دانشمند هنگامی که نمی داند، از فراگرفتن خجالت نکشد . [امام علی علیه السلام]
طریق
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» دوستان واقعی اهل بیت

پیروى از اهل بیت(علیهم السلام)، راه رسیدن به عرفان حقیقى

هرچه شیئى نفیس تر و باارزش تر باشد، دشمن بیش ترى دارد. هر قدر کالایى گران بهاتر باشد، نوع تقلّبى و غیر واقعى آن بیش تر ساخته مى شود; مثلا، الماس چون سنگى قیمتى است، زیاد سعى مى کنند تا سنگ هاى دیگرى را مانند آن درست کنند و به جاى الماس بفروشند. این مسأله به دلیل کمیاب بودن کالاى اصلى از یک سو و ارزش مند بودن آن از سوى دیگر است. عرفان و سیر و سلوک واقعى راهى است دشوار و صعب الوصول که پیمودن آن نیاز به اخلاص کامل، استقامت و پشتکار دارد. گذشته از این، هرکس به قدر همت و ظرفیت خویش مى تواند مراحلى از آن را بپیماید. ممکن است در میان میلیون ها انسان، تنها چند نفر انگشت شمار بتوانند به مراتب عالیه آن دست پیدا کنند. به دلیل محبوبیت این کالا و پرمشترى بودنش، زیادند افرادى که نوع بدلى و تقلّبى آن را عرضه مى کنند. متأسفانه امروز بازار عرفان هاى تقلّبى در دنیا رواج زیادى دارد، و این خلاف انتظار نیست. اکنون در این میان، چه باید بکنیم تا این نیاز فطریمان را اشباع کنیم و در رسیدن به کمال نهایى خود کامیاب باشیم؟

به نظر ما تنها راه براى رسیدن به این مهم شناخت هرچه بهتر و بیش تر اهل بیت(علیهم السلام)و مکتب و روش آنان و محک زدن سایر چیزها با آن است. هر معرفتى که عرضه مى شود و هر دستورالعملى که ارایه مى گردد، باید با معارف و دستورات آنان بسنجیم; اگر متناسب با آنها بود حقیقى است، وگرنه بدلى و از نوع غیر واقعى است. با این محک، مى توانیم بفهمیم در میان روش هایى که براى سیر و سلوک و تکامل انسان عرضه مى شود، کدام یک سالم تر و مفیدتر است.

یکى از روایاتى که در این زمینه وجود دارد، وصیت امام صادق(علیه السلام) به یکى از اصحاب خاصّشان به نام عبداللّه بن جندب است که مقامات والایى در معنویات و معارف داشته است. در این وصیت، حضرت ابتدا هشدار مى دهند و متذکر مى شوند، کسانى که در مسیر صحیحى قرار مى گیرند و مى خواهند راه درست خداشناسى را طى کنند، باید توجّه داشته باشند که خطرات بسیارى در پیش رویشان وجود دارد. طرح این نکته از سوى امام صادق(علیه السلام) در ابتداى این روایت براى توجه دادن به این نکته است که گرچه بحمداللّه، خداوند ایمان به خود را در دل ما قرار داده و ما در میان تمام ادیان آسمانى، کامل ترین آنها، یعنى اسلام را پذیرفته ایم; هم چنین در میان مذاهب منسوب به اسلام نیز مذهب اهل بیت(علیهم السلام)را انتخاب کرده ایم و ظاهراً راه خود را یافته ایم و هیچ مشکلى نداریم، اما از یک نکته نباید غفلت کنیم.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( جمعه 86/4/1 :: ساعت 8:0 عصر )
»» در باب ولایت فقیه

5ـ ولایت فقیه را با دلیلى ساده و قابل فهم براى همگان اثبات کنید.

بیان دلیلى روشن براى اثبات ولایت فقیه که براى همگان قابل فهم باشد مقدمه اى را لازم دارد;

نیازمندیهای قانون (تفسیر ـ تطبیق ـ اجرا)

خداى متعال براى اداره جامعه احکامى را نازل فرموده که در بسیارى از موارد نیاز به شخصى دارد که آنها را تفسیر و تبیین کند همانطور که تمام قوانین دنیا چنین اند، گو اینکه تلاش قانونگذاران این بوده که آنها را روشن بیان کنند ولى به علت ویژگىها و نارسایىهاى زبان، گاه مقررات نیاز به تفسیر دارند.

افزون بر این براى تطبیق احکام بر مصادیق و موارد آنها نیز گاه ابهاماتى وجود دارد; یعنى اینکه آیا فلان حادثه خاص، مصداقى از این قانون خاص است، یا مصداقى از قانون دیگر، این امر مشکل دیگرى در راه اجراى قانون است که در تمام قوانین دنیا وجود دارد.

پس از تفسیر قانون و تعیین مصداق آن، نوبت به اجرا مىرسد. هر قانونى نیاز به مجرى دارد براى اداره یک جامعه براساس احکام و قوانینى خاص باید فرد یا افرادى باشند که بتوانند این سه مسؤولیت را به عهده بگیرند.

