تقوای خداوند، اساس هر حکمتی است . [امام علی علیه السلام]
طریق
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» در باب ولایت فقیه

9ـ جایگاه مراجع تقلید در نظام ولایى کجاست و نسبت آنان با ولى فقیه چیست؟

ابتدا لازم است درباره «مرجع تقلید»، «افتاء» و «حکم» توضیحى داده شود. «مرجع تقلید» در فرهنگ دینى ما فقیهى است که داراى شرایط خاصى است و مردم عادى براى آگاهى از احکام شرعى به او مراجعه مىکنند. ایشان نیز مانند هر کارشناس دیگر نظر خود را اظهار مىدارد.

جایگاه مراجع تقلید و نقش آنان

براى عموم مردم جایگاه و موقعیت مرجع تقلید روشن و مشخص است. کار مرجع تقلید «افتاء» است; یعنى فتوا دادن. وقتى فقیه جامع الشرایط فتوا مىدهد، مانند آن است که به پزشکى مراجعه کنیم و درباره ناراحتى جسمى نظرش را بخواهیم و او هم نظرش را مىدهد. پزشک در واقع فقط راهنمایى مىکند، تا اگر بیمار خواست معالجه شود، به راهنمایى او عمل نماید. پزشک هیچ ولایت و سلطه اى بر بیمار ندارد و دستور او فقط جنبه «ارشاد» دارد، نه «مولویت»([1]). مرجع تقلید نیز نسبت به مقلدان خود همین نقش را دارد.

همچنین فقیه در هنگام فتوا دادن، نظرى کلى مىدهد. او مثلاً مىگوید: شرایط صحت نماز چیست; مبطلات روزه کدام است، خون چه حیوانى نجس است. او حتى در مورد مسائل اجتماعى مىگوید در چه مواردى جنگ مشروع است و یا شرکت زنان در جنگ در چه اوضاعى شرعى است. او احکام کلى را عرضه مىکند، ولى اینکه آیا امروز و در این جنگ زنان باید شرکت کنند یا خیر، که در واقع تطبیق احکام کلى بر موارد خاص است، کار فقیه نیست. پس در موارد خاص چه کسى باید تعیین وظیفه نماید؟ پاسخ این سؤال گفته خواهد شد.

در همین جا به مسأله اى دیگر توجه مىکنیم و آن این است که ممکن است در یک زمان چند مرجع تقلید داشته باشیم. البته هم ادله شرعى و هم ذوق عقلایى اقتضا مىکند در میان آن مراجع هر کس به دنبال اعلم باشد. اگر کسى مىتواند اعلم را تشخیص دهد، مشکلى ندارد، ولى عموم مردم که توان شناسایى اعلم را ندارند، از اهل فن سؤال مىکنند و گفتار متخصصان برایشان دلیل است.

آیا تعدّد مراجع مشکلى ایجاد نمىکند؟

در مسائل فردى تعدد مراجع و اختلاف فتاوا مشکلى ایجاد نمىکند. فرض کنید دو نفر با هم به مسافرت مىروند; یکى مقلد مرجعى است که طبق فتواى او باید نماز را شکسته بخواند و دیگرى مقلد مرجعى است که به فتواى او باید نماز را تمام بخواند. در اینجا مشکلى رخ نمىدهد، ولى اگر در مسائل اجتماعى فتاوا متعدد باشد، موجب هرج و مرج و اختلال در اجتماع مىشود. فرض کنید زن و مردى قصد دارند با هم ازدواج کنند; یکى مقلد کسى است که مىگوید: فلان امر، شرط صحت ازدواج است، و دیگرى مقلد مرجعى است که آن شرط را لازم نمىداند. حال اگر ازدواج بصورتى واقع شد که طبق فتواى یکى از مراجع صحیح و طبق فتواى دیگرى باطل است چه باید کرد؟

از این مثال ساده مىتوان مشکلاتى را که در صورت تعدد مراجع و اختلاف فتاواى آنان در مسائل مهمتر اجتماعى ـ مانند جنگ و صلح ـ پدید مىآید، فهمید. پس در مسائل اجتماعى چه باید کرد؟ پاسخ این سؤال را بزودى خواهیم داد.

نقش ولىّ فقیه

ولى فقیه، فقیهى است که علاوه بر اجتهاد در احکام شرعى، داراى تقوا، عدالت، مدیریت کلان جامعه، آگاهى کافى از اوضاع و احوال کشور و جهان، شجاعت و برخى امور دیگر است، زیرا ولایت و امامت جامعه مانند هر پُست و مقام دیگر ضوابطى دارد که تا آن ضوابط در شخصى نباشد، او نمىتواند آن مقام و پست را احراز کند. فرض ایده آل این است که ولى فقیه اعلم فقهاى زمان خویش باشد; از دیگران با تقواتر باشد و آگاهترین فرد به مصالح جامعه باشد، ولى این ایده آل معمولاً محقق نمىشود، امّا معنایش این نیست که ولى فقیه مىتواند بعضى از این شرایط را نداشته باشد; بلکه باید حد نصاب این شرایط در او وجود داشته باشد.

وقتى فقیهى منصب ولایت و امامت جامعه را عهده دار شد در این صورت او حق دارد مصداق و مورد احکام کلّى را در هر اوضاع و احوالى تشخیص دهد، که البته براى تشخیص صحیح از نظر مشاوران و متخصصان مختلف بهره مىبرد و مثلاً مىگوید: رابطه سیاسى با فلان کشور قطع شود، یا اعلان جنگ یا صلح مىدهد و امثال آن. پس پاسخ اولین سؤال ـ که تعیین مصداق احکام به عهده چه کسى است ـ معلوم شد.

در مسائل اجتماعى تنها نظر و فتواى ولى فقیه است که نظر رسمى در کشور است و در موارد اختلاف فتاوا فقط نظر او را باید مراعات و عمل کرد; یعنى نظر نهایى در مسائل اجتماعى فتواى ولى فقیه است که باعث ریشه کن شدن اختلاف و رفع هرج و مرج مىشود. با این گفته پاسخ سؤال دوم هم داده شد; یعنى مراجع متعدد در مسائل فردى نظرشان مطاع است و ولى فقیه در مسائل اجتماعى واجب الاطاعه است.

تفاوت حکم و فتوا

تفاوت حُکم و فتوا در این است که فقیه در مقام فتوا، حکم کلى را بیان مىکند، ولى «حُکم» دستور دادن و الزام کردن است. کار دیگر ولى فقیه حُکم دادن است. ولىّ فقیه با صدور حکم، مردم را به کارى وادار مىکند. زمان حیات امام راحل را در نظر آورید; ایشان در اوایل جنگ دستور دادند حصر آبادان باید شکسته شود. این فتوا نبود، بلکه حکم بود و جایز نیست که فقهاى دیگر آنرا نقض کنند. در کتب فقهى گفته شده است: اگر قاضى حکم کرد، هیچ فقیهى حق ندارد حکم آن قاضى فقیه را نقض کند. در باب ولى فقیه این مسأله به طریق اَوْلى باید مراعات شود; یعنى وقتى ولى فقیه در امرى اجتماعى ـ بنا به اقتضاى مصالح اسلام و مسلمانان ـ لازم دید حکمى بکند، دیگران حتى به فرض اینکه اعلم از او باشند، حق مخالفت با حکم او را ندارند.

باید توجه کرد تا «حکم» حکومتى فقیه نباشد، امر اجتماع به سامان نمىرسد چون اگر بنا باشد امور اجتماعى بر اساس فتاواى متفاوت اداره گردد، هرج و مرج و اختلال پیش مىآید. از این روست که باید اداره امور اجتماعى تحت تسلط و قدرت یک نفر باشد.

خلاصه مطالب فوق این است که اوّلاً با وجود ولىّ فقیه در رأس حکومت اسلامى مراجع تقلید جایگاه خاص خود را دارند و هر کس مىتواند از آنان تقلید کند.

ثانیاً: امور اجتماعى باید تحت نظر یک نفر اداره گردد، تا هرج و مرج رخ ندهد.

ثالثاً: اگر در موردى ولى فقیه حکمى داد، هیچ فقیهى گرچه از نظر فقهى اعلم از ولى فقیه باشد، حق نقض آن حکم را ندارد.


[1]ـ تفاوت حکم ارشادى و مولوى آن است که حکم ارشادى، واجب الاطاعه نیست، گرچه با مخالفت آن مصالحى از دست مىرود، ولى احکام مولوى واجب الاطاعه اند و مخالفت با آنها باعث از دست دادن مصالح و گرفتارى به عذاب الهى است.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( دوشنبه 86/5/8 :: ساعت 7:0 عصر )
»» نشانه های ایمان و مؤمن حقیقی

برخى نشانه‌هاى ایمان و مؤمن واقعى

برخى از آیات قرآن در مقام معرفى ایمان واقعى به مردم است و آنها را ترغیب مى کند که آن را به دست آورند و سعى کنند ایمانشان کامل تر شود و به مراتب نازل ایمان اکتفا نکنند. یکى از این آیات آیه دوم سوره انفال است: اِنَّما المُؤمنونَ الّذین اذا ذُکرَ اللّهُ وَجلت قلوبُهم. اولین نشانه مؤمن واقعى آن است که وقتى یاد خدا مى شود یا خودش به یاد خدا مى افتد، دلش مى لرزد. ما هم مى توانیم خودمان را بیازماییم تا بدانیم که چقدر این نشانه در ما وجود دارد. در این جا مناسب است لختى درنگ کنیم و بحثى را در توضیح این آیه داشته باشیم.

