کمک عقل و راهنمایى هاى افرادى که از سوى خداوند آمده اند هدف اصلى شان را مى شناسند و مى فهمند سعادت واقعى چیست; همان که در اصطلاح، از آن به «قرب خداوند» تعبیر مى کنیم و به تعبیر قرآن: خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الاَْرْضُ.1 این دسته به این نتیجه مى رسند که سعادت واقعى این است که انسان نزد خداوند از خوشبختى ابدى و بى نهایت بهره مند باشد.
اما دسته دیگر وقت صرف مى کنند، فکر مى کنند، بحث مى کنند، اما در شرایطى قرار مى گیرند که موفق نمى شوند حقیقت را بفهمند. دچار شک و شبهه هاى واهى و وسوسه هاى شیطانى مى شوند; نه خدا را درست مى شناسند و نه قیامت را درست باور دارند; کوتاهى نمى کنند، اما تشخیص هم نمى دهند.
کسانى که سعى مى کنند و راه درست را مى شناسند و مى فهمند که سعادت واقعى در قرب خدا و جوار رحمت او است، باید در صدد برآیند که راه صحیح رسیدن به آن را بشناسند. اما برخى از افراد در این زمینه وقت کافى نمى گذارند و به قدر کافى تحقیق نمى کنند. آنان متوجه مى شوند که سعادت حقیقى در ایمان به خدا و روز جزا است، در این است که انسان نزد خداوند معزّز و مقرّب باشد، اما سعى نمى کنند که بفهمند راه آن کدام است. به حرف هر کس اعتماد مى کنند و تحت تأثیر شرایط حاکم بر جامعه قرار مى گیرند و به قدر کافى به تحقیق نمى پردازند. دیگرانى هم که در اطراف آنها هستند، نمى توانند راه صحیح را به آنها نشان دهند. البته نشناختن این دسته مراتبى دارد; برخى در مسایل فردى به شناخت کافى نمى رسند و برخى در مسایل اجتماعى یا سیاسى یا غیر آن.
در هر صورت، برخى افراد موفق مى شوند به شناخت کافى برسند; اما شناخت پیداکردن کافى نیست و پس از آن، نوبت «عمل» مى رسد; یعنى رسیدن چنین اشخاصى به سعادت مطلوبشان در گرو این است که چقدر در این راه پاى مردى نمایند، از راه صحیح منحرف نشوند و افراط و تفریط ننمایند.
1. هود (11)، 107.
امروز ما مخاطب این سخن امام صادق(علیه السلام) هستیم و باید دین خدا را جدّى بگیریم; هم عقاید مربوط به دین را، هم ارزش هاى اخلاقى و هم دستورات عملى آن را. باید مراقب باشیم با احکام خدا بازى نکنیم. هم خودمان نسبت به آنها در عمل بى اعتنایى نکنیم و هم در تفسیر و توضیح آنها درست رفتار نماییم، وگرنه مسؤول جهل و کفر دیگران خواهیم بود.
مى گویند: از یکى از علماى یزد پرسیده بودند که چرا این قدر گریه مى کنید؟ فرموده بود: «مى ترسم در قیامت، به من بگویند: مسؤول مسلمان نشدن یهودیان یزد تو هستى; اگر رفتارت درست بود، اگر به وظیفه ات عمل مى کردى، یهودى ها از تو مى آموختند و مسلمان مى شدند.» این سخنان از کسانى که اهل محاسبه و مراقبه هستند بعید نیست. امام صادق(علیه السلام) نیز ضمن تأیید اصل این مطلب، اعمال برخى دین داران را مسؤول جهل مردم معرفى مى کند: یا ابنَ جُندب، قدیماً عَمُرَ الجهلُ; اى پسر جندب، از گذشته، بنیان جهل آباد شده و قَوِىَ اساسُهُ; و پایه اش محکم گردیده است، چرا؟ و ذلکَ لِاتّخاذِهِم دینَ اللّهِ لَعِباً; به دلیل آن که دین خدا را به بازى گرفته اند.
فرق «لعب» با کار جدّى در این است که در کارهاى جدّى، انسان مى داند که حقایقى وجود دارد و با واقعیاتى سر و کار دارد; مثلا، غذا که مى خورد، مى داند گرسنگى واقعاً وجود دارد; غذایى هم هست، مى خورد تا سیر شود; اما در کارهاى لعب، انسان به خیال و تصور بسنده مى کند; مثل گفت و گوهاى غیر جدّى و تعارفات معمول که واقعاً نمى گوید: «قربانت، تصدّقت و...».
بر همین اساس، رفتارهاى انسان از دو بخش تشکیل مى شود: رفتارهاى جدّى و واقعى که انسان به لوازم آن مستلزم است، و رفتارهاى غیر جدّى و لعب که کارى را جدّى نمى گیرد; مانند سرگرمى ها یا تعارفات معمول.