شایسته­ترین مجری احکام اسلام

روشن است بهترین فرد براى اجراى احکام و قوانین اسلام کسى است که در هر سه مورد ایده ال باشد; یعنى بهترین قانون شناس، بهترین مفسر و بهترین مجرى باشد، که هیچ انگیزه اى براى تخلّف نداشته باشد و هیچ اشتباهى در فهم و تفسیر و اجراى قانون براى او پیش نیاید. در فرهنگ ما، چنین خصوصیتى «عصمت» نام دارد، و با وجود معصوم، او بر تمام افراد دیگر ـ به حکم عقل ـ براى اجراى قانون اولویت دارد. در جوامع بزرگ که یک شخص نمىتواند اداره تمام امور را به عهده بگیرد، چنین فردى باید در رأس هِرَم قدرت باشد و تمامى مدیران باید با نظارت و ولایت او امور را به عهده گیرند و به انجام رسانند. برترین مصداق معصوم، رسول اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)است که در عالیترین مراحل اخلاقى قرار دارد و به اجماع و اتّفاق نظر همه فرقه هاى اسلامى معصوم است. به عقیده ما شیعیان، پس از پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم)امامان معصوم(علیهم السلام) قرار دارند که داراى ویژگى عصمت اند. پس تا امامان معصوم باشند این ایده آل وجود دارد و نوبت به غیر آنان نمىرسد، امّا در زمان غیبت که عملاً چنین ایده آلى در میان ما نیست و نمىتوانیم با او مرتبط باشیم تا از حکومتش بهره مند گردیم، باید چه کنیم؟

در این زمینه آیات و روایاتى وجود دارد که تکلیف ما را روشن مىکند، ولى چون ما درصدد بیان دلیل ساده اى هستیم، فقط از خِرَد خوانندگان محترم کمک مىگیریم و مىپرسیم چه باید کرد؟ بدون تردید اگر ایده آل را معصومان(علیهم السلام)بدانیم، عقل مىگوید: در عصر غیبت کسى باید در رأس هرم قدرت باشد که از هر جهت به امام معصوم شبیه تر است; یعنى در دین شناسى، تقوا و صلاحیت براى اجراى احکام و قوانین اسلام، بهترین باشد. وقتى که جامعه نمىتواند بدون حکومت باشد و ما دسترسى به امام معصوم نداریم، باید به سراغ کسى برویم که کمترین فاصله را با او دارد; کسى که شناختش از اسلام، از دیگران بیشتر و عدالت و تقوایش از همه بالاتر و براى اجراى احکام و قوانین اسلام، مناسبترین فرد باشد، این صفات در ولى فقیه تجلّى مىکند. در امور دیگر نیز روش عموم مردم همین است که ابتداء نزد بهترین متخصص مىروند لیکن اگر دسترسى به بهترین ممکن نبود، به کسانى رجوع مىکنند که در تخصص و ویژگیها به فرد ایده آل نزدیکتر باشند. ولایت فقیه معنایى جز رجوع به اسلام شناس عادلى که از دیگران به امام معصوم نزدیکتر است، ندارد.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( پنج شنبه 86/3/31 :: ساعت 7:0 عصر )
»» دوستان واقعی اهل بیت

یا عبدَاللّه لَقَدْ نَصَبَ اِبلیسُ حَبائِلَهُ فى دارِالغُرورِ فَما یَقْصُدُ فیها الاّ أولیاءَنا و لَقَدْ جَلَّتِ الاْخِرَةُ فى اَعْیُنِهِمْ حتّى ما یُریدونَ بها بَدَلا. ثمّ قال آه آه على قُلُوب حُشِیَتْ نوراً و اِنَّما کانَتِ الدُّنیا عِنْدَهُم بِمَنْزَلَةِ الشُّجاعِ الاَْرْقَم و العَدُوِّ الاعْجَم اَنِسوا باللّهِ و اسْتَوحَشوا ممّا بِهِ اسْتَأْنَسَ المُتْرَفونَ اولئک اولیائى حقّاً و بِهِمْ تُکْشَفُ کُلّ فتنة وَ تُرْفَعُ کُلُّ بلیّة.1

تقرّب به خدا، گرایش فطرى انسان

یکى از گرایش هاى فطرى انسان، بلکه بالاترین و عمیق ترین گرایش فطرى او، رسیدن به کمالات معنوى و اوج گرفتن روحش در فضاى ملکوت است. انسان فطرتاً گمشده اى دارد که در پى آن است، گویى مى خواهد مانند پرنده اى در فضاى ملکوت اوج بگیرد و بالا رود. انسان مى خواهد به کمالات بیش ترى دست پیدا کند، به مقامات عالى ترى برسد و علم حضورى ناآگاهانه اش به خدا، به علم حصولى و حضورى آگاهانه تبدیل شود. به عبارت ساده تر، مى خواهد معرفتش بیش تر شود و گمشده اش را بیابد. گمشده انسان قرب به خدا است. به همین دلیل، همیشه در طول تاریخ، اقوام گوناگون به دنبال راه هایى براى رسیدن به کمالات معنوى بوده اند و نام آن را هم عرفان گذاشته اند. این گرایش عرفانى در عمق فطرت همه انسان ها وجود دارد، اما بالاترین مرتبه آن نزد انبیا و اولیاى خدا(علیهم السلام)، به خصوص وجود مقدّس پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)و پس از ایشان، ائمه اطهار(علیهم السلام)است. هرکس از آنها بهتر پیروى نماید و به دستوراتشان بیش تر عمل کند، در یافتن این گمشده موفق تر است. اما راه ها و مسلک هاى دیگر، هر کدام کمابیش انحرافات و اشتباهاتى دارند که گاهى به خطرهاى بزرگى هم منجر مى شود.

