کمال انسانیت این است که بندگى خدا در تمام ابعاد وجود انسان ظهور پیدا کند. یکى از ابعاد وجودى انسان خوف است و کمال عبودیت اقتضا مى کند که به عنوان عبادت در وجود انسان ظهور پیدا کند. از این رو این خوف حتى در معصومان(علیهم السلام) و کسانى که اصلا گناهى مرتکب نشده اند نیز وجود دارد. آنها با این که مى دانند مورد آمرزش خدا قرار مى گیرند، اما به دلیل توجهى که به صفت قهاریت خداوند دارند، در حالاتى قهر خدا را مى بینند و خودشان را فراموش مى کنند. رجاى آنها نیز در اثر توجه به صفات جمالیه خداوند است. البته در این مرتبه نیز ممکن است در وجود بعضى افراد خوف بیش از رجا ظهور پیدا کند و یا برعکس. کامل ترین افراد کسانى هستند که در وجودشان هر دو عامل خوف و رجا در حد تعادل وجود داشته باشد.
در این مورد داستانى را از گفتوگوى حضرت یحیى(علیه السلام) و حضرت عیسى(علیه السلام)، که هر دو پیامبر و تقریباً هم سن و هم زمان یکدیگر بوده اند، به این مضمون نقل مى کنند که روزى حضرت یحیى(علیه السلام) خطاب به حضرت عیسى(علیه السلام) عرض کرد: آیا از عذاب الهى نمى ترسید که این گونه آرام هستید؟ حضرت عیسى(علیه السلام) نیز در مقابل فرمود: آیا شما به رحمت خداوند امیدوار نیستید که این قدر گریه مى کنید؟ حضرت یحیى(علیه السلام) از خوف خدا بسیار گریه مى کرد به گونه اى که در اثر سوزش اشک چشم هایش، صورتش زخم شده بود و گوشت هاى صورتش ظاهر شده بود. آن حضرت آن قدر رقیق القلب بود که اگر پدرش حضرت زکریا(علیه السلام) قصد موعظه در مسجد را داشت و مى خواست از عذاب الهى در آخرت سخن بگوید، مواظب بود که حضرت یحیى(علیه السلام) حضور نداشته باشد; زیرا اگر این سخنان را مى شنید، آن چنان برآشفته مى شد که دیگر نمى توانست تحمل کند. حضرت یحیى(علیه السلام) از بکائین عالم است که آثار خوف و صفات جلالیه خداوند در او بیش تر ظهور پیدا کرده بود. در مقابل، رجا و رحمت خداوند; یعنى صفات جمالیه، بیش تر در وجود حضرت عیسى(علیه السلام) تجلّى یافته بود. اگر این نقل صحیح باشد، چنین برمى آید که اگرچه حضرت عیسى(علیه السلام) و حضرت یحیى(علیه السلام)هر دو از پیامبران الهى بوده اند، اما صفات جلال و جمال الهى به یک اندازه در آنها ظهور پیدا نکرده بود. در حالى که پیامبر ما حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) و نیز ائمه معصومین(علیهم السلام) افضل از حضرت عیسى(علیه السلام) و حضرت یحیى(علیه السلام) هستند; زیرا این صفات هر دو به یک اندازه در آنها متجلى شده است. البته اگر بعضاً در روایاتى مشاهده مى کنیم که آثار خوف و ترس از عذاب جهنم در نزد تعدادى از حضرات معصومین(علیهم السلام) بیش تر وجود دارد، به دلیل توجه به صفات جلالیه خداوند و نیز حالات خاص آنان است. متقابلا وقتى هم که حالت انبساط پیدا مى کنند، فقط صفات جمالیه خداوند را مى نگرند. سایر اولیاى خداوند هم ممکن است به همین ترتیب بعضاً توجه بیش ترى به صفات جلالیه خدا داشته باشند و یا به صفات جمالیه خداوند، اما کامل ترین آنها کسانى هستند که توجهشان به صفات جمال و جلال یکسان باشد.
خوف و رجا امرى تشکیکى و ذومراتب است و داراى حد نصابى است که مؤمن باید حداقل مرتبه آن را داشته باشد. اگر امید انسان به رحمت خداوند به گونه اى باشد که فکر کند کارهاى او دیگر دخالتى در آن ندارد و آن قدر رحمت خدا واسع است که همه را مى آمرزد، باعث مى شود تا انسان گستاخ شود و از ارتکاب گناهان باکى نداشته باشد. این امید، در واقع یک رجاى کاذب است و واقعیت ندارد; زیرا خداوند براساس اعمال خود افراد، آنها را مى آمرزد و به بهشت مى برد و یا عذاب نموده و به جهنم مى برد. بنابراین، داشتن مرتبه اى از خوف که مانع از گناه مى شود و نیز حدّى از رجا که موجب انجام اعمال خوب مى گردد، واجب و لازم است. البته بین این دو عامل باید توازن برقرار باشد. اگر رجا طورى باشد که بر خوف غلبه کند و خوف کم شود به حدّى که دیگر انگیزه ترک گناه در انسان باقى نماند، انسان مبتلا به گناه مى شود که در آن هلاکت است. اگر خوف هم بیش از رجا باشد خطا است; یعنى فرد نباید فکر کند که چون مرتکب گناهى شده است حتماً خدا او را به جهنم خواهد برد. چنین فردى باید توبه کند و با انجام کارهاى خوب، به رحمت و آمرزش خداوند امیدوار باشد.
مراتب دیگر خوف و رجا مخصوص کسانى است که درجه ایمان و معرفتشان بیش تر است. معرفت این گونه افراد بعضاً تا بدان جا مى رسد که حتى مى توانند سرنوشت خودشان را ببینند و از این که خداوند در آن عالم چه چیزهایى به آنها خواهد داد، خبر دار شوند. البته شاید تصور این حالت براى ما مشکل باشد. کسانى هم هستند که صِرف توجه به صفات جلالیه الهى موجب خوفشان مى شود و یا از این که خداوند چه عذاب هایى دارد، لرزه بر اندامشان مى افتد.