کسانى که دین خدا را بازى به حساب مى آورند، اعمال عبادى مردم (مثلا مسجد رفتن آنها) را هم مثل آداب و رسوم و تعارفات معمول، غیر جدّى حساب مى کنند، عمل به دستورات و احکام دین را هم بازى مى دانند و آنها را به دلخواه مردم تفسیر مى کنند تا مردم از آنها خرسند شوند و مشترى بیش ترى پیدا کنند. سایر مردم هم وقتى به اینها نگاه مى کنند، نمى توانند دین را جدّى بگیرند: حتّى لقَدْ کانَ المُتَقَرِّبُ مِنهم اِلىَ اللّهِ بِعلمِه یُریدُ سِواهُ; تا آن جا که کسانى که مى خواستند با علمشان (علوم دینى، نه علومى مثل فیزیک و شیمى) به خدا تقرّب پیدا کنند، غیر او را قصد کرده اند. اولئکَ هُم الظّالمونَ; آنان همان کسانى اند که (بر بشریت) ظلم کرده اند (همان گونه که بر خودشان نیز ظلم نموده اند).
11ـ منظور از اینکه ولى فقیه مىتواند احکام فرعى اسلام را تغییر دهد یا آنها را تعطیل کند، چیست؟
مىدانیم که از دیدگاه عقیدتى ما قانونگذار، خداى متعال است و در عرض او هیچ کس حقّ قانونگذارى ندارد، پس چگونه مىتوان تغییر یا تعطیل احکام فرعى را به دست ولى فقیه توجیه کرد؟
باید گفت مقصود از تغییر یا تعطیل احکام فرعى به دست ولى فقیه این نیست که حاکم شرعى در مقابل قانون الهى، قانون جدیدى وضع کند یا اینکه قانون ثابتى را نادیده بگیرد و آن را تعطیل نماید، بلکه منظور این است که ولى فقیه حق دارد با توجّه به اوضاع و احوال اجتماعى و رعایت مصالح اسلام، یک حکم شرعى را جایگزین حکم دیگر کند.
شأن ولى فقیه در نظام اسلامى
توضیح اینکه ولى فقیه کسى است که اوّلاً فقیه کاملى است، یعنى به تمام احکام و ارزشهاى دینى آگاهى کامل دارد و به مبانى و معیارهاى شرعى کاملاً آگاه است. ثانیاً مصالح جامعه اسلامى را در اوضاع و احوال متغیر زمان بخوبى تشخیص مىدهد و مىداند در هر زمان مصلحت اسلام و مسلمانان چیست. با توجه به این امور است که ولى فقیه براساس آگاهى از مبانى اسلام تشخیص مىدهد شارع مقدس در این اوضاع به اجراى حکم نخست راضى نیست، بلکه حکم دیگرى را مىطلبد و در واقع حکم اهمّ را بر حکم مهم مقدم مىدارد. کشف حکم جدید کار ولىّ فقیه است، نه شخص دیگر. پس او با کنار گذاشتن حکم شرعى قبلى و اجراى حکم جدید از دستور شارع تخلف نکرده، بلکه یک حکم شرعى را به سبب رعایت مصالحى، بر حکم شرعى دیگر مقدّم داشته است و این امرى جدید نیست. مواردى وجود دارد که فقها گفته اند باید حکمى را بر حکم دیگر مقدم داشت. براى نمونه یکى از احکام اسلام حرمت نگاه به بدن زن نامحرم است ولى در صورتى که مراجعه به پزشک مرد براى زن متعین باشد پزشک مىتواند موضع درد را معاینه کند و حتى در صورتى که معاینه بستگى به تماس دست داشته باشد نیز بى اشکال است. در اینجا میان حرمت نگاه به بدن زن نامحرم و وجوب حفظ جان مسلمان تزاحم است. فقها در چنین شرایطى حکم وجوب حفظ جان مسلمان را بر حرمت نگاه به بدن وى مقدم مىدارند. ملاک تقدم این است که فقیه یقین دارد در چنین موردى اراده تشریعى خدا به نجات جان مسلمان تعلق گرفته است یعنى در مورد تزاحم بین دو تکلیف که هر دو در زمان واحدى قابل انجام نیست، فقیه معین مىکند وظیفه، نجات جان مسلمان است نه اجتناب از نگاه حرام.
در مسأله مورد نظر ما نیز وقتى فقیه حاکم، حکمى را کنار مىگذارد و حکم دیگرى را جایگزین آن مىکند، تحلیل این کار این است که ولى فقیه براساس ادله عقلى یا نقلى خاصى اراده تشریعى خداى متعال را کشف کرده و مىداند که اراده تشریعى به چه چیزى تعلق گرفته است.
این که چرا مردم این قدر در جهل فرو رفته اند و از علوم و معارفى که خداى متعال به وسیله انبیا(علیهم السلام) در اختیارشان گذاشته کم تر استفاده کرده و مى کنند، دلایل گوناگونى دارد. یکى از دلایل آن، دامن زدن زورمداران و زرمداران به این مسأله است. اگر مردم و جامعه آگاه باشند آنان نمى توانند به مطامع خود برسند. تعالیم انبیا آگاهى بخش و جهل برانداز، و در نتیجه ضد منافع آنان است. از این رو آنان پیوسته در تلاش بوده و هستند که نگذارند دعوت انبیا(علیهم السلام) گسترش یابد.