به هر حال، در نهاد ما گرایشى عمیق به خدا، شناخت و قرب او وجود دارد که هرگاه شفاف شود و درست به آن توجه پیدا کنیم، متوجه مى شویم که به دنبال چه هستیم. اما هرگاه در پرده هاى ابهام، لایه هاى هوا و هوس و ابرهاى گرایش به ماده مخفى باشد، به اشتباه تصور مى کنیم به دنبال خواسته هاى مادى و دنیوى مى گردیم. این نیاز، فطرى است و اصولا هدف از خلقت انسان همین کمال نهایى و قرب خداوند است. نزول وحى، کتب آسمانى و شرایع الهى نیز براى زمینه سازى این سیر و حرکت انسانى بوده و همه انبیا(علیهم السلام)آمده اند تا راه را براى این تکامل معنوى انسان هموار سازند.

امام راحل(رحمه الله)در اوج مسایل سیاسى و اجتماعى مطرح در کشور و در اوج جنگ، بیش تر اوقات، در سخنرانى هایشان به این نکته اشاره مى کردند که درست است اسلام براى برقرارى عدالت اجتماعى آمده، انبیا(علیهم السلام) آمده اند تا احکام الهى را در جامعه پیاده کنند و حکومت خدایى برقرار شود، اما همه اینها مقدمه است براى هدفى والاتر و آن معرفت خدا است. این نیاز، فطرى ما است و کمال نهایى ما در ارتباط با آن تعریف مى شود. اسلام نیز براى رسیدن به همین هدف، مردم را دعوت مى کند. پیامبر و ائمه اطهار(علیهم السلام) به برخى از دوستان و یاران خود، که لیاقت و استعداد بیش ترى داشتند، این مطلب را صریحاً متذکّر مى شدند.


1. بحار الانوار (من منشورات المکتبة الاسلامیة، چ دوم، 1405 هـ. ق.)، ج 78، کتاب الروضة، باب 24، روایت 1، ص 279 ـ 286.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( چهارشنبه 86/3/30 :: ساعت 8:0 عصر )
»» در باب ولایت فقیه

4ـ آیا پیشینه نظریه ولایت فقیه به زمان غیبت امام زمان(علیه السلام) مىرسد، یا اینکه ریشه هاى این نظریه در دوران حضور امامان معصوم(علیهم السلام)هم وجود داشته است؟

شاید در ذهن اکثر مردم چنین باشد که ولایت فقیه به پس از دوران غیبت کبراى امام زمان(علیه السلام) برمىگردد، یعنى به کمتر از 1200 سال قبل، ولى با توجه به مفاد نظریه ولایت فقیه و با مرورى اجمالى به تاریخ دورانِ حضور امامان معصوم(علیهم السلام) براحتى مىتوان ولایت فقیه را در عصر حضور معصومین هم دید.

حکومت خدا و منصوبین او

بر اساس دیدگاه عقیدتى شیعه حاکمیت در اصل از آن خداست و به عبارتى دیگر: حاکمیت از شؤون ربوبیت الهى است. هیچ کس حق حکومت بر انسانى را ندارد، مگر آنکه خدا به او اجازه دهد. پیامبران و خاتم آنها (حضرت محمد(صلى الله علیه وآله وسلم)) و اوصیاى معصوم ایشان از طرف خدا اجازه حکومت بر انسانها را داشتند. ما در اینجا قصد بیان دلیل مشروعیت حکومت حضرت رسول(صلى الله علیه وآله وسلم) و امامان معصوم(علیهم السلام) را نداریم. از نظر تاریخى مسلم است از میان امامان معصوم فقط حضرت على(علیه السلام) و امام حسن مجتبى(علیه السلام) براى مدت بسیار کوتاهى به حاکمیت ظاهرى رسیدند و دیگر امامان بدلیل سلطه حاکمان غیر شرعى از اداره جامعه برکنار بودند و مجالى براى حکومت به دست نیاوردند. حضرت على(علیه السلام)در زمان حاکمیتشان کسانى را در نقاط مختلف کشور اسلامى به حکومت مىگماردند که منصوب خاص آن حضرت بودند و اطاعت از آنها ـ مانند اطاعت از خود آن حضرت ـ واجب بود، چون این افراد بواقع منصوب با واسطه از طرف خدا بودند یعنى لازم نیست شخص، منصوب بىواسطه از سوى خدا باشد، تا اطاعتش واجب گردد. ولایت فقیه هم ـ در واقع ـ نصب با واسطه است و فقیه از طرف خدااجازه دارد حکومت کند. در زمان امامانى که حاکمیت ظاهرى نیافتند، امور جامعه مسلمانان تحت تسلط و حاکمیت حاکمان جور بود. این حاکمان در فرهنگ شیعه «طاغوت» محسوب مىشدند و بر اساس نصّ قرآن «یریدون ان یتحاکموا الى الطاغوت و قد امروا ان یکفروا به»([1]) مردم حق مراجعه به آن حاکمان و کسانى را که از سوى آنها براى تدبیر امور گمارده شده بودند، نداشتند; در حالى که در مواردى نیاز بود به شخصى مثل حاکم یا قاضى مراجعه شود. در چنین مواردى وظیفه مردم چه بود؟

ولایت فقیه در کلام معصوم(علیهم السلام)