«قلب» در اصطلاح قرآن، هم مرکز معرفت انسان است و هم مرکز احساسات و عواطف. جاى یقین، ایمان، محبت، بغض، کینه، ترس، امید و... قلب است. این که حقیقت قلب چیست که این اوصاف برایش ذکر مى شود خود بحث مفصّلى است که مجالى دیگر را مى طلبد. در هر صورت، «قلب» در اصطلاح قرآن، همان است که این آثار را دارد. به تعبیر علمى، جاى معارف، احساسات و عواطف در قلب است. اگر در چنین ظرفى ایمان وجود داشته باشد باید آن احساس که لازمه ایمان است، به موقع پدید بیاید. اگر انسان واقعاً کسى را دوست داشته باشد و اتفاقاً به یاد او بیفتد یا کسى نامش را بیاورد، تغییر حالى در انسان پیدا مى شود. به عنوان مثال، وقتى اسم امام زمان(علیه السلام) را مى شنود، احساس مى کند به همان اندازه اى که نسبت به ایشان معرفت و علاقه دارد دلش تکان مى خورد و تغییر حالى در او پیدا مى شود. هر قدر انسان معرفت و محبتش بیش تر باشد، تغییر حال بیش ترى در او ظاهر مى شود.

یکى از مصادیق مهم این قاعده، یاد خدا است. کسانى که خدا را به عنوان یک عظمت بى نهایت مى شناسند و این معرفت در دلشان وجود دارد، بسته به درجه معرفتشان، به هنگام یاد خدا حالشان تغییر مى کند. این همان است که در آیات کریمه قرآن با تعبیراتى از قبیل خشیت، خوف، وَجَلْ و مانند اینها از آن یاد شده است. همه این تعابیر معنایى واحد دارند و یا لوازم و توابع یک حقیقت هستند. در آیات بسیارى مى فرماید، هدایت یا انذار پیغمبر(صلى الله علیه وآله) یا قرآن فقط شامل کسانى مى شود که خشیت داشته باشند: إِنَّما تُنْذِرُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ;1 تو تنها کسانى را که از پروردگارشان در نهان مى ترسند، هشدار مى دهى. اینان با آن که خدا را نمى بینند، نسبت به او خشیت دارند، و تا آن خشیت نباشد، انسان از هدایت قرآن استفاده نمى کند. لذا به پیامبر(صلى الله علیه وآله)مى فرماید: تو تنها کسانى را بیم مى دهى و در آنها اثر مى گذارى که این حالت خشیت در آنها باشد. در آیه دیگرى مى فرماید: هُمْ مِنْ خَشْیَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ،2 و یا: یَخافُونَ رَبَّهُمْ.3 در آیه مورد بحث مى فرماید: اَلّذین اِذا ذُکر اللّهُ وَجلت قلوبُهم. «وَجَل» حالت لرزش و تکان است. اگر چنین حالتى نباشد، انسان چه به یاد خدا باشد، چه نباشد برایش فرقى نمى کند; بنابراین نمى شود گفت ایمان واقعى به خدا دارد. پس اولین اثر ایمان این است که هنگام توجه به خدا تغییر حالى در درون انسان پیدا شود.

سپس مى فرماید: َاِذا تُلیَتْ عَلیهم ایاتُه زَادَتْهُم اِیماناً; نشانه دیگر ایمان واقعى آن است که ساکن و جامد نیست; به اصطلاح، پویا و متحرک است، رشدیابنده است. وقتى آیات الهى براى چنین کسى خوانده مى شود، ایمان دارد، بر ایمانش افزوده هم مى شود. چنین کسى که مرتبه اى از ایمان را دارد، خداى متعال از لطف خودش، براى هدایت او وسیله اى فرستاده و آن، قرآن است. قرآن پیام الهى است براى هدایت بیش تر ما، براى این که به او بیش تر نزدیک شویم. اگر از کسى که او را دوست مى دارید نامه اى دریافت کنید، به شوق مى آیید و خوشحال مى شوید، در حالى که پیش از آن حالتان طبیعى بود. قرآن نیز نامه خدا است براى بندگانش. چه طور ممکن است کسى به خدا ایمان داشته باشد، اما وقتى نامه خدا را برایش مى خوانند تغییر حال پیدا نکند؟! اگر این طور باشد علامت ضعف ایمان است. قرآن مى فرماید ایمانى زنده است که وقتى آیات قرآن تلاوت مى شود، انسان به آنها توجه پیدا کند و بر ایمانش افزوده شود.

نشانه سومى که در قلب انسان مؤمن ظاهر مى شود این است که: عَلى رَبِّهم یَتوکّلونَ. وقتى ایمان انسان اضافه شد و خدا را این گونه شناخت که کلید همه کارها به دست او است، سر سلسله اسباب و علل به ید قدرت او است، بر همه چیز احاطه دارد و همه چیز به اذن او تأثیر مى کند; اعتمادش فقط به خدا خواهد بود. ما معمولا حلقه هاى سلسله اسباب و مسبّبات را مى بینیم، اما عامل اصلى را، که سلسله جنبان است، نمى بینیم. او است که همه سلسله ها به دست او است و همه چیز به اراده او به حرکت در مى آید. اگر این را درک کنیم، اعتمادمان به او بیش تر خواهد شد.

فرض کنید شخصى در وزارت خانه اى کارى دارد و مى داند که ابتدا باید وزیر دستور بدهد، سپس معاونش به مدیر کل ارجاع دهد، بعد مدیر کل به مسؤول مستقیم دستور دهد، تا برسد به کارمندى که باید آن را اجرا کند. در این جا، اعتماد این شخص فقط به فرمان وزیر است، نه به آن کسى که مى خواهد فرمان را اجرا کند. اگر انسان خدا را به این صورت شناخت که هر حرکت و سکونى در عالم به اذن او است، آن گاه توکّلش فقط به خدا خواهد بود و در برابر اسباب ظاهرى سر خم نمى کند و براى مسأله اى جزئى هر بى سر و پایى را تملّق نمى گوید. از سوى دیگر نیز آن جا هم که خدا مى فرماید: اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ،4 اطاعت مى کند و در مقابل پدر و مادر اظهار خضوع مى نماید، یا مثلا، در مقابل اولیاى خدا تواضع مى کند; چون او فرموده است; یعنى اصالتاً فقط براى خدا احترام قایل است و او را واجب الاطاعه مى داند و غیر از خدا در مقابل دیگرى خضوع نمى کند. از این رو، در مقابل پیامبر و اولیاى خدا و کسانى که خدا دستور داده ـ مانند معلم یا پدر و مادر ـ خضوع مى کند و این خضوع در واقع، اطاعت از خدا است. انسان مؤمن عزت نفسى پیدا مى کند که به جز خدا، به هیچ چیز دیگرى اعتنا نمى کند، خواه دیگران براى او ارزشى قایل بشوند یا نشوند. او سر و کارش با خداى جهان است. دیگران چه کاره اند که بر آنها اعتماد کند؟ و على ربِّهم یَتوکّلونَ; تقدیم جار و مجرور در این آیه، دلالت بر حصر دارد; یعنى فقط بر خدا توکّل مى کنند.

اینها سه نشانه از نشانه هاى قلبى و باطنى مؤمنان است. در آیه بعد، دو نشانه عملى و ظاهرى نیز ذکر کرده است: اقامه نماز و انفاق; الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ.5 در پایان هم مى فرماید: اولئک هم المؤمنون حقّاً;6 آنان هستند که حقاً مؤمنند.

امام صادق(علیه السلام) نیز در این روایت مى فرمایند، مؤمنان کسانى هستند که: إذا ذَکَرُوا اللَّهَ و نَعْمائَهُ وَجَلوا. «وَجَل» یعنى: لرزش دل. مؤمنان کسانى اند که وقتى یاد خدا مى شود دلشان به لرزه مى افتد. خداوند در وصف قرآن فرموده است: کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ;7 خاصیت قرآن این است که وقتى تلاوت مى شود کسانى که ایمان دارند وقتى آن را مى شنوند مو بر اندامشان راست مى شود. ثُمَّ تَلینُ جُلودُهُمْ و قُلُوبُهُمْ الىِ ذِکْرِ اللّهِ; ابتدا آن حالت را پیدا مى کنند، اما سپس انس مى گیرند و پوستشان دوباره نرم مى شود و به حالت اولیه باز مى گردد. «وَجَل» هم حالتى شبیه همین است که در مؤمنان وقتى به یاد خدا مى افتند پیدا مى شود; مثل این که در مجلسى شخص بزرگى حضور دارد ولى شما غافل بوده اید و دفعتاً متوجه مى شوید. این جا ابتدا کمى مضطرب و نگران مى شوید. ما معمولا از خدا غافلیم و توجه نداریم که خدا همیشه و همه جا حضور دارد. انسان مؤمن وقتى از این غفلت در مى آید و به طریقى به یک باره به یاد خدا مى افتد، تکانى مى خورد و خوفى در او پیدا مى شود. این همان حالت «وَجَل» قلب ها است.