عامل دیگر این است که خود دین داران و کسانى که خود را پیرو پیامبران(علیهم السلام) و حامل علوم و معارف آنان و متولّى دین مى دانند، دین را جدّى نمى گیرند، بلکه آن را وسیله اى براى سرگرمى، امرار معاش و دیگر اغراض دنیوى قرار مى دهند. وقتى خود متدیّنان و متولّیان دین، آن را جدّى نگیرند، آیا مى توان انتظار داشت که حرف آنها در دیگران اثر کند؟ مردم به اینها نگاه مى کنند، همان راهى را مى روند که آنها رفته اند، همان کارى را یاد مى گیرند که آنان انجام مى دهند، هرچند بازى با دین خدا باشد. این یکى از عواملى است که مانع رواج دین در جامعه و موجب مسلط شدن جهل بر مردم و محرومیت آنها از معارف و حقایقى مى شود که انبیا(علیهم السلام) در اختیارشان مى گذارند.
آن گونه که تاریخ نشان مى دهد و متون دینى نیز مؤیّد آن است، عامل اصلى انحرافات مردم «جهل» بوده است، وگرنه اصل فطرت مردم بر دین و خداپرستى نهاده شده است و آنها به طور ناخودآگاه آن را درک مى کنند و از این رو، در پیشگاه آفریدگار جهان کرنش مى نمایند. شاید نتوان موردى را در قرآن پیدا کرد که دلالت کند بر این که برخى از انسان ها هیچ دینى نداشته اند; همه جا سخن از این است که کسانى بوده اند که بت یا ماه یا خورشید مى پرستیده اند، اما موردى را نمى توان یافت حاکى از این که عده اى هم بوده اند که هیچ پرستشى نداشته اند.
در تحقیقات تاریخى و دیرینه شناسى هم هر قدر تحقیق مى شود، مواردى به چشم مى خورد که بر وجود ادیان و پرستش اقوام دلالت دارد. این بدان دلیل است که فطرت مردم بر پرستش آفریدگارشان بنا شده است، اما در اثر عواملى گوناگون، به جهل کشیده مى شوند; مثلا، ادعا مى کنند خدا دخترانى دارد، که همان فرشتگان هستند، بت ها عامل شفاعت ما نزد خدایند و... . خداوند در اشاره به این عقیده خرافى، از قول آنها مى فرماید: ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى;1 آنها را عبادت نمى کنیم، مگر براى این که ما را به خدا نزدیک کنند.
یا مثلاً «وثنیّین» (دو خدایىها) که بعدها مسیحیان عقیده به «تثلیت» را از آنها اخذ کردند، به چند خدایى اعتقاد داشتند. به همین دلیل، مسیحیان مى گویند: حضرت عیسى(علیه السلام)ـ نعوذ بالله ـ پسر خدا است یا مى گویند: ما پسران خدا هستیم، پدرمان هم در آسمان ها است.
این تعبیرات ناشى از جهل است. این گونه عقاید خرافى در بسیارى از ادیان و مذاهب وجود داشته، از گذشته ترویج مى شده، کسانى هم بوده اند که از جهل مردم سوء استفاده مى کرده اند و خودشان را واسطه میان خلق و خالق معرفى مى نموده اند; مثلا، از مردم پولى مى گرفته اند تا آنها را با خالق یا مسیح(علیه السلام) ارتباط دهند یا گناهانشان را ببخشند! هنوز هم کمابیش در بین مردم از این گونه جهالت ها وجود دارد و کسانى نیز از آنها به نفع خود بهره مى برند.
انبیا(علیهم السلام) آمدند تا جهل مردم را برطرف سازند، تحریفات ادیان گذشته را اصلاح نمایند و اختلافات را حل کنند. قرآن کریم یکى از اهداف بعثت پیامبران(علیهم السلام) را اصلاح انحرافات و تحریفاتى مى داند که در دین پدید آمده است:لِیُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی یَخْتَلِفُونَ فِیهِ.2اما در تفسیر کلام پیامبران(علیهم السلام) هم اختلاف نظر پیش مى آید و در نتیجه، عده اى مبتلا به جهالت مى گردند. برخى از «تابو»ها به همین نحو به وجود آمده; یعنى در اثر جهلى که مردم در زمینه دین و ارتباط با خدا داشته اند.
اما دلیل این که چرا جهل از جامعه ریشه کن نشده، آن است که همیشه عده اى به این جهالت ها دامن زده اند، على رغم اینکه عده اى نیز پیوسته در اصلاح افکار مردم و زدودن جهالت از آنها کوشیده اند. این جهالت ها در مردم ریشه دوانده، و محکم شده است.
همان طور که اشاره کردم، از جمله عواملى که موجب رواج جهل در جوامع بوده رفتار دین داران است. وقتى مردم دیدند کسانى که خود را متدیّن معرفى مى کنند و پیرو انبیا(علیهم السلام) مى دانند و براى دین، سینه چاک مى کنند، خودشان دین را جدّى نمى گیرند، دچار جهالت مى شوند.