از امامان معصوم(علیهم السلام)دستورهایى رسیده است که مردم باید در زمان یا مکانى که دسترسى به معصوم ممکن نیست، به کسانى که داراى شرایط خاصى هستند، مراجعه کنند تا کارهاى آنان زمین نماند. مثلاً از امام صادق(صلى الله علیه وآله وسلم) نقل شده است: «من کان منکم قد روى حدیثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حَکَما...([2])» مقصود از شخص آگاه به حلال و حرام و آشنا به احکام، همان فقیه مورد نظر ماست. طبق روایات مشابه، به هنگام دسترسى نداشتن به معصوم، «فقیه حاکم مردم است و این حاکمیت از معصوم به او رسیده است. در همین روایت آمده است: «فانّى قد جعلته علیکم حاکماً([3]); من او را حاکم شما قرار دادم.» روشن است امام شخص معینى را به حاکمیت نصب نکرده، بلکه به صورت عام منصوب نموده است. در همین روایت آمده است: «فاذا حکم بحکمنا فلم یقبل منه فانّما استخفّ بحکم اللّه و علینا ردّ والرّاد علینا کالرّاد على اللّه و هو على حدّ الشّرک بالله;([4]) حاکمى که منصوب عام از طرف معصوم است، اطاعتش واجب است و اگر کسى حکم او را نپذیرد، مانند آن است که حاکمیت معصوم را نپذیرفته است.» با توجه به نصب عام فقها نظریه ولایت فقیه، اختصاص به زمان غیبت ندارد، بلکه در زمان حضور اگر دسترسى به امام معصوم ممکن نباشد، این نظریه نیز باید اجرا گردد. زیرا محتواى این نظریه، چیزى جز چاره جویى براى مردمى که دسترسى به امام ندارند، نیست; پس ریشه این نظریه را در زمان حضور معصوم نیز مىتوان دید.


[1]ـ نساء، 60، «مىخواهند طاغوت را در اختلافات خود حاکم قرار دهند در حالى که مأمور شده اند به طاغوت کفر ورزند.»

[2] و 3 و4ـ اصول کافى، ج 1، ص 67.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( سه شنبه 86/3/29 :: ساعت 7:0 عصر )
»» برای ره جویان صادق

پیش گفتار

در مسیر تکامل انسانى، داشتن مربى و راهنماى آگاه، صادق و دل سوز، شرطى لازم و اساسى است. آن کس که مى خواهد دیگران را هدایت کند خود باید ره یافته باشد. علاوه بر آن، باید با صداقت و دل سوزى، تنها با در نظر گرفتن مصالح واقعى رهرو، او را در نیل به کمال حقیقى هدایت و دست گیرى کند.

یافتن چنین استاد، راهبر و رهنمایى، همیشه یکى از دغدغه هاى مهم رهروان راه حقیقت و جویندگان طریقت بوده است. بسیارند کسانى که در اثر گرفتار آمدن در دام راهبران گمراه و شیادان رهزن این راه، به جاى رسیدن به کمال و سعادت و کامیابى، نصیبى جز سقوط و هلاکت و تلخ کامى عاید ایشان نگردیده است. از این رو، سالکان حقیقت و عاشقان فضیلت را بایسته است که در این مهم، بسیار حساس و موشکاف، و پیوسته مددخواه حق متعال باشند.

در این میان، دو ثقل اکبر و اصغر، راهنمایان صادقى هستند که با تمسک به آنان مى توان امواج سهمگین فتنه ها را پشت سر نهاد و از وادى حیرت و ضلالت به سلامت عبور کرد; که ختم رسالت و سرسلسله پرچم داران هدایت فرمود: اِنّى تارِکٌ فیکُمُ الثَّقْلَیْنْ ما اِنْ تمسکتُم بِهِما لَنْ تَضِلّوا بَعْدى کتابَ اللّهِ وَعِتْرَتى اَهْلَ بَیْتى ... .1

بر این اساس، قرآن صامت بى همراهى قرآن ناطق هرگز ره به جایى نخواهد برد و چراغ هدایت و ضمانت سلامت از ضلالت نخواهد شد; چراکه فرمود: ما اِنْ تمسکتُم «بِهِما» لَنْ تَضِلّوا.

بدین روى، ما در این جا رهروان شایق را به همراهى با قرآنى ناطق و امامى صادق از سلاله اهل بیت(علیهم السلام) فرا مى خوانیم و همراه با عبدالله بن جندب خوشه چین این شجره طیبه مى شویم. آنچه در کتاب حاضر در پى خواهد آمد، درس هاى اخلاق استاد فرزانه، حضرت آیت الله استاد محمدتقى مصباح یزدى است که در جمع گروهى از طلاب و علاقه مندان به مکتب اهل بیت(علیهم السلام)، در حوزه علمیه قم و طىّ سال هاى 1376 تا 1378 ایراد گردیده است. حضرت استاد، محور این سلسله از مباحث خود را روایتى از امام صادق(علیه السلام) قرار داده اند. مخاطب آن حضرت در این روایت، یکى از اصحاب ایشان به نام عبدالله بن جندب است و حضرت در آن، مطالبى بسیار مفید و ارزنده را بیان فرموده اند که قطعاً براى کسانى که در مسیر خودسازى و سیر و سلوک و تقرب الى الله گام برمى دارند، مى تواند بسیار راه گشا باشد.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( دوشنبه 86/3/28 :: ساعت 8:0 عصر )
»» در باب ولایت فقیه

3ـ چرا نظریه ولایت فقیه، تنها شکل حکومت دیـنى تـلقّى مـىشود؟

ابتدا ببینیم نظریه ولایت فقیه دربردارنده چه پیامى است. آنچه به طور خلاصه درباره ولایت فقیه مىتوان گفت این است: در زمانى که امام معصوم حاکمیت ندارد، فقهایى که با شرایطى خاص از طرف معصومین(علیهم السلام) به حاکمیت نصب شده اند، عهده دار اداره جامعه بر اساس اسلام مىشوند.