این در صورتى است که باور داشته باشیم چنین کسى هست و چنین عظمتى دارد. اگر ما چنین احساسى را در خود نمى یابیم، باید بدانیم ایمانمان ضعیف است. خداوند وقتى این اوصاف را ذکر مى کند، مى فرماید: اُولئکَ هُم المُؤمنونَ حقّاً; اینان مؤمنان واقعى اند. ایمانى که هیچ اثرى در دل و عمل انسان نداشته باشد، ایمان نیست. امام صادق(علیه السلام)هم به ابن جندب مى فرمایند: «اِنَّما المُؤمنونَ الَّذینَ یَخافونَ اللّهَ»; مؤمنان کسانى اند که خوف الهى در دل دارند. این نکته اى لطیف است که ما از آن غفلت داریم. خوف ما از خدا، معمولا به دلیل اعمال بدمان است; چون موجب عقاب و سقوطمان مى شود. در واقع، ما از آثار بد گناهان خودمان مى ترسیم، ولى غافل هستیم از این که اگر کار بدى هم نکرده ایم، باز هم جاى ترس وجود دارد; مثلا، ترس از این که آنچه داریم از ما گرفته شود.

این موضوع بسیار مهمى است و ما توجه نداریم که هر لحظه به کمک خدا احتیاج داریم. خدا تا کنون به ما ایمان داده، اما آیا لحظه بعد هم ایمان خواهیم داشت؟ اگر او بخواهد، ایمان خواهیم داشت، ولى ممکن است از ما بگیرد. در زیارت حضرت معصومه(علیها السلام) مى­خوانیم: فَلا تَسلُبْ مِنّی ما اَنا فیه. این جمله چقدر اهمیت دارد! یعنى: آنچه را دارم از من مگیر. در آیه قرآن هم از قول مؤمنان مى فرماید: رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا;8 خدایا، این هدایتى را که به ما داده اى از ما مگیر. چه اطمینانى داریم که این ایمان از ما سلب نشود؟ چه ضمانتى وجود دارد که آنچه را داریم برایمان باقى بماند؟ بنابراین باید دستمان پیش خدا دراز باشد.

پس خوف مؤمنان از عظمت الهى است. این با خوف از گناهانى که مرتکب شده ایم و از آثار بد آنها مى ترسیم تفاوت دارد. ترس از این که آنچه را تاکنون از نعمت هاى مادى و معنوى داشته ایم از ما سلب شود نیز موضوع دیگرى است. امام(علیه السلام) بر این نکته تأکید دارند و مى فرمایند: وَ یُشْفِقونَ أَنْ یُسلَبوا ما اُعطوا مِن الهُدى; مى ترسند آنچه را از هدایت به آنها داده شده، گرفته شود. یکى از دلایل تکرار «اِهدنا الصّراطَ المُستقیم» که هر روز باید چند مرتبه در نماز بخوانیم، همین است که تا این ساعت و این لحظه خدا ما را هدایت کرده، اما لحظه بعد چه؟ باز هم به هدایت نیاز داریم. او باید ما را هدایت کند. اگر هدایت او به ما نرسد گمراه خواهیم شد. ما از خودمان هدایت نداریم، او باید بدهد. پس باید دایم ما را هدایت کند. بنابراین مؤمنان در ارتباط با خدا دو جور ترس دارند: هم وقتى به مقام الهى و عظمت او توجه پیدا مى کنند حالت وَجَل و خشیت در آنها پیدا مى شود، و هم وقتى به یاد نعمت هاى خدا مى افتند، مى ترسند که نعمت ها از آنها گرفته شود. هم چنین وقتى آیات الهى بر آنان تلاوت مى شود بر ایمانشان افزوده مى گردد. آنان وقتى آیات تکوینى الهى را مشاهده مى نمایند و در آنها تأمّل مى کنند، آثار نفوذ قدرت الهى را مى بینند که در تمام جهان نافذ است; وقتى هم آیات تشریعى و آیات قرآنى برایشان تلاوت مى شود تأمّل مى کنند و تحت تأثیر قرار مى گیرند.

امیدواریم که خداوند متعال به همه ما بهره وافرى از ایمان واقعى مرحمت فرماید.


1. فاطر (25)، 18.

2. انبیاء (21)، 28.

3. نمل (27)، 50.

4. اسراء (17)، 24.

5. انفال (8)، 3.

6. زمر (29)، 23.

7. زمر (39)، 23.

8. آل عمران (3)، 8.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( یکشنبه 86/5/7 :: ساعت 8:0 عصر )
»» در باب ولایت فقیه

8ـ آیا جدایى رهبرى نظام از مرجعیّت تقلید ـ آن گونه که در قانون اساسى جدید پیش بینى شده است ـ مشکلى براى مردم پیش نمىآورد؟

اسلام آفرینش انسان را هدفدار و حکیمانه مىداند و معتقد است آدمى براى نیل به هدفى خاصّ آفریده شده است. این هدف والا رسیدن به کمال نهایى، یعنى قُرب به خدا و برخوردارى از رحمت ابدى اوست. از آن رو که نیل به چنین هدفى بدون برنامه ممکن نیست، بناچار باید راهى فراروى انسان قرار گیرد تا وسیله رسیدن به مقصد باشد. این راه جز عبودیّت خدا و تسلیم محض در برابر اوامر و نواهى او نیست.

از سوى دیگر اسلام دینى جامع است که هم در جنبه فردى و هم اجتماعىِ زندگى داراى احکام و مقرّرات است، و تأمین سعادت انسان در گرو عمل به قوانین فردى و اجتماعى است.

باید افزود که عمل به احکام و قوانین الهى نیازمند شناخت صحیح و دقیق آن است و تا زمانى که این احکام بخوبى شناخته نشود، نمىتوانیم بدرستى به آنها عمل کنیم; همچنان که شناخت این احکام در غیر ضروریات دین نیازمند پژوهش گسترده و عمیق کارشناسانه و روش تحقیقاتى ویژه اى است (که اصطلاحاً به آن «فقاهت»، و به شخص پژوهنده و دین شناس «فقیه» و به علم در برگیرنده آن، «فقه» مىگویند).

ضرورت تقلید در احکام

از آن رو که رسیدن به فقاهت و اجتهاد و در نتیجه استنباط صحیح دین، نیازمند گذراندن سالیان درازى در راه تحصیل علوم مختلف اسلامى و تلاش بىوقفه در جهت یافتن قدرت استنباط احکام دینى از منابع آن است، در هر زمان برگروهى از افراد جامعه واجب است به این مهم بپردازند و نتیجه تحقیقات خود را در اختیار دیگران قرار دهند تا از این طریق آنها نیز قوانین اسلامى را بشناسند و به آن عمل کنند.

این روش در همه تخصّصهاى بشر به کار گرفته مىشود. از این روست که انسانها به حکم قریحه عقلایى خود در آنچه داراى تخصّص کافى نیستند، به کارشناسان مراجعه مىکنند، تا ناشناخته هاى خود را شناسایى کنند و زندگى خویش را سامان دهند; مانند رجوع افراد به مهندس ساختمان، مکانیک، پزشک و ... .

به همین ترتیب براى شناخت احکام دینى نیز به فقها مراجعه مىکنند، تا پس از آشنایى با احکام اسلام، آن را در زندگى به کار بندند. از این رو در عُرف دینى از مجتهدان به عنوان «مَرجع تقلید» یعنى کسى که در مسائل دین به او رجوع مىشود، یاد مىکنند.

بنابراین کار ویژه مرجع تقلید بیان کردن مقرّرات اسلامى به صورت قواعد کلّى در جنبه هاى فردى و اجتماعى است، امّا تعیین مصادیق احکام بر عهده وى نیست. در احکام فردى این وظیفه بر عهده خود اشخاص است یعنى به عنوان مثال هر شخص خودش باید مصداق این حکم را که «خون حیوانى که خون جهنده دارد نجس است» پیدا کند. وظیفه فقیه نیست که مشخص کند آیا فلان حیوان خونش جهنده است یا نه. امّا در احکام اجتماعى، نیازمند مقامى رسمى در جامعه هستیم که براى مردم معتبر باشد.

حال این سؤال به ذهن مىآید که آیا براى شناخت احکام مىتوان به هر فقیهى، مراجعه و از او تقلید کرد؟ همچنین آیا فقط با تبیین احکام از سوى فقها مىتوان به حاکمیّت اسلام در جامعه امیدوار بود؟ و بالاخره، آیا شأن فقیه در تبیین خلاصه مىشود، یا وظیفه دیگرى مانند تصدّى اجراى احکام الهى نیز برعهده اوست؟

براى پاسخ به پرسشهاى فوق توجّه به نکات ذیل ضرورى است:

1. رجوع به اعلم

به دلیل اختلاف نظرهایى که در برخى مسائل فقهى وجود دارد افراد به حکم ذوق فطرى خود سُراغ کسى مىروند که از دیگران حاذقتر، برجسته تر، استادتر، یا به اصطلاح «فقیه اعلم» باشد، پس اعلمیّت شرط لازم براى رجوع به یک فقیه در امور اختلافى است.