در سفرى که چندى پیش به امریکاى لاتین داشتم، یکى از کشیش ها صریحاً مى گفت: «مردم این منطقه به حرف ما اسقف ها و کشیش ها اعتنایى نمى کنند، حرف هاى ما را باور ندارند.» بعد به طور خصوصى به من گفت: «نه تنها مردم حرف هاى ما را باور ندارند، بلکه خودمان هم این حرف ها را باور نداریم.»
از نظر آنها، دین وسیله اى براى زندگى کردن است. به همین دلیل، اگر هم به دروغ بودن آن معتقد نباشند، آن را جدّى نمى گیرند و فقط در حد آداب و رسومى به آن نگاه مى کنند که از قِبل آن، ارتزاق مى کنند. بدین ترتیب، دین به صورت بازیچه اى در دست آنها درمى آید و براى آن که سفره زندگیشان رنگین شود سعى در تبلیغ آن مى کنند و آن را به صورتى براى مردم تفسیر مى کنند که خوششان بیاید، تا به آنها اقبال نشان دهند. گاهى هم این کار خود را این گونه توجیه مى کنند که براى دور نشدن مردم از دین، ما مجبوریم آن را این طور تبلیغ کنیم. امروزه کلیساها کمابیش همین کارها را مى کنند. بسیارى از اعمال را قبلا حرام مى دانستند و با آن مبارزه مى کردند، اما وقتى دیدند نمى توانند در مقابل مردم مقاومت کنند، عقب نشینى کردند و آنها را حلال شمردند! نه به این علت که دلیل جدیدى پیدا کرده اند، بلکه مى گویند اگر این کار را نکنیم، همین مقدار اعتقادى را هم که مردم نسبت به مسیحیت دارند از دست مى دهند و آن را انکار مى کنند! مثلا، روزه گرفتن به طور کلى از دین مسیحیت طرد شده است. در پیامى که پاپ در عید پاک گذشته به مسیحیان داد، صریحاً از مردم خواست، حال که روزه غذا نمى گیرند، یک روز «روزه تلویزیون» بگیرند (یعنى یک روز تلویزیون تماشا نکنند) که البته هیچ کس هم به حرف او گوش نداد.
به این صورت، در مسیحیت، یکى پس از دیگرى احکام دینى لغو مى شود. این کار سابقه تاریخى هم دارد. «اصحاب سبت»، که قرآن از آنها نام مى برد، یکى از اقوام بنى اسرائیل بودند که دین خدا را به بازى گرفتند. آنها از صید ماهى در روز شنبه نهى شده بودند، اما براى آن که هم در ظاهر دستور خدا را اطاعت کرده باشند، هم منفعت اقتصادیشان را به دست آورند، کنار دریا حوضچه هایى درست کردند. روزهاى شنبه، که به صید نمى رفتند، درِ حوضچه ها را باز مى کردند، ماهى ها که وارد مى شدند، درِ آنها را مى بستند و روز یکشنبه آنها را صید مى کردند. خداوند به دلیل این کارشان، آنها را عذاب کرد و به شکل بوزینه مسخ شدند; چون دین خدا را به بازى گرفته بودند: فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خاسِئِینَ.3
بنابراین، این قبیل کارها از گذشته سابقه داشته و از طرف دین دارها هم انجام مى شده، نه از طرف بى دین ها که اصل این مسایل را منکر مى شده اند. آنها با دین خدا بازى مى کرده اند و در عمل، آن را جدّى نمى گرفته اند. گویى احکام شرعى مثل بعضى آداب و رسوم عرفى است که اگر رعایت نکنند در سرنوشتشان اثرى ندارد. مثلا، همان طور که در عرف، به صورت تعارف و بازى لفظى، به همدیگر مى گویند: «قربانت، تصدّقت، نوکرم، ...»، اما حاضر نیستند حتى کمى موى خود را هم براى آن فرد فدا کنند، احکام شرع را هم در مورد نماز و روزه و دیگر مسایل شرعى به همین صورت مى دانند. همین هم موجب بدبختى خودشان و مانع آشنایى دیگران با حقایق دین مى شود.
وقتى مردم ببینند دین در جامعه اى رواج دارد و آثار خوبى بر جاى مى گذارد، به آن علاقه مند مى شوند، اما وقتى کسانى که دم از دین مى زنند خودشان اهل عمل نباشند، حرفشان در دیگران اثر نمى کند و موجب بدبینى مردم به دین نیز خواهد شد. امام صادق(علیه السلام) در وصیت خود، خطاب به شیعیان، نسبت به این مسأله تأکید کرده اند. این توصیه باید نصب العین همه کسانى باشد که ادعا مى کنند پیرو ایشان هستند و مذهب ایشان را ترویج مى کنند، راه آنان را صحیح مى دانند و به آن بزرگواران عشق مىورزند.
1. زمر (39)، 3.
2. نحل (16)، 39.
3. اعراف (7)، 166.
10ـ آیا امام خمینى(قدس سره) معتقد به ولایت مطلقه فقیه بودند و از این دیدگاه
نظرى در مقام عمل بهره جسته اند؟
ابتدا باید نزاع و تلاقى افکار در باب ولایت مطلقه فقیه تبیین شود، تا با دستیابى به تصوّرى درست بتوان دیدگاه حضرت امام(قدس سره) را در آن باره جویا شد و نگاهى صحیح به عملکرد ایشان داشت.