ما علاوه بر این که باید از برخى امور بترسیم، باید از کسانى هم که آن امور به دست آنها است حساب ببریم. مثلا، ما علاوه بر این که باید از عذاب آخرت بترسیم، باید از کسى که این عذاب به دست او است نیز حساب ببریم و او را بشناسیم. انسان گاهى از این مى ترسد که مبادا مبتلا به وبا، سرطان و یا ایدز گردد و گاهى نیز کسى را مى شناسد که مى تواند او را به این بیمارى ها مبتلا کند. از این روى، شناخت کسى که توانایى وارد کردن عذاب و یا دفع آن را دارد، امرى لازم و ضرورى است. کسانى که اعتقاد به معاد دارند; یعنى به زندگى پس از مرگ و نیز عذاب و ثواب آخرت معتقدند، اما نمى دانند که اختیار این عذاب ها و ثواب ها در دست کیست، در واقع خداوند را نمى شناسند. از شواهد و قراین موجود چنین به دست مى آید که در هزاران سال قبل، انسان هایى مى زیسته اند که به عالم آخرت معتقد بوده و مى دانسته اند که در آن جا گرسنگى و ناراحتى هایى هست. برخى از باستان شناسان در کاوش هاى خود به خوشه هاى گندمى برخورد کرده اند که همراه با اجساد انسان هایى که گویا از افراد سرشناس زمان خود بوده اند، دفن شده بودند. شاید آنها با این کار خود مى خواسته اند تا هنگام زنده شدن مردگان در عالم پس از مرگ، براى رفع گرسنگى خود از این گندم ها تناول کنند تا از گرسنگى تلف نشوند!
بنابراین اسلام فقط منادى وجود جهانى پس از مرگ و این که در آن جا عذاب ها و ثواب هایى وجود دارد نیست، بلکه علاوه بر آن درصدد است تا به انسان بفهماند که اختیار این عذاب ها و ثواب ها در دست خدا است و انسان اگر مى خواهد به آن عذاب ها مبتلا نشود، باید از خدا بترسد. البته این ترس اصالتاً ناشى از اعمال خود افراد در این دنیا است; یعنى اگر انسان ها کار بدى بکنند، مبتلا به عذابى مى شوند که آن عذاب را خداوند بر آنها نازل خواهد کرد. انسان باید نقطه بیم و امیدش خدا باشد تا هم به مصیبت ها و امور نامطلوب و دنیا و آخرت مبتلا نشود و هم امور مطلوب و پسندیده دنیا و آخرت را به دست آورد، و این امر تنها در پرتو اطاعت از خداوند امکان پذیر است.
عامل حرکت انسانى از دیدگاه معرفت اسلامى، خوف از خدا و رجاى به خداوند است. دو عامل خوف و رجا موجب مى شود تا انسان ها بر حسب مراتب ایمان و معرفت خود، به عبادت خدا بپردازند; عبادت برخى افراد به دلیل ترس از عذاب جهنم است و کسانى که از درجات بالاتر ایمان برخوردارند، از ترس این که مبادا از چشم خدا بیفتند او را عبادت مى کنند: فَهَبنى... صَبَرتُ عَلى عَذابِکَ فَکَیفَ اَصبِرُ على فِراقِکَ;1 اگر بر عذابت صبر کنم، چطور مى توانم بر فراقت صبر کنم؟
1. مفاتیح الجنان، دعاى کمیل.
امید و ترس افراد، به میزان شناخت و معرفت و نیازهایى که درک مى کنند بستگى دارد. مثلا ترس و امید یک کودک دو سه ساله فقط در محدوده خواسته هایى که دارد شکل مى گیرد. او هیچ وقت نسبت به مسایل بین المللى، اجتماعى، معنوى و اخروى و... ترس و امیدى ندارد; زیرا هیچ تصورى از آنها ندارد. در سطحى بالاتر ، انسان هاى عادى و معمولى، از بیمارى، فقر، گرفتارى هاى زندگى و... ترس دارند و از سوى دیگر، امید دارند که پول دار بشوند و همسر خوب، خانه خوب و موقعیت اجتماعى خوبى به دست آورند. افرادى که مقدارى معرفتشان بیش تر است، مسایل معنوى را هم در نظر مى گیرند; براى مثال، از این که عقل و ایمانشان از بین برود مى ترسند و امید دارند که بر معرفت و ایمانشان افزوده شود. کسانى هم که به آخرت ایمان دارند، به ثواب هاى اخروى امیدوارند و از عذاب هاى اخروى در هراسند.
فلسفه ارسال دین، این است که دایره امیدها و ترس ها را گسترش دهد; یعنى به انسان بفهماند که فقط نباید از گرسنگى، بیمارى، صاعقه و... ترسید، بلکه بالاتر از اینها باید از چیزهایى مهم تر در هراس بود; این که به انسانیت انسان لطمه بخورد، روح و قلب انسان آلوده و سیاه شود، عذابى از ناحیه خداوند در دنیا و آخرت به انسان برسد و از همه مهم تر، خداوند از انسان ناراضى شود و به او اعتنایى نکند. همه افراد به یک اندازه از این مسایل نمى ترسند. مثلا بچه ها این گونه ترس ها را به هیچ وجه درک نمى کنند; زیرا آنها نمى دانند چه چیز خداوند را ناراضى مى کند. یا انسان هایى که در درجات اول ایمان قرار دارند، از عذاب هاى آخرت و جهنم مى ترسند، اما ترس کسانى که در مراتب عالى تر ایمان هستند، با آنها فرق مى کند; مثلا مى ترسند که کار آنها محبوبشان را برنجاند یا باعث شود خداوند دیگر به آنها اعتنایى نکند. البته بچه ها هم توانایى درک بعضى مسایل در این حد را دارند. براى مثال، وقتى پدر یا مادرشان با آنها قهر مى کند، ناراحت و غصه دار مى شوند. هیچ تنبیهى براى کودک بدتر از بى توجهى و قطع نوازش و مهر و محبت مادرى نیست. بالاترین نیاز فطرى انسان نیز این است که خداوند به او عنایت داشته باشد.