دو ویژگی حکومت

مىدانیم که هر تشکیلات حکومتى اهدافى از قبیل: تأمین نیازمندیهاى شهروندان، برقرارى امنیت داخلى، برقرارى روابط با کشورهاى دیگر که تضمین کننده منافع ملى است وغیره را تعقیب مىکند; پس باید هر حکومتى دو ویژگى را دارا باشد; یکى راه رسیدن به این اهداف را بداند و در این راستا جامعه را آن چنان اداره کند که این اهداف تحقق یابند; دیگر اینکه مورد اعتماد مردم باشد، یعنى شهروندان مطمئن باشند در سایه این حکومت، آبرو، جان و مالشان حفظ مىشود. هر انسانى ـ با هر عقیده ـ این دو ویژگى را شرط لازم حکومت مىداند و انتظار دارد سردمداران حکومت به این دو شرط جامعه عمل بپوشانند.

اگر حکومتى دینى باشد، باید در کنار اهداف مذکور، هدف دیگرى را نیز در نظر داشته باشد و آن، آماده کردن زمینه رشد و ترقّى معنوى شهروندان است. این هدف براى حکومت دینى از چنان اهمیتى برخوردار است که اهداف دیگر تحت الشعاع آن قرار مىگیرند; به عبارت دیگر این هدف اولویت اول را در نظام اسلامى دارد.

حال با توجه به تمایز حکومت دینى از حکومتهاى دیگر، چه کسى باید رهبرى این حکومت را که برآورنده اهداف فوق است، برعهده بگیرد؟

شرایط حاکم دینی

از آن رو که در حکومت دینى، اداره جامعه بر اساس قوانین اسلامى است، آن کس که در رأس قدرت قرار دارد، باید آگاهى کافى به قوانین اسلامى داشته باشد، تا در جریان اداره اجتماع از این قوانین سرپیچى نشود. این آشنایى باید در حدّ اجتهاد باشد.

بنابراین، اولین شرط حاکم دینى،اجتهاد در فقه است. ضرورت این شرط بسیار روشن است; زیرا هر کس مجرى قانون شد، باید کاملاً از آن آگاهى داشته باشد، و در میان مسلمانان، فقها بیشترین اطلاع و آگاهى را از قوانین شرعى و دینى دارند.

دومین شرط، تقوا و صلاحیت اخلاقى است; زیرا اگر حاکم از تقوا برخوردار نباشد قدرت، او را تباه مىکند و ممکن است منافع شخصى یا گروهى را بر منافع اجتماعى و ملّى مقدم دارد. براى حاکم ـ در هر نظام ـ درستکارى و امانت دارى شرط است، تا شهروندان با اطمینان و اعتماد زمام امور را بدو بسپارند، ولى براى حاکم دینى، تقوا و درستکارى در حدّ اعلا ضرورى است.

سوّمین شرط، آگاهى و اهتمام به مصالح اجتماعى است; یعنى کسى که حاکم مردم است، باید بداند در چه اوضاعى جامعه را اداره مىکند. او باید روابط بین المللى را بداند و دشمنان و دوستان داخلى و خارجى را تشخیص دهد. اینها مهارتهایى است که براى هر حاکم لازم است وگرنه او در تدبیر جامعه با مشکلات فراوانى روبرو خواهد شد.

ممکن است سایر شرایط مذکور در غیر فقیه موجود باشد، ولى شرط فقاهت، ما را ملزم مىدارد حاکم شرعى، فقیه جامع شرایط باشد. باید گفت شرایط مذکور براى حاکم دینى، مورد تأکید پیشوایان دینى است. حضرت على(علیه السلام)مىفرماید:

«ایها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم علیه و اعلمهم بامر الله فیه»;([1])اى مردم! شایسته ترین مردم براى حکومت کسى است که از دیگران تواناتر و به دستور خدا در امر حکومت داناتر باشد.»

با توجه به شرایط مذکور ما مدعى هستیم حکومت مشروع از دیدگاه ما فقط ولایت و حکومت فقیه است.

*  *  *  *  *


[1]ـ نهج البلاغه، خطبه 173.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( یکشنبه 86/3/27 :: ساعت 7:0 عصر )
»» در باب ولایت فقیه

2ـ مراد از حکومت ولایى چیست؟

عناوینى مانند حکومت اسلامى و حکومت ولایى، در میان ما داراى معنایى روشن است، زیرا ما مسلمان هستیم و حکومت را در مرحله نخست از آنِ خدا مىدانیم; باید بررسى کنیم خدا چه کسى را بر ما حاکم کرده است.

بدیهى است خداوند بر اساس حکمتش از ابتداى آفرینش انسان، در هر زمان شایسته ترین انسانها را به عنوان پیامبر برگزیده است و برنامه هاى دینى از جمله حکومت را متناسب با نیازهاى بشر به او وحى کرده است. پیامبران به عنوان رهبران الهى نیز تلاش خود را در این راه به کار گرفته اند، تا با تعلیمات الهى مردم را هدایت کرده، آنها را به وظایف فردى و اجتماعى خود در زمینه هاى عبادى، اخلاقى و سیاسى آشنا کنند تا اینکه مردم با عمل به وظایف خود و قبول بندگى، به سعادت و کمال برسند. این امر جز در جامعه توحیدى میسّر نیست.

بدون تردید فلسفه بعثت انبیا جز پیاده کردن اراده تشریعى خداوند ـ درباره رفتار انسانها در نظام دینى ـ نیست. تاریخ صدر اسلام و عملکرد پیامبر بزرگوار گواه بر این مطلب است که حکومت از آنِ خداوند است و انتخاب حاکم و ولى مسلمین از سوى او صورت مىگیرد. خداوند پیامبر، امام و رهبران الهى را نصب مىکند و مردم با تشخیص آنها موظفند رهبرى آنها را پذیرا باشند.