از آنجایى که شأن ولى فقیه به عنوان حاکم و ولىّ منصوب از طرف خداوند، سرپرستى و هدایت جامعه به سوى اهداف دینى به وسیله اجراى قوانین الهى است، باید نخست اقسام قوانین از دیدگاه اسلام و سپس رابطه و حدود ولایت فقیه در هر یک از آنها را بررسى کنیم.
قوانین ثابت و متغیّر
از دیدگاه اسلامى، قوانین بر دو گونه است: قوانین ثابت و متغیّر.
قوانین ثابت: (شامل احکام اوّلى و ثانوى) به قوانینى گفته مىشود که قید زمان و مکان ندارد و تا ابد ثابت و غیر قابل تغییر است و هیچ کس حق تصرّف در آنها را ندارد. این بخش از قوانین به دو قسمت تقسیم مىگردد: قسمت اوّل مستقیماً از سوى بارى تعالى وضع مىشود و قسمت دیگر قوانینى است که بلاواسطه از سوى خدا تشریع و تعیین نگردیده، بلکه خداى متعال، حق وضع و تشریع آنها را به پیامبر گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) و سایر معصومان سلام الله علیهم اجمعین اعطا کرده است و در واقع کیفیت تشریع را به آنها الهام کرده است.
قوانین متغیّر: به احکام و قوانینى گفته مىشود که تابع شرایط زمان و مکان است. این قوانین در چارچوب قوانین ثابت و با رعایت اصول و مبانى ارزشهاى اسلامى و با توجه به ضرورتها و نیازمندیهاى جامعه اسلامى از سوى ولىّ امر وضع مىگردد. به این قوانین اصطلاحاً «احکام حکومتى» یا «احکام ولایتى» و یا «احکام سلطانیّه» مىگویند.
مطابق بینش توحیدى و به مقتضاى ربوبیّت تشریعى حضرت حقّ ـ جلّ شأنه ـ حقّ حاکمیّت و تشریع، اصالتاً و بالذّات مختص خداست و او مىتواند به میزانى که مىخواهد اجاره تشریع و قانونگذارى را به کسى عنایت فرماید.
این اذن به طور کامل به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و ائمّه اطهار(علیهم السلام) اعطا شده است، ولى در مورد «ولى فقیه» کمابیش اختلافاتى بین فقیهان شیعه وجود دارد.([1]) این اختلاف نظر همان اختلاف معروف در باب «حوزه و قلمرو ولایت فقیه» است که محلّ بحث ماست.
اختیارات ولى فقیه از دیدگاه فقها
برخى از فقها دامنه بکارگیرى ولایت و امر و نهى ولى فقیه را که اطاعت آن بر مسلمانان واجب است به وضعیتهاى اضطرارى و نیازمندیهاى غیر قابل اجتناب جامعه محدود کرده اند. اما در مقابل، گروهى دیگر این دامنه را وسیعتر دانسته و معتقدند: دایره ولایت فقیه بسیار گسترده و شامل جمیع امور اجتماعى است مگر امورى که دخالت در آنها از موارد مختصّ امام معصوم(علیه السلام) است.
]براى روشنترشدن این دو دیدگاه مثالى مىزنیم: گاه توسعه راهها و عریض کردن خیابانها چنان ضرورت مى یابد که اگر انجام نشود، جان عده اى به خطر مىافتد و تصادفات زیاد مىگردد و در نتیجه زیانهاى مالى و جانى بسیار وارد مىشود. براى جلوگیرى از وقوع چنین وضعى، هر دو گروه دخالت ولىّ فقیه را روا و او را مجاز مىدانند که حکم به تخریب خانه ها و یا اماکن دیگر نماید، تا توسعه در معابر و خیابانها انجام شود. اما اگر این تخریب براى راحت تربودن مردم یا زیباسازى شهر باشد، به عقیده گروه اول ولىّ فقیه مجاز نیست حکم تخریب صادر کند. اما گروه دوم مىگویند: هر جا امرى به مصلحت جامعه باشد ـ هرچند به حدّ اضطرار نرسد ـ باز ولىّ فقیه مىتواند براى تأمین مصالح مردم حکم کند، مثلاً در مثال قبل حکم به تخریب نماید و دیگران موظّف به عمل کردن مىباشند.
ناگفته نماند معناى ولایت مطلقه ـ آن چنان که برخى دشمنان و آگاهان مغرض مطرح مىکنند ـ هرگز به معنى سرپیچى از احکام الهى و احیاناً تعطیل حکم خدا ـ به دلخواه ولىّ امر ـ نیست، زیرا در مواردى که ولىّ امر ـ به دلیل تسلّط بر فقه اسلامى و شناخت مصالح اجتماعى ـ مدتى حکم اولى را وا مىگذارد و به حکم ثانوى رجوع مىکند، در واقع از حکمى به حکمى دیگر رجوع مىنماید که آن حکم ثانوى نیز از احکام خداست، و این رجوع، ضابطه مند و به اذن و تجویز خداى متعال است و هرگز تابع سلیقه و دلخواه ولىّ فقیه نیست. فلسفه وجودى ولىّفقیه اجراى احکام الهى و زمینه سازى براى پیاده شدن احکام متعالى و مترقّى اسلام است، نه بکارگیرى سلیقه شخصى و پیروى از هواهاى نفسانى.