2. تعدّد مراجع و وحدت ولى فقیه

ممکن است افراد پس از تحقیق در مورد فقیه اعلم و بعد از مراجعه به خبرگان به نتایج مختلفى برسند، و در نتیجه هر یک، از مرجعى تقلید نمایند که البتّه این تعدد مراجع در احکام فردى باعث مشکلى نخواهد شد; امّا در مسائل اجتماعى که رابطه افراد با یکدیگر مطرح است، چند گانگى دیدگاهها خصوصاً در مسائل کلان و سرنوشت ساز، مشکل آفرین خواهد بود و چه بسا باعث هرج و مرج و حتّى اختلال نظام زندگى اجتماعى بشود. بنابراین ضرورت دارد یک دیدگاه در کشور حاکم باشد که اوّلاً: از سوى فقیه آگاه به مسائل سیاسى و اجتماعى ارائه شده باشد; ثانیاً: داراى رسمیّت باشد; و ثالثاً: صاحب آن دیدگاه، از سوى تعداد قابل توجهّى از مجتهدان خبره به عنوان اعلم در مسائل اجتماعى معرّفى گردیده باشد. به این ترتیب مبناى تصمیم گیرى در مسائل کشور و حلّ معضلات و اجراى احکام اسلامى همین دیدگاه رسمى قرار مىگیرد.

3. شأن ولى فقیه در اسلام

ولى فقیه به عنوان حافظ شریعت و مُجرى احکام و قوانین الهى و مقام رسمى براى تعیین مصداق در مواجهه با مشکلات به وجود آمده، و تصمیم گیرنده نهایى در جامعه اسلامى از طرف شارع مقدّس معرّفى گردیده است. این مقام شامخ، شأنى است که براى فقهاى جامع الشرایط در عصر غیبت از سوى ائمه معصومین(علیهم السلام) در نظر گرفته شده است هر چند رهبر برخى از اختیارات خود را مانند قضا به رئیس قوّه قضائیّه و اختیارات قانونگذارى را به مجلس شوراى اسلامى و شوراى نگهبان ـ به عنوان ضامن اسلامى بودن قوانین ـ مىسپارد، ولى در همان حال نقش حیاتى او در جلوگیرى از انحرافها، حفظ وحدت، اجراى احکام دینى و همچمنین تصمیم گیرى در مورد مشکلات کلان و سرنوشت ساز امرى غیر قابل انکار است. همچنان که این امر از اختصاصات رهبر است و دیگران حق دخالت در آن را ندارند.

4. اعلمیّت در مسائل سیاسى

اعلمیّت در مسائل سیاسى و اجتهادى مفهومى انتزاعى است که داراى دو مشخصه مهمّ است:

الف. داشتن شناخت بهتر از احکام اسلامى

ب. داشتن شناخت عمیقتر از مصالح اجتماعى مسلمانان و آگاهى کامل از اوضاع سیاسى و بین المللى.

هرگاه فقیهى این دو را به ضمیمه شرط عدالت و تقوا و توان مدیریّت دارا بود، به ولایت و حاکمیت معرّفى مىگردد.

5. آگاهى به مصالح اجتماعى، سیاسى

با عنایت به کار ویژه ولى فقیه، که تدبیر جامعه براساس احکام اجتماعى و سیاسى اسلام است، اگر چه در احکام فردى فقهى، اعلم از فقهاى دیگر نباشد، امّا چون شناخت او نسبت به احکام و مصالح اجتماعى سیاسى بیش از فقهاى دیگر است، براى تصدّى رهبرى جامعه اسلامى اولویت خواهد داشت.

6. ضرورت اطاعت از احکام حکومتى

مطابق دیدگاه فقهاء هرگاه حاکم اسلامى حکمى صادر کند، برهمه مسلمانان و از جمله مراجع تقلید و فقهاى دیگر اطاعت از آن واجب است و هیچ فقیهى حق نقض حکم او را ندارد.

با در نظر گرفتن مطالب مذکور به این نتیجه مىرسیم که مراجع تقلید، محل رجوع مردم در شناخت احکام فقهى هستند و ولىّ فقیه عهده دار امر و نهى و تصمیم گیرى در مورد مسائل اجتماعى کشور بوده و اوامر او لازم الاجراست و به دلیل جدا بودن حیطه وظیفه مراجع تقلید و ولى فقیه تعارضى پیش نخواهد آمد، زیرا یکى فقط به ارائه نظرات کلّى اسلامى مىپردازد، و دیگرى به اجراى احکام الهى امر مىکند و احیاناً با وضع قوانینى متغیّر، راه را براى عملى شدن احکام ثابت و رسیدن به اهدافى چون عزّت مسلمانان و عدالت اجتماعى هموار مىسازد، و با نظارت دقیق بر حُسن اجراى احکام دینى، سیاست گذاریهاى لازم را به عمل مىآورد.

از سوى دیگر تنها نظر رسمى و مورد قبول در مسائل اجتماعى همان دیدگاه «ولىّ امر» است و احکام صادره از سوى او در مسائل سیاسى و اجتماعى بر همه لازم الاطاعه است و مطابق نظر فقیهان هیچ فقیهى پس از صدور حکم ولى فقیه حقّ صدور حکمى دیگر در آن باب و یا نقض حکم ولىّ امر را ندارد.

بنابراین تفکیک مرجعیّت از رهبرى هیچ گونه مشکل و یا تعارضى در فتاوا پیش نمىآورد زیرا حوزه عملکرد این دو مقام از هم جداست. اگر چه در صورت امکان، جمع بین مرجعیّت و رهبرى در یک شخص، فوایدى داشته و از جهاتى بهتر است.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( شنبه 86/5/6 :: ساعت 7:0 عصر )
»» نشانه های ایمان و مؤمن حقیقی

تفاوت اسلام و ایمان ظاهرى و واقعى

از آنچه گفتیم روشن شد که اولا، اسلام ظاهرى و ایمان دو مقوله متفاوت هستند; ثانیاً، اسلام ظاهرى فقط ملاک احکام ظاهرى اجتماعى است و موجب سعادت اخروى نمى شود; ثالثاً اسلام ظاهرى هم که با اقرار به شهادتین حاصل مى شود، در صورتى است که فرد ـ هرچند در ظاهر ـ به لوازم شهادتین هم ملتزم باشد. بنابراین اگر کسى شهادتین را گفت ولى به معاد اقرار نکرد و آن را قبول نداشت، قطعاً کافر است و حتى اسلام ظاهرى هم ندارد. بعضى تصور کرده اند که اقرار به شهادتین موجب اسلام مى شود و اسلام موجب نجات است گرچه فرد اقرار به برخى از اصول و ضروریات اسلام ـ مانند پذیرش و اقرار به معاد ـ نداشته باشد. این تصورات از نقص معرفت نسبت به مسایل و معارف اسلامى است. شهادت به رسالت معنایش شهادت به رسالت و لوازم آن است; یعنى هرچه پیغمبر(صلى الله علیه وآله) از طرف خدا گفته حتماً قبول است; و به طور قطع یکى از چیزهایى که هر مسلمان باید به آن متعهد شود و حتى مسلمانان صدر اسلام هم مى دانستد، اعتقاد به معاد است که در سوره هاى اول قرآن نیز درباره آن سخن به میان آمده است. چه طور ممکن است کسى بگوید من مسلمانم و رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را قبول دارم، اما نداند که ادعاى ایشان آن است که معادى در کار است و این جزو رسالت آن حضرت مى باشد؟ البته اسلام ظاهرى با کفر باطنى که موجب عذاب ابدى است جمع مى شود. از این رو، همان گونه که ذکر شد، ممکن است کسى تا آخر عمر جزو مسلمان ها باشد، مردم هم تصور کنند که مسلمانى صالح و متعهد است، ولى در واقع، ذرّه اى ایمان در دلش نباشد: لَمّا یَدخُلِ الایمانُ فی قلوبِکُم. این همان «اسلام ظاهرى» است که فقط موجب مى شود در این دنیا فرد را مشمول قوانین و حقوق اسلامى بدانیم. البته فعلا بحث ما در این نیست که از حیث ظاهر، چه کسى را باید مسلمان حساب کنیم و احکام ظاهرى اسلام را برایش ثابت نماییم. این مسأله مربوط به فقها است که چه حقوقى در اجتماع براى این افراد ثابت مى شود یا از آنها سلب مى گردد.

نکته دیگر این که، اسلام مراتب دیگرى هم دارد که حتى انبیا(علیهم السلام) از خداوند مى خواستند به آن نایل شوند. حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل(علیهما السلام) وقتى کعبه را بنا مى کردند یکى از دعاهاشان این بود: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ;1خدایا! ما را مسلمان قرار بده. این نشان دهنده مراتب عالى ترى از اسلام است و آن، تسلیم بودن مطلق در برابر خدا است.

هم چنین تأکید مى کنیم که گرایش مرجئه هم صحیح نیست که ایمان را مطلقاً موجب نجات مى دانستند و مى گفتند کسى که مؤمن بمیرد، هیچ عذابى نخواهد شد. ممکن است کسى مؤمن هم از دنیا برود ـ یعنى ایمان واقعى داشته باشد ـ اما به دلیل گناهان زیادى که مرتکب شده، در مراحل مختلف عذاب هایى براى او در نظر گرفته شود.