قرآن کریم یکى از بزرگ ترین عذاب هاى الهى را در روز قیامت سخن نگفتن خداوند با افراد شقى ذکر کرده و مى فرماید: ... وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ;1 ... و خدا روز قیامت با آنان سخن مى گوید، و به ایشان نمى نگرد، و پاکشان نمى گرداند، و عذابى دردناک خواهند داشت. این عذاب، از هر عذاب و آتشى سخت تر است. شاید ما الان به خوبى درک نکنیم که این چه نوع عذابى است، اما آن گاه که در قیامت که این نیاز را در وجودمان احساس کردیم و از عنایت خداوند (سخن گفتن و نگاه و توجه خدا) محروم شدیم، آن گاه خواهیم فهمید که چه نعمتى را از دست داده ایم.
بنابراین خوف و رجا منحصر به امور دنیایى نیست و فقط امورى را که در دنیا از آنها مى ترسیم یا به آنها امید داریم شامل نمى شود، بلکه مواردى مهم تر و اساسى تر را نیز در برمى گیرد که ما با بالا بردن معرفتمان مى توانیم آنها را درک و لمس کنیم.
1. آل عمران (3)، 77.
یَا ابْنَ جُنْدَب یَهْلِکُ الْمُتَّکِلُ عَلى عَمَلِهِ وَ لا یَنْجُو الْمُتَجَرِّىءُ علَى الذُّنوبِ اَلْواثِقُ بِرَحْمَةِ اللّهِ قُلْتُ فَمَنْ یَنْجُو قال الَّذینَهُمْ بَیْنَ الرَّجاءِ وَالْخَوْفِ کَأَنَّ قُلوبَهُمْ فى مِخْلَبِ طائر شَوْقاً اِلَى الثَّوابِ وَ خَوْفاً مِنَ الْعَذابِ.
امام صادق(علیه السلام) در این بخش از وصیت خود به ابن جندب، نجات یافتگان از عذاب الهى را کسانى معرفى مى کند که خوف و رجاى حقیقى و متعادل در دل هایشان وجود دارد: یَهلِکُ المُتَّکِلُ عَلى عَمَلِهِ و لا یَنجُوا المُتَجَرِّىءُ عَلى الذُّنوبِ اَلْواثِقُ بِرَحْمَةِ اللّهِ قُلْتُ فَمَن یَنْجوُ؟ قال اَلَّذینَهُمْ بَیْنَ الرَّجاءِ والخَوْف کَاَنَّ قُلوبَهُم فى مِخْلَبِ طائر شَوْقاً اِلَى الثَّوابِ وَ خَوْفَاً مِنَ العَذابِ; کسى که به اعمال خوب خود اعتماد دارد، به هلاکت مى رسد و کسى هم که به امید رحمت خداوند، بر انجام گناهان تجرّى پیدا مى کند نجات نخواهد یافت. ابن جندب [سؤال کرد پس چه کسى نجات پیدا مى کند؟ حضرت فرمودند: کسانى که حالشان میان خوف و رجا باشد یعنى نه خوفشان آن چنان است که از آمرزش گناهانشان ناامید باشند و نه امیدوارى آنان به رحمت خداوند آن چنان است که جرأت ارتکاب گناه را داشته باشند. گویى قلب هاى آنان در چنگال پرنده اى است که هر لحظه احتمال مى رود آن را در چنگال خود بفشارد یا آن را رها کند و آنان رهایى یابند هم شوق به ثواب در دل هایشان وجود دارد و هم خوف از عذاب.
روایاتى از ائمه معصومین(علیهم السلام)آمده است که بیان مى دارد در دل مؤمن دو نور وجود دارد; یکى نور خوف و یکى هم نور رجا که اگر آنها را در دو کفه یک ترازو قرار دهند، هیچ کدام از دیگرى سنگین تر نخواهد بود.1
انسان براى انجام کارهاى اختیارى خود حتماً باید انگیزه اى داشته باشد، به تعبیر فلاسفه، باید مبادى اراده، یعنى حالاتى روحى و قلبى در فرد پدید آید تا وادار به انجام کارى شود. مهم ترین انگیزه اى که باعث مى شود تا انسان کارى را انجام دهد و یاامورى را ترک نماید، احساس لذت و درد است. اگر انسان اطمینان داشته باشد که با انجام یک کار خاص احساس لذتى برایش فراهم خواهد شد، آن کار را با انگیزه و امیدوارى انجام مى دهد و برعکس، براى در امان ماندن از ناراحتى و درد و رنج، یک سرى کارها را ترک خواهد کرد. این حالت، مشترک بین انسان و حیوان و هر موجودى است که داراى قدرت اراده و اختیار مى باشد. انسان براى رسیدن به لذت و یا فرار از درد، باید مقدماتى را فراهم کند. مثلا یک نفر که از صبح تا شب کار مى کند و زحمت مى کشد، امید دارد تا لقمه نانى به دست بیاورد و با خوردن آن لذت ببرد. فلاسفه بعضاً براى این گونه لذت هایى که احتیاج به انجام مقدماتى دارد، تعبیر «نفع» را به کار مى برند; مثلا مى گویند خوردن دارو نافع است; یعنى صِرف خوردن آن لذتى ندارد، بلکه مقدمه اى است براى این که انسان به سلامتى برسد. اما انگیزه انجام یک سرى کارها، نه لذت است و نه نفع، بلکه «مصلحت» است. مثلا کسى که بیمارستانى را احداث کرده است، نه مستقیماً از ساختن آن لذت برده و نه نفعى براى او خواهد داشت، اما کارى است که مصلحت دارد. او وقتى که مى بیند بیمارانى با بسترى شدن در آن بیمارستان از مرگ حتمى نجات پیدا مى کنند و بهبودى مى یابند، احساس رضایت و لذت مى کند. امورى هم چون تحصیل علم و انجام عبادت نیز جزو این گونه کارها هستند.
بنابراین مى توانیم بگوییم هر کارى که یک موجود زنده با اراده انجام مى دهد، براى این است که به مطلوب و فایده اى برسد و یا از امرى نامطلوب در امان باشد. در امور مطلوب، تحقق خیر و صلاح فرد یا جامعه ملاک عمل است و متقابلاً در امور نامطلوب پرهیز از درد، ضرر و کارهایى که به صلاح فرد یا جامعه نیست مدنظر مى باشد.