حکومت، حق الهی

در چنین حکومتى ولایت و حکومت از آن خداست اعتقاد به چنین حکومتى برخاسته از جهان بینى توحیدى است; طبق جهان بینى اسلامى تمام جهان و سراسر هستى مِلْک طلْق خداست و تصرف در آن بدون اذن او روا نیست. انسان بدون اجازه خدا حتى حق تصرف در خویشتن را ندارد، تا چه رسد به تصرف در دیگران; با چنین اعتقادى، تنها کسانى حق حکومت دارند که از سوى خداوند منصوب باشند.

این افراد انبیاى الهى و ائمه(علیهم السلام)هستند که مستقیماً با اذن خدا بر مردم ولایت دارند و در زمان غیبت، نائبان امام زمان (علیه السلام) با شرایطى خاص و به طور غیر مستقیم از سوى خداوند براى ولایت برگزیده مىشوند. مردم وظیفه دارند آنها را بشناسند (کشف کنند) و براى اجراى اسلام از آنها پیروى کنند، بنابر این، در نظام سیاسى اسلام حکومت از آنِ خدا و منصوبین مستقیم و غیرمستقیم اوست و از آن به حکومت ولایى تعبیر مىشود.

*  *  *  *  *



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( جمعه 86/3/25 :: ساعت 7:0 عصر )
»» در باب ولایت فقیه

 1ـ مقصود از «حکومت دینى» چیست؟

حداقل سه معنا ممکن است از «حکومت دینى» اراده شود; 1. حکومتى که تمام ارکان آن بر اساس دین شکل گرفته باشد. 2. حکومتى که در آن احکام دینى رعایت مىشود. 3. حکومت دینداران و متدینان.

این سه معنا و تفاوت آنها را با یکدیگر چنین مىتوان توضیح داد: طبق معناى اوّل، حکومت دینى حکومتى است که نه تنها همه قوانین و مقررات اجرایى آن برگرفته از احکام دینى است، بلکه مجریان آن نیز مستقیماً از طرف خدا منصوبند، یابه اذن خاص یا عام معصوم منصوب شده اند چنین حکومتى «حکومت دینى» ایده آل و کمال مطلوب است، زیرا حکومتى با این خصوصیات از پشتوانه حکم الهى برخوردار است و بر اساس اراده تشریعى خدا شکل گرفته است. پس حکومت رسول الله(صلى الله علیه وآله وسلم) و امام معصوم و نیز حاکمیت افرادى مانند مالک اشتر در زمان حضور معصوم و یا حکومت ولى فقیهِ جامع شرایط در عصر غیبت این گونه است.

امّا طبق معناى دوم لازم نیست شخص حاکم، منصوب مستقیم یا غیر مستقیم خدا باشد. در این صورت مجرى این حکومت پشتوانه الهى ندارد و دینى بودن حکومت فقط به این معناست که قوانین دینى در این حکومت رعایت مىشود. حتى طبق این معنا لازم نیست تمامى قوانین حکومت برگرفته از احکام و قوانین شرع باشد بلکه کافى است که تا حدودى احکام و ارزشهاى دینى در این حکومت رعایت گردد. این شکل از حکومت در مرتبه بعد از حکومت دینى به معناى اول قرار دارد.

براساس معناى سوم اصلاً رعایت یا قوانین اسلامى هم لازم نیست بلکه همین که حکومتى مربوط به جامعه اى است که افراد آن متدیّن هستند چون شهروندان متدیّن هستند حکومت هم، مسامحتاً دینى بحساب مىآید. مشابه این تعبیر، تعبیر فلسفه اسلامى است که بعضى آن را «فلسفه مسلمانان» معنا مىکنند یعنى فلسفه اى که در بین مسلمانان رایج است هر چند منطبق با تفکر اسلامى نباشد از این رو براى صدق این معناى سوم حکومت دینى، ضررورتى ندارد که حاکم مقید به اجراى احکام شرع باشد. و طبق این معنا همه حکومتهایى که از صدر اسلام تا کنون در مناطق مختلف جهان در جوامع مسلمان تشکیل شده است «حکومت دینى» نامیده مىشوند.

شکى نیست که معناى سوم حکومت دینى طبق معیار و موازین عقیدتى ما معناى صحیح و قابل قبول نیست بلکه در نظام عقیدتى اسلام حکومت دینى است که تمام ارکان آن دینى باشد یعنى به معناى اول از معانى حکومتى دینى، دینى باشد. امّا معناى دوم «حکومت دینى»، در واقع «بدل اضطرارى» حکومت دینى مقبول است نه اینکه حقیقتاً حکومت دینى باشد یعنى در صورت عدم امکان تحقق حکومت به معناى اول به ناچار به سراغ حکومت دینى به معناى دوم مىرویم.

توضیح اینکه وقتى شرائط بگونه اى بود که حکومت دینى به معناى اول قابل تحقق نبود: از میان اشکال مختلف حکومت، «حکومت دینى» به معناى دوم اضطراراً پذیرفته مىشود براى تبیین معناى «اضطرار» به این مثال توجه کنید. از نظر فقه اسلامى، خوردن گوشت مرده حرام است. لکن اگر مسلمانى در شرائطى قرار گرفت که بخاطر گرسنگى مشرف به مرگ است و مقدارى گوشت مرده در اختیار اوست. در اینجا فقها به استناد ادله شرعى فتوا مىدهند که خوردن گوشت مرده به مقدارى که از مرگ نجات پیدا کند جایز است در این صورت گفته مىشود چنین شخصى مضطرّ به خوردن گوشت مرده است.