روایات متعددى در این باره وجود دارد که مؤمن وقتى از دنیا مى رود، اگر از گناهانش توبه نکرده باشد و گناهانش بخشیده نشده باشد، ملک الموت جانش را سخت مى گیرد. این سختى موجب مى گردد گناهانش پاک شود. اگر پاک شد، در برزخ راحت است. اما اگر گناهانش بیش از آن بود که با سختى جان دادن پاک شود، شب اول قبر بر او سخت مى گذرد. در روایات، براى این شب، عذاب هایى ذکر شده است. اگر در این مرحله پاک شد، چه بهتر، وگرنه این عذاب ها در عالم برزخ ادامه دارد تا زمانى که جانش پاک شود. اگر مؤمنى در طول عالم برزخ، همه عذاب ها را کشید و باز هم گناهانش پاک نشده بود، در عرصات قیامت و در محشر، آن قدر تشنگى، شرمندگى، گرفتارى، وحشت، اضطراب و انواع مصیبت ها را خواهد کشید تا پاک شود. در تمام این مراحل، هر کس به حسب لیاقت خود و اعمال خوبى که انجام داده، ممکن است در مرحله اى مشمول شفاعت واقع شود: موقع جان دادن، شب اول قبر، در عالم برزخ و بالاخره، در قیامت.2

در روایتى آمده است که ائمّه اطهار(علیهم السلام) به شیعیانشان مى فرمودند: «آنچه را ما براى شما ضمانت مى کنیم، شفاعت قیامت است; براى عالم برزخ خود فکرى بکنید.» با این حساب، این طور نیست که هر کس مؤمن و شیعه باشد، حتماً در عالم برزخ راحت باشد. ممکن است در عالم برزخ سال ها عذاب بکشد. چند سال، خدا مى داند! شاید هزاران سال، شاید هم میلیون ها سال. به خدا پناه مى بریم! به هر حال، شفاعت، بى حساب نیست. وقتى مى گویند فلان افراد مشمول شفاعت واقع مى شوند، این طور نیست که از همان اول که از دنیا مى روند مورد شفاعت قرار گیرند. شفاعت مراحلى دارد و افراد ممکن است در جاهاى گوناگونى مشمول شفاعت واقع شوند. اما آن شفاعت کارساز، مخصوص روز قیامت است; وقتى که حساب ها به کلى تصفیه مى شود. اگر کسى در آن جا حسابش پاک نشد تا ابد در جهنّم خواهد سوخت. به همین دلیل، در روایات، تصریح شده است که جوانانِ خودتان از افکار مرجئه برکنار بدارید. آنها با نشر افکارشان، جوانان را تحریک مى کردند و به ارتکاب گناه وامى داشتند; مى گفتند: نگران نباشید، هر کس ایمان داشته باشد، بهشتى مى شود. لذا ائمه(علیهم السلام) مى فرمودند: مواظب باشید این افکار انحرافى بر افکار جوانان شما اثر نگذارد: عَلِّموا صِبْیانَکُم ما یَنْفَعُهُمُ اللّهُ بِهِ لایَغْلِبُ عَلَیْهِمُ الْمُرجئةُ بِرَأْیها.3 چنین برداشتى از اسلام بسیار خطرناک است. وقتى انسان فکر کند که هر کارى انجام دهد آمرزیده مى شود، از هیچ جنایتى خوددارى نخواهد کرد. راستى اگر این گونه باشد پس این همه دستورات پیامبر(صلى الله علیه وآله) و انذارها و تعالیم براى چه بوده است؟

مسأله دیگر این است که در داشتن ایمان واقعى هم همه در یک سطح نیستند. مراتب ایمان بسیار زیاد است. در روایات ما بر این مسأله تأکید شده که ایمان درجاتى دارد. بعضى از روایات براى آن ده مرتبه و بعضى از آنها هفت مرتبه ذکر کرده اند. اما بر حسب تحقیق و نظر دقیق، مى توانیم بگوییم مراتب ایمان تا بى نهایت ادامه دارد. آن قدر اختلاف در مراتب ایمان افراد وجود دارد که شاید دو نفر هم کاملا شبیه یکدیگر نباشند.

آنچه در درجه اول مهم است این است که سعى کنیم ایمان واقعى داشته باشیم و تنها به اسلام ظاهرى اکتفا نکنیم. دلمان خوش نباشد که جزو مسلمان ها هستیم، از پدر و مادرمان مى توانیم ارث ببریم، ذبیحه مان حلال است یا بدنمان پاک است. اینها دلخوش کننده نیست، احکام ظاهرى این دنیا است. براى سعادت اخروى باید در باطن، ایمان داشته باشیم. در درجه بعد نیز باید ببینیم در کدام مرتبه از ایمان هستیم و به مراتب اولیه ایمان اکتفا نکنیم. آن قدر مراتب عالى براى ایمان وجود دارد که انسان به هر مرتبه اى که برسد، وقتى به مرتبه پایین نگاه کند، مى فهمد چه قدر ترقّى کرده و یا اگر ـ خداى ناکرده ـ تنزّل کند، مى بیند چه سرمایه عظیمى را از دست داده است. البته این تحوّل ها براى همه پیش مى آید. ما در طول عمرمان ممکن است گاهى ایمانمان تقویت شود و ممکن است به عکس، گاهى خود را بیازماییم و ببینیم ایمانمان کم تر شده است. هر قدر ایمان قوى تر باشد تأثیرش در عمل بیش تر است. گاهى هم آثار ایمان به سادگى قابل شناختن نیست.


1. بقره (2)، 128.

2. ر.ک: بحارالانوار، ج 2، باب 6، روایت 6.

3. همان، ج 2، باب 8، روایت 39.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( جمعه 86/5/5 :: ساعت 8:0 عصر )
»» در باب ولایت فقیه

7ـ اگر همزمان با حکومت حقّ در ایران یک یا چند حکومت حقّ دیگر وجود مىداشت و یا آن که در آینده بوجود بیاید، آنگاه چه طرحى را پیشنهاد خواهید کرد؟

در پاسخ باید گفت: اگر چه این فرض در شرایط کنونى سخنى از واقعیّت هاى خارجى نمىگوید و صرفاً بعنوان فرضى ذهنى مطرح مىشود، ولى در هرحال شکل هایى از حکومت در این صورت نیز مىتوان در نظر گرفت.

بنظر ما بهترین شیوه تحقّق حاکمیّت اسلام در فرض یاد شده ـ که تحقّق طرح اصلى حکومت جهانى اسلام هم ممکن نیست ـ شکل «فدراسیون اسلامى» مىباشد.

معناى فدراسیون

براى روشن تر شدن طرح یاد شده، ابتدا توضیحى پیرامون واژه هاى «فدراسیون»، و «حکومت فدرال» مىدهیم.

واژه فدراسیون از واژه لاتین Foedusبمعنى «قرار داد» یا «موافقتنامه» برآمده است. فدراسیون هنگامى بوجود مىآید که دو یا چند دولت مستقل موافقت کنند که یک دولت جدید تشکیل دهند و حاکمیّت خود را به آن واگذارند و حکومت فدرال، محصول چنین اتّحادى است و خود داراى دو رشته حکومت است: حکومتى مرکزى و حکومت هاى محلّى.

در حکومت فدرالى، حکومت مرکزى در مورد مسائل عمده مربوط به منافع عمومى یا مشترک مانند: امنیّت، اقتصاد، سیاست خارجى و سایر مسائل کلان تصمیم گیرى و اقدام مىکند. و واحدهاى محلّى، یا تشکیل دهنده فدراسیون به مسائلى که از لحاظ محلّى اهمیّت دارند مىپردازند.([1])

فدراسیون اسلامى

حال با توجه به این مقدّمه، فدراسیون اسلامى شکلى از حکومت است که با مشارکت کشورهاى داراى حکومت مشروع و بر حقّ بصورت اتحادیه بوجود مىآید و داراى دولت مرکزى قدرتمند و دولت هاى محلّى مستقل مىباشد. دولت مرکزى عهده دار تصمیم گیرى و تدبیر امور مسلمانان بر مبناى قواعد دینى، در مقیاس کلّ جامعه اسلامى است، و با تنظیم قوانین عامّ، کلّ اتّحادیه را به سمت اهداف مادّى و معنوى سوق مىدهد.

از سوى دیگر هر یک از کشورهاى عضو اتّحادیه با رعایت مصالح جامعه محلّى خود و با در نظر گرفتن وضعیّت زمانى و مکانى آن کشور به وضع قوانین خاصّ و تدبیر امور مىپردازد. ضمن آن که با رعایت و اجراى قوانین عامّ اتّحادیه، خود را در پیشبرد جامعه بزرگ اسلامى و تأمین اهداف آن یارى مىدهد.

به این ترتیب هم در سطح گسترده ـ یعنى کلّ جامعه و اتّحادیه اسلامى ـ و هم در سطح هر یک از کشورهاى عضو، حاکمیّت اسلام محقّق، و اهداف فردى و اجتماعى حاصل مىگردد.

ادامه این روند (= داشتن حکومت فدرالى) چه بسا به تشکیل حکومت واحد جهانى، براساس الگوى اصلى اسلام منتهى شود، وبیش از پیش سعادتمندى را فراهم آورد.