برخى امور مطلوب به گونه اى هستند که انسان براى به دست آوردن آنها هیچ تلاشى نمى کند. مثلا براى همه ما مطلوب است که نَفَس بکشیم تا زنده بمانیم، اما هیچ تلاشى براى آن انجام نمى دهیم. برخى نیز به گونه اى هستند که براى رسیدن به آنها باید مقدماتى فراهم کنیم. اگر امرى مطلوب ما باشد ولى بدانیم تحقق آن اصلا امکان پذیر نیست، براى رسیدن به آن هیچ گاه تلاش نمى کنیم، اما اگر یقین داشته باشیم که شدنى است و یا حتى احتمال تحقق آن را هم در آینده بدهیم، حتماً براى آن تلاش خواهیم کرد. به وجود آمدن چنین حالتى در انسان، «امید» یا «رجا» نام دارد. رجا یعنى این که انسان به تحقق امرى مطلوب، که یقین دارد یا احتمال مى دهد در آینده به وقوع مى پیوندد، امید داشته باشد. در مقابل، خوف یعنى این که انسان از تحقق امرى نامطلوب، که یقین دارد یا احتمال مى دهد در آینده به وقوع بپیوندد، ترس و واهمه داشته باشد.
بنابراین انسان همواره براى انجام دادن و یا انجام ندادن اعمال اختیارى خود، به دو عامل امید و ترس توجه دارد; امید به این که در اثر کارى خوب، امرى مطلوب حاصل مى شود و ترس از این که در اثر کارى بد، امرى نامطلوب تحقق مى یابد. البته هر کدام از دو عامل امید و ترس داراى دو وجه مى باشد; یعنى انسان هم مى تواند امید داشته باشد که امر مطلوبى حاصل شود و هم امید داشته باشد که امر نامطلوبى دفع گردد. مثلا انسان هم مى تواند امید داشته باشد که سلامتى اش را به دست آورد و هم امید داشته باشد که بیمارى اش برطرف شود. انسان هم مى تواند از این که امرى مطلوب از دست برود و یا امرى نامطلوب حاصل شود ترس و واهمه داشته باشد; مثلا هم از این بترسد که سلامتى اش از بین برود، و هم از این که ناخوشى و مرضى پیدا کند.
1. براى نمونه ر.ک: بحارالانوار، ج 70، باب 59، روایت 1.
پرسشى که در این جا مطرح مى شود این است که تکلیف کسانى که به دلیل قرار گرفتن در شرایطى خاص نمى توانند حقایق اسلام را تشخیص دهند، چیست؟ شاید تصور این حالت براى امثال من و شما خیلى آسان نباشد، اما اگر یک مقدار چشممان را بازتر کنیم خواهیم دید که اکثریت مردم روى زمین را این گونه افراد تشکیل مى دهند. شرایط بسیارى از جوامع طورى نیست که مردم همه حقایق را درک کنند. اگر خدا بر ما منت گذاشته و این معارف را به ما عنایت فرموده است تا ایمان واقعى پیدا کنیم و حقایق اسلام را بشناسیم، باید بسیار شکرگزار باشیم. بسیارى از مردم در شرایطى واقع شده اند که خیال مى کنند حقیقت آن است که آنها مى گویند و جز آن نیست. براى مثال بسیارى از فرقه هاى اسلامى در کشورهاى غیر شیعه نشین هستند که به دلیل انس زیاد با شرایط محیطى ـ اجتماعى خودشان، اصلا تصور نمى کنند راه دیگرى صحیح باشد. آنها شیعیان را مشرک مى دانند و معقتدند قرآنِ شیعیان قرآنى دیگر است، شیعیان نماز نمى خوانند و اگر هم بخوانند، چیز دیگرى است و با نماز مسلمانان تفاوت دارد! و... . حتى روایت مجعولى به این مضمون درست کرده اند که شیعه ها معتقدند جبرئیل امین خیانت کرده و به جاى این که وحى را به امیرالمؤمنین(علیه السلام) نازل کند، اشتباهى به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) نازل کرده است! از این رو آنها ]شیعیان![ وقتى نمازشان تمام مى شود، به جاى گفتن الله اکبر، سه مرتبه مى گویند: «خان الامین»! یعنى ـ نعوذ بالله ـ جبرئیل امین خیانت کرده است! آن چنان تبلیغات گسترده اى بر ضد شیعه صورت گرفته است که اگر ما هزار بار قسم بخوریم که چنین چیزهایى واقعیت ندارد، و حتى یک نفر شیعه نیز در کشور ما چنین کارى انجام نمى دهد، آنها باور نمى کنند. چنین کسانى اصلا درصدد بر نمى آیند که ببینند تشیع حقّ است یا باطل.
اکنون فرض کنیم کسانى به دلیل قرار گرفتن در چنین شرایطى، ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را قبول نداشته باشند، و خلفاى ثلاثه را حق و حضرت على(علیه السلام) را هم خلیفه چهارم بدانند; چنین افرادى آیا بهشتى هستند یا جهنمى؟ آیا آن روایتى که مى گوید: اگر کسى ولایت ما را نداشته باشد به جهنم مى رود، شامل این افراد نیز مى شود یا خیر؟
به این گونه افراد که اصلا احتمال حقانیت مذهبى دیگر به ذهنشان نمى آید، اصطلاحاً «مستضعف» مى گویند. مستضعف، به اندازه استضعافش معاف و معذور است. البته اگر فردى در یک امر فرعى استضعاف داشت، معنایش این نیست که مستضعف مطلق است. اگر کسى فقط در بعضى از مسایل اعتقادى مستضعف باشد، به هر اندازه که حجت برایش تمام شده باشد ـ چه از راه عقل و چه از راه نقل ـ به همان اندازه مسؤول است.