در بحث کنونى هم در شرائطى که تحقق حکومت دینى واقعى امکان ندارد مسلمانان مضطر هستند که حکومتى را تشکیل دهند که «دینى» به معناى دوم است. پس در هر شرائطى نمىتوان حکومت دینى به معناى دوم را تجویز کرد همانگونه که خوردن گوشت مرده در هر شرائطى تجویز نمىشود.اگر مردم اضطرار داشته باشند در آن هنگام مىتوانند به حکومت دینى به معناى دوم اکتفا کنند. چرا که در حکومت دینى به معناى دوم تا حدودى احکام الهى اجرا مىشود و همین اندازه بهتر از حکومتى است که مطلقاً اعتنایى به احکام الهى ندارد.

*  *  *  *  *



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( چهارشنبه 86/3/23 :: ساعت 7:0 عصر )
»» دموکراسی و اسلام

2ـ چرا ادعا مى کنید دموکراسىبا دین ناسازگار است؟

 براى ورود به هر بحث، در ابتدا باید مفردات آن بخوبى روشن شود. واژه دموکراسى ـ که از آن به «مردم سالارى» نیز تعبیر مىشود ـ همچون واژه آزادى، توسعه، جامعه مدنى و... تعریف روشنى ندارد و مفهومى شناور و لغزنده را تداعى مىکند. باید مقصود خود را از دموکراسى مشخص کنیم و به تعریف مشترکى از آن دست یابیم، سپس آن را با دین بسنجیم، تا به نتیجه درستى برسیم.

اگر مراد از دموکراسى آن باشد که هر قانونى را مردم وضع کردند، معتبر و لازم الاجراست و باید محترم شناخته شود، چنین مفهومى قطعاً با دین سازگار نیست. زیرا از نظر دین حق حاکمیت و تشریع مختص به خداست; «إِنِ الْحُکْمُ اِلاّ لِلّهِ».([1]) فقط خداست که همه مصالح و مفاسد انسان و جامعه را مىشناسد و حق قانونگذارى و تصمیم گیرى براى انسان را دارد و انسانها باید در مقابل امر و نهى الهى و قوانین دینى، فقط پیرو و فرمانبردار بىچون و چرا باشند. زیرا عبودیت خداوند، عالیترین درجه کمال است و اطاعت از فرامین الهى سعادت آدمى را تأمین مىنماید. بنابراین دموکراسى و مردم سالارى اگر به معناى ارزش رأى مردم در مقابل حکم خداوند باشد، هیچ اعتبارى ندارد، زیرا آنچه باید در مقابل آن خاضع و مطیع باشیم، فرمان خداست نه رأى مردم.

بنابراین، اگر مردم کشورى در وضعیتى خاص بر امر نامشروعى توافق نمایند و رأى دهند ـ چنان که در برخى از کشورهاى غربى این گونه است ـ در چنین موقعیتى قطعاً فرمان دین مقدّم است، زیرا حکم خدا بر تشخیص مردم رجحان دارد. اگر رأى مردم را بر حکم خدا ترجیح دهیم، عملاً خدا را نپرستیده ایم و تابع فرمان او نبوده ایم و ربوبیّت تشریعى خداوند را زیر پا گذاشته ایم، که این عمل با توحید منافات دارد.

دموکراسى غربى به معناى بىنیازى از احکام دین و بسنده کردن به آراى جمعى است، و این دقیقاً سرپیچى ازاطاعت پروردگار به شمار مىآید. اهمیّت دادن به رأى مردم در مقابل حکم الهى، روگرداندن از توحید و پذیرش شرک جدید دنیاى معاصر است، که باید با این بت پرستى جدید مبارزه شود.

معنای مورد قبول از دموکراسی

اگر منظور از دموکراسى این باشد که مردم در چارچوب احکام الهى و قوانین شرعى در سرنوشت خود مؤثر باشند، چنین تعبیرى با دین مخالفت ندارد. در قانون اساسى این معنا ـ بروشنى ـ تأیید شده و مقصود امام امت که فرمودند: میزان رأى مردم است، بدون تردید همین بوده است; نه آنکه هر چه مردم خواستند ـ حتّى اگر مخالفت حکم خدا باشد ـ ارزش و اعتبار دارد. میزان، رأى مردم است تا زمانى که از قوانین الهى خارج نشود و با مبانى شرع مخالفتى نداشته باشد; در غیر این صورت، رأى مردم ارزشى ندارد.

آیه شریفه «وَاَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ»([2]) به این معنا نیست که مردم در همه چیز مىتوانند نظر بدهند و حلال و حرام خدا را با شور و گفتگو تغییر دهند; بلکه طبق آیه شریفه «وَما کانَ لِمُؤْمِن وَلامُؤْمِنَة اِذا قَضى اللّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً اَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ اَمْرِهِمْ»([3]) در احکامى که از سوى خدا و پیغمبر صادر شده است، مؤمنان هیچ اختیارى در دخل و تصرف ندارند.


[1]ـ یوسف; 67: حاکمیت فقط از آن خداست.

[2]ـ شورى: 38; مؤمنان کارشان را با مشورت یکدیگر انجام مىدهند.