همان گونه که گفته شد حق قانونگذارى و تشریع اصالتاً متعلّق به خداست و او مىتواند به کسانى اذن قانونگذارى و حکومت بر بندگان را بدهد. از این رو هرگونه قانونگذارى و امر و نهى بر انسانها بدون اجازه خدا غیر مجاز و از دیدگاه اسلامى مردود است. بنابراین از دیدگاه دینى همه قوانین یک حکومت و یک کشور ـ چه قانون اساسى و چه سایر قوانین مصوّب ـ وقتى مشروعیّت و رسمیّت پیدا مىکند که به گونه اى به تأیید ولىّ فقیه ـ که در زمان غیبت به سبب نصب عام الهى اذن حکومت و قانونگذارى دارد ـ رسیده باشد. این یک امر مسلّم دینى و مورد اتّفاق همه معتقدان به ولایت فقیه ـ چه ولایت مطلقه و چه غیر آن ـ است.
ولایت مطلقه فقیه در کلام امام خمینى(قدس سره)
امام خمینى(قدس سره) مىفرماید:
«اگر فرد لایقى که داراى این دو خصلت ]آگاهى به قانون الهى و عدالت [باشد، بپاخاست و تشکیل حکومت داد، همان ولایتى را که حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) د ر امر اداره جامعه داشت، دارا مىباشد، و بر همه مردم لازم است که از او اطاعت کنند. این توهّم که اختیارات حکومتى رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)ب یشتر از حضرت امیر(علیه السلام)بود، یا اختیارات حکومتى حضرت امیر(علیه السلام)بیش از فقیه است، باطل و غلط است. البته فضائل حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)بیش از همه عالم است و بعد از ایشان فضائل حضرت امیر(علیه السلام) از همه بیشتر است، لکن زیادى فضائل معنوى، اختیارات حکومتى را افزایش نمىدهد.»([2])
همچنین ایشان در کتاب «شؤون و اختیارات ولىّ فقیه» ـ ترجمه مبحث ولایت فقیه از «کتاب البیع» ـ مىفرماید:
«در تمام مسائل مربوط به حکومت، همه آنچه که از اختیارات و وظایف پیامبر و امامان پس از او ـ که درود خداوند بر همگى آنان باد ـ محسوب مىشود، در مورد فقهاى عادل نیز معتبر است. البته لازمه این امر این نیست که رتبه معنوى آنان همپایه رتبه پیامبران و امامان تلقى شود، زیرا چنان فضایل معنوى، خاصّ آن بزرگواران است و هیچ کس، در مقامات و فضایل با آنان همرتبه نیست.»([3])
امام در همان کتاب مىفرماید:
«کلیّه امور مربوط به حکومت و سیاست که براى پیامبر و ائمه(علیهم السلام) مقرّر شده، در مورد فقیه عادل نیز مقرّر است. و عقلاً نیز نمىتوان فرقى میان این دو قایل شد».([4])
امام در جاى دیگرى مىگویند:
«در زمان غیبت، در تمام امورى که امام معصوم(علیه السلام) در آنها حق ولایت دارد، فقیه داراى ولایت است»
و نیز در جایى دیگر مىفرماید:
«کلیّه اختیاراتى که امام(علیه السلام) دارد، فقیه نیز داراست، مگر دلیل شرعى اقامه شود مبنى بر آنکه فلان اختیار و حق ولایت امام(علیه السلام) به سبب حکومت ظاهرى او نیست، بلکه به شخص امام مربوط مىشود و یا اگرچه مربوط به مسائل حکومت و ولایت ظاهرى بر جامعه اسلامى است، لکن مخصوص شخص امام معصوم(علیه السلام) است و شامل دیگران نمىشود».([5])
این سخنان حضرت امام(قدس سره) که حاکى از دیدگاه مترقّى ایشان در ولایت مطلقه فقیه است، سالها قبل از پیروزى انقلاب اسلامى، در نجف اشرف و در درس خارج فقه بیان شده، و همان چیزى است که دشمنان اسلام را بشدّت عصبانى کرده و آنها را در صدد خاموش کردن این نور الهى قرار داده است.
آیا معمار گرانقدر انقلاب اسلامى(ره) از این ولایت عظمى طىّ حکومت چندساله خویش بهره عملى هم جست یا خیر؟
1. منصوب کردن مهندس بازرگان بعنوان نخست وزیر و رئیس دولت موقّت از سوى امام خمینى(ره):
حضرت امام(رض) در این باره مىفرمایند: «و من باید یک تنبّه دیگرى هم بدهم و آن این که، من که ایشان را نصب کردم، یک نفر آدمى هستم که بواسطه ولایتى که از طرف شارع مقدّس دارم، ایشان را قرار دادم. ایشان را که من قرار دادم واجب الاتّباع است، ملّت باید از او اتّباع کند، یک حکومت عادى نیست، یک حکومت شرعى است، باید از او اتّباع کنند، مخالفت با این حکومت، مخالفت با شرع است، قیام بر علیه شرع است».([6])
این کلام امام(ره) ضمن دلالت بر بکار بستن ولایت مطلقه از سوى ایشان، به روشنى دلالت مىکند بر این که ولایت ایشان از سوى خداست و از جانب شارع مقدّس مشروعیّت مىیابد، و چنین مشروعیّتى از مردم و آراء آنها بدست نیامده است بلکه حکمى الهى مانند سایر احکام شرعى (چون: وجوب نماز و روزه، حج و ...) مىباشد و تابع رأى و نظر مردم نیست.