بنابراین ملاک سعادت انسان ایمان است، به شرط آن که تا آخرین لحظه آن را حفظ کرده باشد. ایمان وقتى باقى مى ماند که انسان به لوازم آن ملتزم باشد، در غیر این صورت به تدریج ضعیف مى شود و از بین مى رود. حتى ممکن است خود فرد نیز متوجه نشود که کافر شده است، اما ته دلش مى بیند شک و تردید دارد و برخى از احکام الهى را نمى تواند قبول کند. عملِ تنها بدون ایمان گرچه مى تواند آثارى در دنیا داشته باشد، اما فایده اى براى آخرت ندارد.
اکنون آیا کسانى که اعتقادات صحیح و کاملى دارند; یعنى علاوه بر این که سایر اصول دین را قبول دارند، به امامت ائمه معصومین(علیهم السلام) معتقدند، اما گاهى هم مرتکب گناهى شده اند، آیا ما باید با آنها دشمن شویم و طردشان کنیم؟ تمام انسان ها که معصوم نیستند. مسلّماً تعداد معصومان از غیر معصومان بسیار کم تر است. البته اگر کسى تجاهر به فسق دارد، نباید با او معاشرت کنیم. اگر کسى داراى بعضى از صفات زشت است، خوب نیست انسان با او رفاقت کند; زیرا ممکن است خودش نیز به آن صفات زشت مبتلا گردد. اما نباید به او فحش و ناسزا بدهد، بلکه باید نسبت به او دلسوزى داشته باشد و سعى نماید او را ارشاد کند و با تضرع و زارى از خداوند بخواهد که خدا توفیقش دهد تا گناهانش را ترک و توبه کند.
در هر حال اگر کسانى ایمانشان را حفظ کنند، بالاخره به بهشت مى روند. البته این سخن بدین معنا نیست که ایمان تنها کافى است و گناه هیچ اثرى ندارد: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَیْراً یَرَهُ. وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ;1 هر کس به قدر ذره اى کار نیک کرده پاداش [آن را خواهد دید و هر کس به قدر ذره اى کار زشتى مرتکب شده کیفر آن را [خواهد دید.
هیچ کارى بى حساب نیست. شفاعت هم نصیب کسانى مى شود که لیاقت شفاعت را کسب کرده باشند و باید توجه داشت که ارتکاب بعضى از گناهان باعث از بین رفتن لیاقت شفاعت مى گردد. امام صادق(علیه السلام) در آخرین لحظات حیات پربرکتشان فرمودند، به اهل بیت و دوستان من بگویید: اِنَّ شَفاعَتَنا لَنْ تَنالَ مُسْتَخِفّاً بالصَّلاة;2 کسى که نماز را سبک بشمارد، مشمول شفاعت ما نمى شود. بنابراین همان طور که توبه موجب آمرزیده شدن گناهان مى شود، برخى از کارهاى دیگر انسان نیز مى تواند استحقاق شفاعت برایش ایجاد کند یا قابلیت شفاعت را از وى سلب کند.
1. زلزله (99)، 7ـ8.
2. بحارالانوار، ج 82، ص 235.
یک مسأله مهم این است که ایمان داراى چند رکن است؟ در یک جمله مى توان گفت: پذیرفتن آنچه را که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرموده اند، از ارکان ایمان است. البته پیامبر(صلى الله علیه وآله) موارد بسیارى را بیان فرموده اند که از مهم ترین آنها همان اصول دین، یعنى توحید و نبوت و معاد است. اما بقیه آنها چیست؟ آیا مثلا اگر کسى علم دارد به این که پیغمبر(صلى الله علیه وآله) از طرف خدا، حضرت على(علیه السلام) را به خلافت منصوب کرده است ـ مثلا در غدیر حضور داشته و یا در طول زندگى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) این مطلب را از آن حضرت شنیده است ـ اما از روى حسد، کینه، بُغض و انتقام جویى، به انکار آن پرداخته و ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را نپذیرد، با ایمان است؟
کسى با ایمان است که همه آنچه را پیامبر(صلى الله علیه وآله) از طرف خدا آورده است، قبول داشته باشد. پس اگر کسى از روى عناد، ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را انکار کند و مثلا بگوید، چون على(علیه السلام) پدرم را در جنگ بدر کشته است، زیر بار ولایت او نمى روم، و یا از روى حسد به انکار آن بپردازد، قطعاً جهنمى است: أَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً;1 آیا حسد مىورزند با مردم به جهت آن که آنها را خدا از فضل خود برخوردار نمود که البته ما بر آل ابراهیم کتاب و حکمت فرستادیم و به آنها ملک و سلطنتى بزرگ عطا کردیم.
این که فقها مى فرمایند اگر کسى ضروریات دین را انکار کند در واقع رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را انکار کرده است، به همین مسأله باز مى گردد. البته این مسأله اختصاص به اعتقاد به امامت و یا حتى ضروریات ندارد، بلکه اگر حتى چیزى از ضروریات نباشد، اما پیامبر(صلى الله علیه وآله) آن را گفته باشد، و کسى از روى عناد آن را انکار کند، در واقع رسالت پیامبر را انکار کرده است.
انکار رسالت، به یک معنا بازگشتش به انکار ربوبیت تشریعى خدا است; یعنى حکم خدا را قبول ندارم، خدا را به حاکمیت قبول ندارم. البته این مسأله گاهى ممکن است به زبان گفته شود و گاهى هم ممکن است فقط در دل باشد. کسى که یقین دارد حکمى جزو اسلام است ـ مانند احکام مربوط به حدود، تعزیرات، اختلاف حقوق زن و مرد و... ـ اما ته دلش آن را قبول نداشته باشد، اگرچه در ظاهر مسلمان است، اما در باطن کافر است; یعنى با این که طهارتش ثابت است و با او معامله مسلمان مى شود، اما به بهشت نمى رود; زیرا شرط ورود به بهشت ایمان مطلق است. این جا است که تفاوت بین اسلام و ایمان مشخص مى شود.
بنابراین ایمان واقعى که موجب دخول در بهشت و سعادت ابدى مى شود، پذیرفتن هر چیزى است که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)از طرف خدا آورده است.
1. نساء (4)، 54.