[1]ـ رک: «بنیادهاى علم سیاست، عبد الرحمن عالم، ص 342 ـ 338.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( پنج شنبه 86/5/4 :: ساعت 7:0 عصر )
»» نشانه های ایمان و مؤمن حقیقی

شرط نجات بخش بودن ایمان

این که ایمان با چه چیز ثابت مى شود و با چه از بین مى رود، مسأله اى است که از صدر اسلام مورد بحث و گفتگو بوده است. برخى مى گفتند: ممکن است انسان ایمان بیاورد و هیچ عملى هم انجام ندهد، همه گناهان را هم مرتکب شود، ولى چون ایمان آورده است به بهشت برود. این گروه به «مُرجئه» معروفند. در مقابل، برخى معتقد بودند اگر مؤمنى مرتکب گناه کبیره اى گردد «کافر» مى شود. این اعتقادى است که به خوارج نسبت مى دهند. آنها مى گفتند که ایمان همان عمل به دستورات و ترک گناهان کبیره است و از این رو، مرتکب کبیره کافر است. به همین دلیل، خوارج خون طرفداران امیرالمؤمنین(علیه السلام)را حلال مى دانستند و به نوامیسشان تجاوز مى کردند و آن همه فجایع را مرتکب شدند. حرفشان این بود که مى گفتند اینها کافر شده اند. حتى در مورد شخص حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) هم چنین اظهار مى کردند که چون ایشان حکمیّت را پذیرفته ـ و این کفر است و شرک ـ پس از اسلام خارج شده است. این نوعى برداشت انحرافى از ایمان بود.

اما به نظر ائمّه اهل بیت(علیهم السلام)، هیچ کدام از اینها درست نیست. آنان نه نظر مرجئه را قبول داشتند نه نظر خوارج را. چنین نیست که به صِرف ایمان قلبى، انسان به بهشت برود، گرچه همه عمر گناه کرده باشد: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَیْراً یَرَهُ. وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرًّا یَرَهُ.1 این طور نیست که زندگى انسان با یک ایمان لحظه اى تمام شود و بعد مجاز باشد هر گناهى را مرتکب شود و در عین حال اصل ایمانش محفوظ باشد. بله، اگر کسى ایمانش را تا آخرین لحظه حیات حفظ کرد، در عالم آخرت، پس از این که در عرصات قیامت به اندازه گناهانش عذاب شد، اگر لیاقت شفاعت را داشت، در بعضى از مراحل، مشمول شفاعت قرار مى گیرد و به بهشت مى رود.

ایمان این هنر را دارد که اگر شخص توانست آن را تا آخرین لحظه حفظ کند، او را نجات مى دهد. اما هیچ کس نمى تواند چنین اطمینانى داشته باشد; چون ارتکاب گناهان موجب مى شود که ایمان به تدریج ضعیف شود و از بین برود و انسان باطناً کافر گردد. نمونه این افراد در زمان ما کم نیست. و با کمى دقت، مى توان آنها را شناسایى کرد. در گذشته هم بوده اند و تا آخر نیز خواهند بود; این سنّت الهى است: ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ.2 کسانى که گستاخانه مرتکب گناه مى شوند و گناه کردن براى آنها به صورت امرى عادى درآمده و هر چقدر هم گناه کرده باشند، باکشان نیست به کفر کشیده مى شوند و تا آن جا پیش مى روند که آیات الهى را تکذیب مى کنند».

پس نه نظر مرجئه درست است که گناه هیچ تأثیرى در سعادت و شقاوت انسان نداشته باشد، و نه قول خوارج که وقتى انسان مرتکب کبیره اى شد فوراً از ایمان خارج گردد و کافر شود. اگر مؤمن حتى مرتکب گناه کبیره هم بشود خدا به او مهلت مى دهد تا توبه کند و اگر موفق به توبه نشد به اندازه همان گناهش، در عالم برزخ عذاب مى شود و اگر ایمانش محفوظ باشد در نهایت، در قیامت نجات پیدا مى کند.


1. زلزال (99)، 7ـ8.

2. روم (30)، 10.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( چهارشنبه 86/5/3 :: ساعت 8:0 عصر )
»» در باب ولایت فقیه

6ـ چرا رهبر جمهورى اسلامى ایران را «ولى امر مسلمین» مىنامیم؟

الگوى اوّلى اسلام براى حکومت، حکومت واحد جهانى تحت رهبرى امام معصوم مىباشد. در این الگو مرزهاى جغرافیایى جاى خود را به مرزهاى عقیدتى مىدهد و کشور اسلامى شامل کلیّه مناطقى خواهد بود که در آن مسلمان زندگى مىکند.

نقش ولى فقیه در حکومت اسلامى

از سوى دیگر حکومت اسلامى به معناى تدبیر امور مسلمین براساس قوانین دینى و رعایت مصالح شهروندان مىباشد و حاکم بعنوان مُجرى احکام اسلامى کسى است که شرایطى ویژه را دارا است و با نبود یا از بین رفتن آن شرایط صلاحیّت حکومت نیز از او سلب مىگردد.

این شرایط که عبارتند از: آگاهى همه جانبه و عمیق نسبت به مقرّرات اسلامى، داشتن تقوى بعنوان ضامن اجراى احکام دین و رعایت مصالح مسلمین، و شناخت کافى از مصالح اجتماعى و سیاسى، مؤلّفه هایى هستند که باعث هدایت جامعه اسلامى به سوى سعادت مادّى و معنوى خواهند بود.

نگاهى هر چند گذرا به گذشته و حال مسلمین و مشاهده نابسامانىها، گروه بندىها، برادر کشىها، وعقب ماندگىهاى مادّى و معنوى به روشنى گویاى این واقعیت است که عامل اصلى بروز چنین وضعیّتى، نبود پایگاهى محکم بعنوان محوریّت جامعه اسلامى جهت هدایت افراد، رفع اختلافات، جلوگیرى از بروز فتنه ها، و خنثىسازى نقشه دشمنان بوده است.

ازاین رو اسلام حکومت ولىّ عادل را بعنوان عاملى سعادت بخش و وحدت

آفرین تشریع کرده، و آن را براى «تمام مسلمین» مىخواهد. همچنان که بر اساس واقعیّت هاى موجود، در هیچ نقطه اى از دنیا، حکومتى اسلامى با زیرساخت هاى دینى به چشم نمىخورد و تنها، نظام جمهورى اسلامى ایران است که منطبق با نظریّه دینى حکومت شکل گرفته است. این نظام برخوردار از پشتوانه بسیار محکم مردمى و سرمایه عظیم بیعت امّت با رهبر مىباشد.

روش عقلاء در تبعیت از یک حکومت

نکته دیگرى که تذکّر آن ضرورى مىنماید آن است که: مطابق رویّه عقلایى و بینش عُرفى مردم دنیا، هرگاه در یک کشور حکومتى تشکیل شود و اهل تشخیص و افراد مجتمع در پایتخت، از آن مرکز حکومت تبعیّت کنند، سایر شهرها و مناطق که گرایش به حفظ آن حکومت دارند به حمایت از آن مىپردازند.

برهمین اساس در نامه هایى که بین امیر مؤمنان و معاویه ردّ و بدل شده است به سؤالى از جانب معاویه برمىخوریم که مىپرسد: چرا باید از شما اطاعت کنم در حالى که با شما بیعت نکرده ام؟ حضرت در جواب مىفرمایند: تو خلفاى قبل از من را جانشین رسول الله، و اطاعت آنها را بر همه مسلمین واجب مىدانستى در حالى که فقط اهل مدینه با آنها بیعت کرده بودند ولى این منشأ وجوب اطاعت بقیه افراد شده بود، پس اطاعت از من هم بر تو واجب بوده است. البته این سخن حضرت به معناى تأئید و مشروعیت بخشیدن به حکومت خلفاى سه گانه قبلى نیست و تنها بحثى جدَلى و براساس پذیرفته هاى طرف مقابل مىباشد.

بنابراین، با توجه به اینکه اسلام حکومت را براى همه مسلمین مىخواهد و رکن اصلى این حکومت وجود اسلام شناسى عادل و زمان شناس جهت اجراى احکام دینى است، و از طرفى در حال حاضر، مطابق دیدگاه اسلامى، هیچ حکومت حقّى بجز جمهورى اسلامى ایران در جهان وجود ندارد و از سوى سوم تنها حکومت برحق، در مرکز خود برخوردار از تأیید و بیعت اسلام شناسان صالح و مردم مىباشد، پس برهمه مسلمانان لازم است پیرامون محور ولایت فقیه تجمّع کرده و با حمایت از نظام مبتنى بر آن به احیاى مجدّد تمدّن اسلامى و تأمین عزّت مسلمین کمک نمایند. همانطور که امروزه شاهد اعلام حمایت و تبعیّت بسیارى از گروه ها و شخصیّت هاى اسلامىِ سراسر دنیا از ولىّ امر ایران بعنوان ولى امر مسلمین جهان مىباشیم و از این روست که ما ولىّامر خود را «ولىّ امر مسلمین» مىدانیم.