2. تصریح به «نصب» در متن احکام تنفیذ ریاست جمهورى بنىصدر، شهید رجائى(ره) و مقام معظّم رهبرى(مدظلّه) از سوى حضرت امام(ره) با آن که مطابق اصل ششم قانون اساسى، رئیس جمهور و با اتکاء به آراء عمومى انتخاب مىشود و نیز مطابق بند نهم اصل یکصدودهم قانون اساسى ـ که وظایف و اختیارات رهبر را تعیین مىکند ـ رهبر فقط حق امضاء و تنفیذ حکم ریاست جمهورى را پس از انتخاب مردم دارد، ولى حضرت امام(قدّس سره) بموجب «ولایت مطلقه»اى که از سوى خداى متعال به ایشان عنایت شده است، علاوه بر تنفیذ حکم رؤساى جمهور مذکور تصریح مىکنند که: این افراد را به این سمت «منصوب» نمودم. و این فراتر از اختیارات مندرجه قانون اساسى و بموجب حق اعمال «ولایت مطلقه فقیه» مىباشد.
احکام امام(ره) در انتصاب و تنفیذ رؤساى جمهور
الف. حکم ریاست جمهورى بنى صدر (15/11/1358)
«بسم الله الرحمن الرحیم. براساس آن که ملّت شریف ایران با اکثریت قاطع جناب آقاى دکتر سید ابوالحسن بنىصدر را به ریاست جمهورى اسلامى کشور جمهورى اسلامى ایران برگزیده اند و برحسب آن که مشروعیت آن باید به نصب فقیه جامع الشرایط باشد، اینجانب به موجب این حکم رأى ملّت را تنفیذ و ایشان را به این سمت منصوب نمودم لکن تنفیذ و نصب اینجانب و رأى ملت مسلمان ایران محدود است به عدم تخلّف ایشان از احکام مقدّسه اسلام و تبعیّت از قانون اساسى اسلامى ایران»([7])
ب. حکم ریاست جمهورى شهید محمدعلى رجایى(ره) (11/ 5/ 1360)
«بسم الله الرحمن الرحیم ... ملّت شریف و متعهّد ایران .... به رغم تبلیغات دشمنان خارج و داخل، با اکثریت قاطع افزون از دوره سابق، جناب آقاى محمدعلى رجائى ایده الله تعالى را به ریاست جمهورى کشور اسلامى ایران برگزیده و این مسئولیت بزرگ و بار سنگین را به عهده او گذاشته است و چون مشروعیّت آن باید با نصب فقیه ولىّ امر باشد، اینجانب رأى ملت را تنفیذ و ایشان را به رسمیّت ریاست جمهورى اسلامى ایران منصوب نمودم».([8])
ج. حکم ریاست جمهورى مقام معظم رهبرى حضرت آیةالله خامنه اى(مدّظله العالى) (17/ 7/ 1360)
«اینجانب به پیروى از ملّت عظیم الشأن و با اطلاع از مقام و مرتبت متفکّر و دانشمند محترم جناب حجةالاسلام آقاى سید على خامنه اى ایده الله تعالى، رأى ملّت را تنفیذ و ایشان را به سمت ریاست جمهورى اسلامى ایران منصوب نمودم».([9])
دوّمین دوره ریاست جمهورى مقام معظم رهبرى(مدّظلّه العالى) (13/6/ 1364)
«اینک به پیروى از آراى محترم ملّت عظیم الشأن ... آراى ملّت را براى پس از پایان دوره کنونى، تنفیذ و ایشان را به سمت ریاست جمهورى اسلامى ایران منصوب مىنمایم».([10])
3. فرمان تشکیل مجمع تشخیص مصلحت نظام از سوى امام راحل(ره)([11]) (در تاریخ 17/ 11/ 1366)
در حالى که وجود چنین مجمعى و یا اختیار تشکیل آن در قانون اساسى و در ضمن اختیارات رهبر ـ تا قبل از بازنگرى سال 1368 ـ پیش بینى نشده بود ولى امام(ره) چنین فرمانى صادر فرمودند و این امر به نوبه خود جلوه اى دیگر از اعمال «ولایت مطلقه» مىباشد.