یک مسأله اعتقادى مهم این است که آیا ایمان و عمل هر دو، شرط سعادت هستند یا ایمان به تنهایى و یا عمل به تنهایى کافى است؟ به عبارت دیگر آیا اصل ایمان است یا عمل، یا هر دو؟
پاسخ اجمالى این سؤال این است که بدون شک از نظر قرآن کریم، عمل بدون ایمان ارزشى ندارد. اگر کسى خداوند، روز قیامت، پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام)را قبول نداشته باشد، هر کار خوبى هم که انجام دهد، باعث سعادت آخرتش نمى شود. اصولا کسى که اعتقادى به بهشت و جهنم و روز قیامت ندارد چگونه مى خواهد به بهشت برود؟! خداوند در قرآن کریم مى فرماید: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَراب بِقِیعَة یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتّى إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللّهَ عِنْدَهُ فَوَفّاهُ حِسابَهُ وَ اللّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ;1 و آنان که کافرند، اعمالشان در مَثَل به سرابى ماند در بیابان هموار بى آب که شخص تشنه آن را آب پندارد و به جانب آن شتابد، چون بدان جا رسد هیچ آب نیابد و آن کافر، خدا را حاضر و ناظر اعمال خویش ببیند که به حساب کارش تمام و کامل برسد و کیفر کفرش بدهد [ و خدا با سرعت به حساب تمام خلایق رسیدگى مى کند.
مردم معمولاً کسانى را که کارهاى خوب زیاد و بزرگى انجام مى دهند، مثلا بیمارستان مى سازند یا پول هاى خیلى کلان خرج مى کنند، بسیار محترم مى شمارند، حال آن که شاید به دلیل عدم اعتقاد به روز قیامت و... کارهاى آنها در نظر خداوند ارزشى نداشته باشد. ممکن است بعضى بپرسند، مگر مى شود کسى که برق را اختراع کرده و امروزه مردم تمام دنیا از اختراع او استفاده مى کنند به بهشت نرود؟ پاسخ این است که از نظر قرآن اگر همین فردى که برق را اختراع کرده است، وجود خداوند، و حقانیت اسلام، پیامبر(صلى الله علیه وآله)، قرآن و ائمه اثنا عشر(علیهم السلام) نیز برایش ثابت شده باشد ولى تمام آنها را از روى عناد انکار کرده باشد، به بهشت نمى رود.
کسى که از روى عمد حقیقتى را انکار کند و با این که مى فهمد یا مى تواند بفهمد، کوتاهى کند، هر کار خوبى هم که انجام دهد، موجب سعادت اخرویش نمى شود. البته ممکن است خداوند در دنیا جزاى کار خوب او را بدهد، اما در رسیدگى به اعمال او در آخرت تأثیرى ندارد.
بنابراین از نظر اسلام و قرآن، اگر کسى ایمان نداشته باشد; یعنى معارف الهى برایش ثابت شده باشد و عمداً آنها را انکار کند، نه تنها به بهشت نمى رود، حتى بوى بهشت را هم استشمام نمى کند: «لا یَجِدُ ریحَ الجَنَّة». عکس این مطلب نیز ممکن است وجود داشته باشد; یعنى کسى که ایمان دارد اما هیچ کار خوبى انجام نمى دهد. البته شاید اصلا فرض این که کسى ایمان داشته باشد و هیچ عمل صالحى انجام ندهد، درست نباشد; چون کسى که ایمان دارد حداقل یک «الله اکبر» مى گوید، یک سجده براى خدا مى کند، در پیشگاه الهى خضوع دارد و... . معناى ایمان این است که شخص، اینها را قبول دارد و قطعاً این عقیده در زندگى او اثرى ـ هرچند محدود و کم ـ خواهد داشت. غیر ممکن است کسى به مطلبى ایمان داشته باشد ولى هیچ اثرى در زندگى او بر جاى نگذارد. اگر قبول دارد که «خدا هست»، حتى اگر لال باشد و نتواند «الله اکبر» بگوید، حداقل در دلش خضوعى براى خدا انجام مى دهد. بنابراین فرض این که کسى ایمان واقعى داشته باشد ولى هیچ عمل صالحى انجام ندهد، بسیار مشکل است. فرض معقولش مثلاً این است که نوجوانى در ابتداى رسیدن به سن تکلیف، خدا را بشناسد و ایمان بیاورد ولى به محض ایمان آوردن، از دنیا برود و فرصت نکند عمل صالحى انجام دهد.
در هر حال، ایمان به تنهایى مى تواند منشأ سعادت باشد به شرط آن که فرض صحیحى داشته باشد. ادعاى کسانى که مى گویند ایمان داریم اما در تمام عمرشان نه تنها یک کار خیر انجام نمى دهند بلکه مرتکب جنایات فراوانى نیز مى شوند، منطبق با واقعیت نیست و دروغ مى گویند. ایمان واقعى با ترک همه اعمال صالح امکان ندارد; مگر این که کسى فرصت انجام چنین اعمالى را پیدا نکرده باشد. اصل این که ایمان مى تواند منشأ سعادت بشود، فى نفسه صحیح است اما لازمه ایمان، عمل صالح است به شرط این که شرایط آن فراهم باشد و شخص فرصت داشته باشد تا عمل صالحى انجام دهد.
اما اگر لازمه ایمان، عمل صالح است و انسان مؤمن گناه نمى کند، پس چرا مؤمنان فراوانى هستند که مرتکب گناه مى شوند؟ در پاسخ به این سؤال باید بگوییم که آنها مؤمن هستند اما ایمانشان ضعیف است; یعنى وقتى شهوت و غضب بر آنها غالب مى شود، لازمه ایمان را فراموش مى کنند و مرتکب گناه مى شوند. با توجه به روایاتى که در این زمینه وجود دارد، به هنگام انجام گناه، روح ایمان از فرد مؤمن جدا مى شود و در آن لحظه مؤمن نیست ـ اما کافر هم نمى شود ـ و وقتى شهوت و یا غضبش فروکش کرد، دوباره روح ایمان برمى گردد. انسان مؤمنى که فى الجمله عمل صالحى هم انجام داده است، ولى به دلیل غلبه شهوت و غضب مرتکب گناه مى شود، اگر انجام همان گناه، موجب شود که به طور کلى معتقدات و لوازم ایمان را فراموش کند و هر روز بر گناهانش ـ آن هم گناهان کبیره ـ افزوده شود، چنین فردى در معرض کفر قرار دارد: ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ;2 سرانجام کار آنان که به آن اعمال زشت و کردار بد پرداختند این شد که کافر شده و آیات خدا را تکذیب و تمسخر کردند. طبیعى است دلى که این قدر به گناه آلوده شده است، دیگر لیاقت ایمان ندارد. ایمان چنین فردى کم کم ضعیف مى شود و بعد به طور کلى از بین مى رود و دیگر باز نمى گردد.