ناگفته نماند این نامگذارى، مبتنى بر نظریّه مکتبى ما و منطبق با طرحِ اصلى حکومت اسلامى است و منافاتى با طرح ثانوى حکومت که مستلزم وجود قانون اساسى در چارچوب یک کشور مانند ایران و رعایت قوانین بین المللى در تنظیم روابط با سایر کشورها است ندارد، چرا که این دو طرح در طول همدیگرند نه در عرض هم که با هم تنافى پیدا کنند.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( سه شنبه 86/5/2 :: ساعت 7:0 عصر )
»» نشانه هاى ایمان و مؤمن حقیقى

یَا ابْنَ جُندَب، اِنَّما المُؤمِنونَ الّذینَ یَخافُونَ اللّهَ و یُشْفِقُونَ اَن یُسْلَبوا ما اُعطُوا مِنَ الهُدى فَإِذا ذَکَرُوا اللّهَ وَ نَعْمائَهُ وَجِلُوا و اَشْفَقُوا وَ اِذا تُلیَتْ علیْهِم ایاتُهُ زادَتْهُم اِیماناً مِمّا اَظْهَرَهُ مِنْ نَفاذِ قُدرتِه وَ على ربِّهم یَتوَکَّلونَ.

ایمان ظاهرى و ایمان واقعى

این قسمت از روایت در مقام توضیح ایمان حقیقى و آثار آن است; آثارى که مى توان از راه آنها مؤمن حقیقى را شناخت. درباره ایمان واقعى و آثار آن، معرفى مؤمن حقیقى و مراتب و درجات ایمان، آیات و روایات بسیارى وارد شده است. دست کم، یکى از دلایل ذکر این مطالب آن است که بعضى افراد که فکر سطحى دارند، تصور مى کنند که انسان یا کافر است یا مؤمن، و اگر کافر و منکر خدا و قیامت نبود مؤمن است. مؤمن هم که شد، با دیگر مؤمنان فرقى ندارد و همه آثار و فواید ایمان براى او وجود دارد; در صورتى که چنین نیست. از روایات و بحث هاى تاریخى چنین بر مى آید که این نوع کج اندیشى ها از صدر اسلام وجود داشته است.

اسلام برخى از افراد «اسلام ظاهرى» است، در مقابل «کفر ظاهرى». اثر این نوع اسلام مربوط است به زندگى دنیا و فقط احکامى در این دنیا بر آن مترتّب مى شود. ممکن است کسى در ظاهر مسلمان باشد و تمام احکام اسلام هم در این دنیا براى او ثابت باشد، اما هیچ بهره اى از ثواب آخرت نداشته باشد و تا ابد در اسفل السافلین جهنم بسوزد. چنین کسى منافقى است که فقط در ظاهر اظهار اسلام مى کند. احکام اسلام براى چنین شخصى ثابت است; نظیر این که ریختن خونش حرام است، تصرف در اموالش جایز نیست، با مسلمانان مى تواند ازدواج کند، از پدر و مادر مسلمانش ارث مى برد و...، ولى اینها فقط احکامى ظاهرى و براى این دنیا هستند.

در صدر اسلام گروهى از افراد در ظاهر اظهار اسلام مى کردند، به مسجد مى آمدند، نماز مى خواندند، حتى گاهى در صف اول هم مى ایستادند و خلاصه به احکام ظاهرى اسلام عمل مى کردند، ولى مسلمان واقعى نبودند. آیات بسیارى از قرآن ناظر به اینها است. این افراد گرچه در قلبشان به خدا و پیامبر و اسلام اعتقادى ندارند اما همین که در ظاهر اظهار اسلام مى کنند، احکام ظاهرى اسلام در موردشان اجرا مى شود. ملاک این اسلام، گفتن شهادتین است; یعنى همین که کسى شهادتین را بر زبان جارى کرد جزو مسلمانان به حساب مى آید. شهادتین یعنى شهادت به وحدانیت خدا و رسالت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) که هر چه را او به عنوان رسالت از طرف خداوند آورده قبول داشته باشیم. بنابراین اگر کسى بداند چیزى را مسلّماً پیغمبر(صلى الله علیه وآله) فرموده و در عین حال بگوید آن را قبول ندارم، با پذیرش رسالت تناقض پیدا مى کند. چه طور مى توان گفت، رسالت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) را قبول دارم اما آنچه را او از طرف خدا آورده است نمى پذیرم؟! این تناقض است. لذا انکار ضروریات دین موجب کفر مى گردد و این همان «کفر ظاهرى» است. منافق این گونه نیست، او در ظاهر مى گوید همه آنچه را پیامبر آورده قبول دارم، و اگر انکارى هم دارد در باطن و در قلب او است; وگرنه اگر به ظاهر هم منکر شود این کفر ظاهرى است که علاوه بر عذاب اخروى موجب مى شود احکام ظاهرى اسلام هم در این دنیا در مورد او جارى نباشد. بعضى از فقها مثل حضرت امام(رحمه الله) تصریح مى کنند که انکار ضرورى دین به انکار رسالت بازمى گردد; یعنى چیزى را که شخص خودش مى داند پیامبر(صلى الله علیه وآله) به عنوان رسالت آورده قابل انکار نیست; مثل نماز خواندن. هر مؤمن و کافرى مى داند که آنچه را پیغمبر(صلى الله علیه وآله) آورده قطعاً جزو رسالتش بوده است، لذا اگر بگوید آن را قبول ندارم این تناقض است.

در هر صورت، اینها مربوط به اسلام ظاهرى است; یعنى با گفتن شهادتین، احکام اسلام براى چنین شخصى ثابت مى شود، مگر این که نقضش ثابت شود; مثلا بگوید، اشتباه کردم که مسلمان شدم، یا یکى از ضروریات دین را ـ که انکارش به انکار رسالت بازگشت مى کند ـ انکار کند. احکامى که بر اسلام منافقانه و اسلام ظاهرى بار مى شود هیچ ربطى به زندگى آخرت و ثواب و عقاب اخروى ندارد، حکم ظاهرى است، ملاکش هم همین مسایل دنیایى است. در مقابل آن هم «کفر ظاهرى» قرار مى گیرد; یعنى این که کسى با زبان، شهادتین را نگوید یا یکى از ضروریات دین را انکار کند.

براى تفکیک ایمان ظاهرى از ایمان واقعى، بهتر است ایمان ظاهرى را «اسلام» بنامیم و واژه «ایمان» را فقط در مورد ایمان واقعى، که موجب سعادت اخروى است به کار ببریم; همان گونه که خداوند در قرآن مى فرماید: قالَتِ الاَْعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ.1 «اسلام» همین اظهار لفظ و انجام اعمال ظاهرى و تظاهر بیرونى است، اما «ایمان» مربوط به درون و قلب است; لَمّا یَدخلِ الایمانُ فی «قلوبکم».» اگر کسى به توحید، نبوّت، معاد و حقایق اسلام باور داشته باشد، ممکن نیست این باور هیچ اثرى در بیرون و ظاهر او نداشته باشد. اگر انسان چیزى را باور کرد دست کم، بعضى از لوازمش در او ظاهر مى شود.

البته در مواردى ممکن است کسى واقعاً مؤمن باشد اما تا آخر عمر، ایمانش را ظاهر نکند و تقیّه نماید; مثل مؤمن آل فرعون یا حضرت ابوطالب(علیه السلام) که ایمانشان را اظهار نمى کردند. در روایات آمده است که حضرت ابوطالب(علیه السلام) حکم مؤمن آل فرعون را داشته است. این مسأله باعث اشتباه امر بر مسلمانان شده و تا امروز هم بیش تر مسلمانان (اهل تسنّن) معتقدند که حضرت ابوطالب(علیه السلام) ایمان نیاورد، در صورتى که به اعتقاد شیعه، ایشان از همان ابتدا که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مبعوث شدند، ایمان داشت، ولى کتمان مى کرد تا بتواند در مقابل کفار از آن حضرت حمایت کند.

در قرآن هم نمونه روشن این مسأله مؤمن آل فرعون است که تصریح مى کند: «یَکْتُمُ إِیمانَهُ2 یا در جاى دیگر مى فرماید: اِلاّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ.»3 ممکن است کسى وادار به اظهار کفر شود; تهدیدش کنند که اگر مثلا ـ العیاذ باللّه ـ سبّ پیامبر اکرم یا ائمّه اطهار(علیهم السلام) نکنى تو را مى کشیم، یا او را تهدید کنند که اگر به کعبه معظّمه توهین نکنى خونت را مى ریزیم، او هم مجبور باشد براى حفظ جانش، در ظاهر تبرّى کند، ولى در باطن، چنین اعتقادى نداشته باشد; إِلاّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً.4 تقیّه در چنین مواردى واجب است و به ایمان ضرر نمى زند. از این رو ممکن است کسى مثل مؤمن آل فرعون یا حضرت ابوطالب عمرى را با تقیّه بگذراند و مردم نفهمند که او ایمان دارد. این بدان سبب است که ایمان اصالتاً سر و کارش با قلب و باطن انسان است.

حتى مى توان مؤمنى را فرض کرد که توان خواندن دو رکعت نماز را هم نداشته باشد. چنین شخصى نمازش را باید در قلبش بخواند. البته این فرض بعیدى است، اما در زمان هاى گذشته که برده دارى وجود داشت و برخى غلامان کاملا زیر نظر مولایشان قرار داشتند، چنین حالاتى پیش مى آمد.


1. حجرات (9)، 14.

2. غافر (40)، 28.

3. نحل (6)، 106.

4. آل عمران (3)، 28.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( دوشنبه 86/5/1 :: ساعت 8:0 عصر )
»» ارزش مجاهدان

آیت‌ا... مصباح یزدی:
ارزش مجاهدان به اندازهِ چیزی است که در راه آن جهاد می کنند

اشاره: آن‌چه می‌خوانید، گزیده‌ای از سخنرانی آیت‌ا... مصباح یزدی در جمع دانشجویان سپاه می‌باشد که چندی پیش ایراد شده است.