نکته جالب توجّهى که در این فرمان و موارد مشابه (مانند مورد قبلى) به چشم مىخورد آن است که:
امور مندرجه در اصل یکصدودهم قانون اساسى که «وظایف واختیارات رهبر» را تبیین مىکند، در واقع «احصائى» نبوده و «تمثیلى» مىباشند، به عبارت دیگر: مادام که شرایط کشور حالت عادى دارد (و در حقیقت شأن قانون هم در همه جا ذکر موارد مربوط به وضعیّت عادى است) در همین چارچوب بیان شده در قانون اساسى عمل مىشود: اما اگر حالتى فوق العاده و پیش بینى نشده در وضعیّت کشور یا مدیریّت آن پیش بیاید، رهبر بمقتضاى ولایت مطلقه الهى که از طرف شارع مقدّس به او عنایت شده است، مىتواند در جهت رفع بحران ها و تأمین مصالح جامعه اقدام و دخالت نماید:
امید آن که با شناخت صحیح و دقیق دیدگاه هاى امام عظیم الشأن(ره) که برگرفته از قرآن و سنّت است از تفسیرهاى سلیقه اى و نادرست از نظرات ایشان پرهیز، و در جهت تحقّق تفکّر نورانى ایشان گام برداریم. ان شاءاللّه
[1]ـ هرچند اصل ولایت فقیه از مسلّمات فقه شیعه است و هیچ فقیهى در طول تاریخ تشیّع منکر آن نشده است.
[2]ـ ن. ک: «حکومت اسلامى» امام خمینى(ره)، ص 55
[3]ـ ن. ک: شؤون و اختیارات ولى فقیه، ترجمه مبحث ولایت فقیه، از کتاب البیع، امام خمینى(ره)، صص 34 و 33.
[4]ـ همان، ص35.
[5]ـ همان، ص 77.
[6]ـ صحیفه نور، ج6، ص 31.
[7]ـ همان، ج 11، ص 260.
[8]ـ همان، ج 15، ص 76.
[9]ـ همان، ج 15، ص 179.
[10]ـ همان، ج 19، ص 221.
[11]ـ همان، ج 20، ص 176.
یَا ابْنَ جُندب، قدیماً عَمُرَ الجهلُ و قَوِىَ اساسُهُ و ذلکَ لِاتِّخاذِهِم دینَ اللّهِ لَعِباً حتّى لَقَدْ کانَ المُتَقَرِّبُ مِنهم الَىِ اللّهِ بِعَمَلِه یُریدُ سِواهُ اولئکَ هم الظّالِمونَ.
امام صادق(علیه السلام) در این فراز از سخن خود مى فرمایند: از دیرباز، بنیان جهل و نادانى قوى گردیده، بازارش رونق گرفته، پایه هایش محکم شده و ریشه دوانده است. سپس یکى از عوامل رونق دهنده بازار جهل و تحکیم آن را این مى دانند که دین خدا را به بازى گرفته اند، آن چنان که حتى کسانى که علم خود را وسیله تقرّب به خدا قرار داده اند نیز مقصد و نیتشان خدایى نیست و دنبال غیر او هستند. حضرت این گونه افراد را با وصف ستم پیشگان معرفى مى کند.
براى تبیین این فراز از روایت باید نکاتى روشن شود. اولاً، منظور حضرت از این که مى فرمایند: «از دیرباز اساس جهل محکم شده، بازارش رونق گرفته و رواج یافته است» چیست؟ ثانیاً «جهل» به معناى ندانستن یک سلسله مفاهیم یا روابط بین پدیده هاى طبیعى است، و این چه ربطى به دین دارد؟ هر قومى از گذشته تاکنون براى شناخت مسایل و پدیده هاى عالم زحمت کشیده اند، درس خوانده اند، آزمایش کرده اند و به همان مقدار جهلشان را برطرف کرده اند و به علم دست یافته اند، تا آن جا که در هر رشته، از هندسه و ریاضى و مکانیک و دیگر علوم متخصصانى تربیت نموده اند. پس این سخن که «جهل از قدیم رواج پیدا کرده است، آن هم به دلیل این که دین خدا را به بازى گرفته اند» یعنى چه؟
منظور حضرت صادق(علیه السلام) از «جهل» در این روایت، جهل نسبت به معلومات مادى نیست. از نظر انبیا و اولیا(علیهم السلام)، معلوماتى که سعادت انسان مرهون یادگیرى آنها است این گونه معلومات مادى نیست. دانش هایى که براى نیل به سعادت لازم است و هرکس در هر زمان و در هر شرایطى از زندگى اجتماعى که قرار دارد، باید آنها را فرا بگیرد، مربوط به اعتقادات و اصول دین است; شناخت خدا، سرنوشت انسان، جهان آخرت، راه صحیح زندگى و مانند آن، که به وسیله انبیا(علیهم السلام) تبیین مى شود. علمى که بشر بدان نیازمند است این گونه علم ها است، و اگر نداشته باشد جاهل است گرچه در سایر زمینه ها فیلسوف دهر باشد. کسى که نداند هدف زندگى اش چیست، پس از مرگ به چه عالمى مى رود و چه سرنوشتى در انتظار او است، جاهل است، اگرچه سفینه هاى فضاپیما بسازد. «جهل» در فرهنگ انبیا و اولیا(علیهم السلام) و قرآن به این مفهوم است. این معنا با آنچه در بین ما متداول است تفاوت دارد.