البته انسانى که ایمان صحیحى دارد و کار خیر هم انجام مى دهد، باز هم باید خطر را همیشه جلوى چشم خود ببیند; زیرا اگر خداى ناکرده به دلیل حبّ شهوت و شهرت و مقام، حرص دنیا، حسد و... به گناه آلوده شود، ممکن است در معرض کفر قرار گیرد. بنابراین ایمان باید بقا داشته باشد تا موجب سعادت گردد. البته هر ایمانى هم موجب سعادت ابدى نمى شود. اگر انسانى تا روز آخر عمر با ایمان باشد، اما در لحظه مرگ فاقد ایمان شود، مثل این است که از اول کافر بوده است. عکس این مطلب نیز صادق است; یعنى اگر کسى فقط لحظه آخر عمر واقعاً ایمان بیاورد، گناهان گذشته او آمرزیده مى شود.
یک فرض دیگر این است که سرنوشت اخروى انسان مؤمنى که عمل صالحى انجام داده ولى از سوى دیگر مرتکب گناهان زیادى نیز شده است و قبل از مرگ موفق به توبه نمى شود، چیست؟ چنین فردى آیا به بهشت مى رود یا به جهنم؟
در توضیح این مسأله باید بگوییم، انسان اگر قبل از مرگ موفق به توبه ـ آن هم توبه نصوح و واقعى ـ شود، همه گناهانش آمرزیده مى شود. ممکن است کسانى بگویند بیان این گونه مطالب موجب تجرى بیش تر گناه کاران مى شود; اما ما مى گوییم چه کسى مى تواند مطمئن باشد که موفق به توبه نصوح مى شود؟ در هر حال اگر موفق به توبه شد، خداوند ضمانت کرده گناهان او را بیامرزد: إِلاّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَنات وَ کانَ اللّهُ غَفُوراً رَحِیماً;3 مگر آن کسانى که از گناه توبه کنند و با ایمان به خدا عمل صالح به جاى آرند، پس خدا گناهان آنها را بدل به ثواب گرداند که خداوند در حق بندگان بسیار آمرزنده و مهربان است.
هم چنین انسانى که در مدت عمر خود کبایر را ترک کرده و تنها مرتکب صغایرى شده که به حد کبیره نرسیده است، اگر در لحظات آخر موفق به توبه نشود، خداوند او را مى آمرزد: إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَرِیماً;4چنان چه از گناهان بزرگى گناهان کبیره که شما را از آن نهى کرده اند دورى گزینید ما از گناهان دیگر شما درگذریم و شما را در دو عالم به مقامى بلند و نیکو برسانیم. البته این در صورتى است که سیئات و صغایر چنین فردى به حد کبیره نرسیده باشد; زیرا اصرار بر صغایر، خود گناهى است کبیره.
اما فردى که قبل از مرگ موفق نشده از گناه کبیره اش توبه کند چطور؟ بر اساس روایاتى که در این زمینه داریم، ملک الموت جان این گونه افراد را سخت مى گیرد. اگر با همان سخت گرفتن جانشان، حسابشان پاک شد، به بهشت مى روند وگرنه ممکن است مدتى در عالم برزخ معذّب بوده و فى الجمله عقاب هایى داشته باشند. این که شب اول قبر و در عالم برزخ چه معامله اى با آنها مى کنند، خدا مى داند. ممکن است حتى در محشر، ناراحتى ها، گرفتارى ها، گرسنگى ها و تشنگى هایى داشته باشند. اگر با این عقاب ها، حسابشان پاک شد، مشمول آمرزش مى شوند و به شفاعت پیغمبر(صلى الله علیه وآله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) به بهشت مى روند. البته شرط رفتن به بهشت، این است که اصل ایمانشان لطمه نخورده باشد و تا لحظه مرگ آن را حفظ کرده باشند.
البته ناگفته نماند که درباب «مرتکب کبیره» خوارج معتقد بودند اگر کسى مرتکب گناه کبیره ـ آن هم کبیره اى که خود آنها کبیره مى دانستند ـ شود، کافر است. بر این اساس بود که حضرت على(علیه السلام) را کافر مى دانستند; زیرا پذیرفتن حکمیت از سوى آن حضرت را یک گناه کبیره مى پنداشتند. آنها به دلیل همان عقاید انحرافى که داشتند شیعیان را سر مى بریدند و به زن هایشان تجاوز مى کردند. آرى، همان هایى که قائم اللیل و صائم النهار و حافظ قرآن بودند، چنین عقیده فاسدى داشتند. در هر صورت، این قول خوارج که هر کبیره اى موجب کفر مى شود، غلط است. البته اگر کسى گناه کبیره اى انجام دهد و موفق به توبه هم نشود، گرفتار عذاب الهى مى گردد اما کافر نمى شود، بلکه اگر ایمانش محفوظ مانده باشد، هر چند مرتکب کبیره اى هم شده باشد، بعد از تحمل عذاب، نهایتاً وارد بهشت مى شود. بنابراین براى رفتن به بهشت، ایمان شرط اساسى است; بدون ایمان کسى به بهشت نمى رود.
1. نور (24)، 39.
2. روم (30)، 10.
3. فرقان (25)، 70.
4. نساء (4)، 31.