خدای متعال برای هر موجود زنده‌ای حتی گیاهان یک وسیلهِ دفاعی قرار داده است تا در مقابل عواملی که حیاتش را تهدید می‌کند، از آن وسیله بهره گیرد. برای حیوانات هم به اندازه مراتب مختلفی که از لحاظ رشد و تکامل دارند، انواع وسایل دفاعی را برایشان مهیا فرموده است. انسان نیز متناسب با شرایط مادی خود و ویژگی‌هایی که خدای متعال در وجودش قرار داده، مجهز به وسایل دفاعی است، با این تفاوت که آدمی، اعمال حیاتی خودش را با اراده و آگاهی انجام می‌دهد؛ به همین سبب، انتخاب وسایل دفاعی و پرداختن به دفاع در مقابل دشمن را هم در اختیار خود انسان قرار داده و این‌گونه نیست که یک وسیله طبیعی جبری برای دفاعش قرار داده باشد. او باید خودش بیندیشد و آن وسیله دفاعی را کشف و از آن استفاده کند. ارزش آدمی هم به شعور و آگاهی است.

خدای متعال در آن‌چه به جهات معنوی و روحی مربوط است، دستگاه دیگری هم بالا‌تر از فکر آدمیزاد قرارداده و آن دستگاه وحی و نبوت است. ما برای دفاع از زندگی مادی و دنیوی، باید خودمان فکر کنیم و متناسب با سلا‌ح دشمن، به فکر دفاع باشیم و وسایل دفاعی تهیه کنیم؛ اما برای رشد معنوی که هدف اصلی از زندگی محسوب می‌شود، خدا ما را به فکر خودمان وانگذاشته است. اگر بنا بود برای یافتن راه سعادت، فقط به عقل خودمان بسنده کنیم، خیلی جاها لنگ می‌ماندیم. به همین سبب، خدا راه مطمئن دیگری هم برای تکامل حقیقی ما قرار داده تا بهتر بشناسیم: خدا پیغمبران را بدین منظور فرستاده است.    ادامه مطلب

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( یکشنبه 86/4/31 :: ساعت 9:24 عصر )
»» نگاه مؤمن به دنیا

غبطه ممدوح نسبت به مال دنیا

باید توجه داشت که نعمت هاى دنیا مخصوص کفّار نیست، بلکه برخى بزرگان و اولیاى خدا هم نعمت هاى زیادى در اختیار داشته اند; مثلا، حضرت سلیمان(علیه السلام) به قدرى از نعمت هاى خداوند بهره مند بود که قرآن درباره اش تعبیر «مُلکاً لا یَنبعى لاحد مِن بَعدى»1را به کار برده است. در احوال آن حضرت آمده که جن و انس و حتى حیوانات وحشى و پرندگان هم در اختیارش بودند. بنابراین، چنین نیست که هرکسى نعمتى دارد، حتماً آدم بدى است و این نعمت ها مایه عذاب او خواهد شد، بلکه این گونه نعمت ها اسباب آزمایش اند; برخى از آن سربلند بیرون مى آیند و برخى سرشکسته. کسانى که خدا را فراموش نکنند و از آن براى آخرتشان بهره گیرند سربلند خواهند بود و کسانى که در جمع کردن این اموال و استفاده از آنها موازین شرع را رعایت نکنند سرشکستگانند. بنابراین عیبى ندارد که انسان از خدا بخواهد از اموال دنیایى در اختیار او قرار دهد تا در راه آخرت خود از آن استفاده کند. نعمت هایى که در دست مؤمنان است، اگر موجب غبطه ما بشود در این که آنها را در راه خدا صرف مى کنند، اشکالى ندارد; مانند اموالى که در دست حضرت خدیجه(علیها السلام)بود و آنها را در راه نشر و احیاى اسلام صرف کرد. آنچه خطرناک است این است که به داشته هاى دنیایى کافران و اموالى که در اختیار کسانى است که از آن براى آخرت خود استفاده نمى کنند حسرت بخوریم. خداوند در قرآن، براى ما مثال مى زند تا ببینیم کسانى که از مال و مُکنت خود براى آخرتشان استفاده نکردند سرانجامشان چه شد.

قارون کسى بود که به قدرى از گنج هاى فراوان در اختیارش قرار داده شده بود که عده اى پهلوان نیرومند باید فقط کلیدهاى گنج هایش را حمل مى کردند: آتَیْناهُ مِنَ الْکُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ.2 او تمام دارایى اش را در برابر قومش به نمایش گذاشت. عده اى از پیروان حضرت موسى(علیه السلام) با خود گفتند: اى کاش، ما هم از این نعمت ها بهره اى داشتیم. آنان با این گفته، کار خلافى نکردند و مرتکب حرامى نشدند، فقط وقتى این همه جواهرات و دارایى را دیدند به هوس افتادند: یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظّ عَظِیم.3

وقتى قارون از اطاعت حضرت موسى(علیه السلام) سرپیچى کرد و با عذاب خداوند، خود و تمام دارایى اش در زمین فرو رفتند، آنها که آرزو مى کردند که دارایى او را داشته باشند، به خود آمدند و گفتند: عجب اشتباهى کرده بودیم، اگر ما هم اموالى مثل او داشتیم امروز به همین وضع مبتلا مى گشتیم; گویى خدا بر هر که بخواهد رزقش را گشاده مى گرداند و گویى خدا کافران را سعادت مند نمى کند: وَ اَصبحَ الّذینِ تَمنَّوا مکانَه بالأمسِ یَقولونَ ویکأنّ اللَّه یَبسطُ الرّزَقَ لِمن یشاءُ مِن عبادهِ و یَقدِرُ لَولا اَن مَنَّ اللّهُ علینا لخَسفَ بِنا وَیکأنّه لا یُفلحُ الکافرونَ.4

قرآن مجید این گونه داستان ها را براى این نقل مى کند که ما تأمّل کنیم و بفهمیم نعمت هایى را که خدا در اختیار دیگران قرار مى دهد چنان ارزش ندارد که بخواهیم به آنها خیره شویم و دل ببندیم. بله، اگر انسان از راه صحیح مالى به دست آورد و در راه خدا هم مصرف کند خوب است، اما خود مال ارزش دل بستن ندارد، بلکه صرفاً یک وسیله آزمایش است، یک برگ امتحان است و ارزش آن بستگى به این دارد که در آن چه پاسخى بنویسیم. پس «خوشا به حال بنده اى که نسبت به گنه کاران غبطه نخورد براى آنچه از نعمت ها و زیورهاى دنیا به ایشان داده شده است! خوشا به حال بنده اى که آخرت را برگزید و در راه آن کوشش نمود! خوشا به حال آن که آرزوهاى دروغین و آرزوهاى غیر واقعى فریبش نداد!»


1. پادشاهى پس از حضرت سلیمان سزاوار هیچ کس نخواهد بود و به هیچ کس داده نخواهد شد: ص (38)، 35.

2. قصص (28)، 76.

3. قصص (28)، 79.

4. قصص (28)، 82.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( یکشنبه 86/4/31 :: ساعت 8:0 عصر )
<   <<   41   42   43   44   45   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

علامه مصباح یزدی
ریشه تمام انحرافات از صدر اسلام تاکنون دلبستگی به دنیا است
علامه مصباح یزدی در دیدار جمعی از دانشجویان؛
فیلم دیده نشدهی عیادت عمار از عمار
برخی بستگان امام(ره) مانند 1400 سال قبل رفوزه شدند
آیت الله مصباح یزدی در مهدیه مشهد
آیت الله مصباح یزدی
زمینه ترقی و سقوط آدمی
علامه مصباح
آیت الله مصباح یزدی
باید خود را برای شبهات جدید فلسفی آماده کنیم
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 18
>> بازدید دیروز: 55
>> مجموع بازدیدها: 338575
» درباره من

طریق
حق جو
در این وبلاگ گزیده ای از نظرات آیت الله مصباح یزدی به صورت لینک منعکس می گردد.

» پیوندهای روزانه

پایگاه اطلاع رسانی آثار علامه مصباح یزدی [4]
فهرست کتب علامه مصباح یزدی [152]
[آرشیو(2)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
صمیمیت؛ محور ارتباط مؤمنین بارش رحمت در سایه محبت دو مؤمن .
» آرشیو مطالب
سال 85
بحث مشروعیت و مقبولیت
در باب ولایت فقیه
دوستان واقعی اهل بیت
محاسبه نفس
نگاه مؤمن به دنیا
نشانه هاى ایمان
دین و جهل دینی
ثمرات استقامت
شرط نجات بخش
خوف و رجا
شادی
دام های شیطان
چند کاستی اخلاقی
پاداشهایی بزرگ
شیعه از منظر امام صادق
گناه مغفور و نیکی مقبول
تبلیغات
سخنرانیها
مطالب متنوع
سال 87
سال 88
سال 89
بهار 90
تابستان 90
پاییز 90
زمستان 90
بهار 91
تابستان 91
پاییز 91
زمستان 91
بهار 92
تابستان 92
پاییز 92
زمستان 92
بهار 93
تابستان 93
پاییز 93
زمستان 93

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





» طراح قالب
 – جنبش وبلاگی حامیان جبهه پایداری