یک مسأله اساسى که منشأ خیلى از ابهامات شده، این است که برخى گمان مى کنند چون ولایت ائمه اطهار(علیهم السلام) را قبول دارند، اگر هر گناهى را انجام دهند، آمرزیده مى شوند و از طرف دیگر اگر کسى ولایت ائمه(علیهم السلام) را قبول نداشته باشد، هر چند عبادات زیادى انجام دهد، خداوند از او نمى گذرد و به جهنم مى رود.
بر این اساس ـ و با توجه به روایات زیادى که در این باره وجود دارد ـ کسانى تصور مى کنند همین که شیعه هستند و ائمه اثنا عشر را دوست دارند، اگر گناهى نیز مرتکب شوند، مشمول شفاعت ائمه معصومین(علیهم السلام) قرار مى گیرند. آنها چنین مى پندارند که اگر بر فرض در روضه امام حسین(علیه السلام) شرکت کنند و خود را شبیه گریه کنندگان قرار دهند، با توجه به روایت: «من بکى اَوْ اَبکى اَوْ تباکى للحسین وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ»1 همه گناهانشان آمرزیده مى شود. اگر کسى با این دید به روایت نگاه کند، از یک طرف باعث مى شود دیگر هیچ ابایى از گناه کردن نداشته باشد; زیرا فکر مى کند مثلا سینه زدن در یک شب عاشورا و تباکى براى سیدالشهدا(علیه السلام)، جبران همه گناهان او را مى کند، از سوى دیگر چنین فردى نسبت به کسانى که امامت ائمه معصومین(علیهم السلام) را قبول ندارند، بیش از حد بدبین مى شود. روایتى هم به این مضمون داریم که اگر کسى ولایت اهل بیت(علیهم السلام) را قبول نداشته باشد، اگر بین رکن و مقام عبادت کند به طورى که مثل مشک خشکیده اى شود، خداوند او را به جهنم مى برد.
صرف نظر از این که آیا سند چنین روایاتى صحیح است یا خیر، بیان چند نکته در این خصوص ضرورى است که در ادامه به آنها اشاره مى کنیم.
1. البته عین این عبارت در روایات نیامده است، ولى شبیه و مضمون آن را در روایات داریم. براى نمونه ر. ک: حاج شیخ عباس قمى، نفس المهموم، فصل دوم، ح 13 و 14.
یَا ابْنَ جندب، لا تَقُل فىِ المُذْنِبینَ مِن أَهلِ دَعْوَتِکُم اِلاّ خَیراً و اسْتَکینُوا اِلىَ اللّهِ فى تَوْفیقِهِم وَ سَلوا التوبةَ لَهُم فَکُلُّ مَن قَصَدَنا و تَوَلاّنا و لم یُوالِ عَدُوَّنا و قالَ ما یَعْلَمُ و سَکَتَ عمّا لا یَعْلَمُ اَو اَشکَلَ عَلیه فهو فى الْجَنَّةِ.
در ادامه روایت، امام صادق(علیه السلام) مؤمنان را از بدگویى نسبت به شیعیان بر حذر داشته و به ایشان سفارش مى کند که حتى اگر برخى از شیعیان گناه کار باشند، جز سخن خیر، چیز دیگرى درباره آنها نگویند، بلکه با خضوع و خشوع و التماس، دعا کنند که خداوند به آنها توفیق دهد گناهانشان را ترک و توبه کنند تا مشمول آمرزش حق تعالى قرار گیرند.
این یک دستور اخلاقى است که مؤمنان نباید به محض این که خطایى از برادران دینى خود مشاهده کردند، با آنها قطع رابطه کنند و ایشان را منحرف، غیر قابل هدایت و اهل جهنم بدانند. اگر شیعیان گناه کار هستند ولى اساس ایمان و اعتقادشان درست است، باید خالصانه برایشان دعا کنیم که خداوند توفیق توبه و ترک گناه به آنها عطا فرماید.
انسان باید نسبت به مؤمنان حُسن ظن داشته باشد; بر فرض اگر گناهى هم کرده اند، فقط همان کارشان را بد بداند و نسبت به خودشان دشمنى نداشته باشد. روایتى هم در این باره وجود دارد که مى فرماید: خداوند کسانى را که مؤمن هستند و ایمانشان را حفظ مى کنند دوست دارد; اگر آنها کار بدى بکنند، خداوند همان کار بدشان را دشمن مى دارد، اما خودشان را دشمن نمى دارد. بر عکس، اگر کسانى از ریشه فاسد بوده و عقایدشان درست نباشد، اگر کار خوبى هم انجام دهند، خداوند کار خوبشان را دوست مى دارد اما خودشان را دوست نمى دارد.
ما نیز باید نسبت به دیگران این گونه باشیم; اگر کسى مؤمن و اعتقادش صحیح است، باید او دوست داشته باشیم، اگر گناهى هم مى کند، آن گناهش را دشمن بداریم و دعا کنیم خداوند به او توفیق دهد گناهش را ترک کند و آمرزیده شود.
حضرت در ادامه مى فرماید: هر کس سراغ ما بیاید و ولایت ما را پذیرفته و ولایت دشمنان ما را نپذیرفته باشد، به این شرط که هر چه مى داند بگوید و از گفتن چیزهایى که نمى داند پرهیز کند و در زمینه هایى که برایش مشکل و مشتبه است سکوت نماید، مشمول شفاعت ما شده و به بهشت مى رود.
بر این اساس، اگر از شخصى سؤالى پرسیده شود که نسبت به آن علم ندارد، باید سکوت کند و از اظهار نظر خوددارى نماید. بسیارى از افراد هستند که وقتى مسأله اى مطرح مى شود، بدون این که درباره آن علم داشته و تحقیق کرده باشند، به انکار آن مى پردازند، در حالى که دلیل انکار خود را نیز نمى دانند. انسان مؤمن باید این شجاعت را داشته باشد که اگر در مسایل دینى و غیر آن از او سؤالى شد با صراحت بگوید: «نمى دانم; از کسى که تحقیق بیش ترى در این زمینه کرده و متخصص تر است بپرسید. از سوى دیگر، کسانى که درباره موضوعى خوب تحقیق کرده اند و نسبت به آن علم و آگاهى دارند، باید محکم و استوار روى حرفشان بایستند و از آن دفاع نمایند.