[3]ـ احزاب: 36; هیچ مرد وزن با ایمانى حق ندارد هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را لازم بدانند، با آن مخالفت نماید.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( پنج شنبه 86/3/17 :: ساعت 7:0 عصر )
»» دموکراسی و اسلام

1ـ آیا دموکراسى غربى، در جامعه اسلامى مىتواند اجرا شود؟

در ابتدا ببینیم دموکراسى، به چه معناست و چگونه در غرب به وجود آمد.

دموکراسى به معناى حکومت مردم بر مردم یا «مردم سالارى» است. دموکراسى جدید در غرب، هنگامى شروع شد که متدینین غربى متوجه شدند آئینى که به نام مسیحیت در دست آنهاست، کارآیى و قابلیت آن را ندارد که در تمام جنبه هاى زندگى انسان بویژه در زندگى اجتماعى نقش داشته باشد و قانونگذارى نماید. از این رو مشکل را بدین گونه حل کردند که حوزه کاربرد دین و حکمرانى خدا محدود به زندگى فردى انسان و چگونگى رابطه او با خدا باشد. آنها حاکمیت دین را در مسائل اجتماعى و سیاسى نپذیرفتند به عبارت ساده تر، دین کارش این شد که بگوید: نماز بخوان; دعا بکن; توبه و مناجات بنما; و اما اینکه بگوید حکومت چگونه باید باشد، سیاست چیست، قضاوت کدام است و یا نظامهاى ارزشى جامعه بر چه مبنایى است، ربطى به دین ندارد و به صلاح خداست که در این مسائل مهم بشر دخالت نکند!

بدین ترتیب دنیاى غرب،تکلیف خود را با دین مسیحیت که تحریف شده بود، روشن کرد و در مسائل سیاسى و اجتماعى و اقتصادى خیال خود را از خدا راحت کرد. آن گاه این مسأله براى غربیها مطرح شد که پس از گرفتن حکومت از دست خدا، آن را به چه کسى بسپاریم؟ متفکران غربى به دو راه حل رسیدند:

نخست آنکه حکومت به دست یک نفر سپرده شود و او مطابق میل خود با مردم رفتار کند. این شیوه را «دیکتاتورى» نامیدند.

راه حل دوم: آنکه حکومت را به دست مردم بسپارند; مردمى که بالغ هستند و مىتوانند مصلحت و مفسده خود را تشخیص دهند و مطابق با رأى خود، قانون وضع کنند و یا هر چه را دوست دارند تصویب کنند یا تغییر دهند.

براساس این نظریه، ملاک خوب و بد، خواست مردم است. خوب و بد مفاهیمى اعتبارىاند که تابع سلیقه مردم اند و ما در عالم واقع و در حقیقت، خوب و بدى نداریم. اگر مردم یک روز گفتند فلان عمل خوب است، آن عمل خوب مىشود، ولى نه براى همیشه، بلکه تا وقتى مردم بخواهند; اگر روز بعد گفتند: همان عمل بد است، آن کار بد مىشود باز هم نه براى همیشه. بنابراین، ما خوب و بد حقیقى و عینى نداریم، اینها مفاهیمى اعتبارى و ساخته و پرداخته خود مردم اند، غربىها این شیوه را که متکّى بر رأى مردم بود، دموکراسى نامیدند.

هنگامى که آنها حل مشکل حکومت را منحصر در این دو راه یافتند، به این نتیجه رسیدند که حکومت دموکراسى و آزاد بر حکومت فاشیستى و دیکتاتورى رجحان دارد. آنها یکدل و یکصدا شدند و فریاد زدند: درود بر دموکراسى درود بر آزادى و بدین ترتیب دموکراسى در دنیاى غرب رواج یافت و روز به روز بر ارج و قرب آن افزوده گشت، تا آنجا که هم اکنون به عنوان ارمغان دنیاى غرب به کشورهاى دیگر صادر شده، در مملکت ما نیز شعار برخى از روشنفکرنماها گردیده است. غافل از آنکه دموکراسى غربى، زاییده تفکر جدایى دین از سیاست است و هیچ گاه نمىتواند با اسلام همسو گردد. زیرا همان گونه که بیان شد; در غرب ابتدا فرض کردند دین نباید در عرصه مسائل حکومتى و سیاسى دخالت کند، آن گاه ناچار شدند حکومت را به دست مردم بسیارند، تا گرفتار دیکتاتورى نشوند.

دلیل ناسازگاری دموکراسی غربی با اسلام

امّا آیا مسلمانان هم ناچارند چنین کارى بکنند؟ آیا اسلام مانند مسیحیت تحریف شده است که نتواند درباره مسائل اجتماعى و حکومتى و بین المللى نظر دهد و حکم کند؟ اگر اسلام مانند مسیحیت بود، ما دموکراسى را روى چشممان مىگذاشتیم و با غربیها همدل و همنوا مىشدیم، اما هرگز اسلام همچون مسیحیّت نیست، بدون تردید اسلام به تمام جنبه هاى زندگى بشر عنایت دارد و متن قرآن و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) و سیره ائمه اطهار (علیهم السلام)سرشار از دستورات اجتماعى و حکومتى است. آیا چنین اسلامى به ما اجازه مىدهد فقط در مسائل فردى بنده خدا باشیم و در مسائل اجتماعى بنده مردم؟! آیا اسلام به ما اجازه مىدهد فقط در مسائل نماز، روزه، زکات و مانند اینها به سراغ خدا برویم، اما در مسأله حکومت و سیاست معیار مشروعیتِ قانون را رأى مردم بدانیم؟!

بهتر است روشنفکران جامعه ما، ابتدا اسلام را به درستى بشناسند، آن گاه اندکى تأمّل کنند آیا اسلام با دموکراسى غربى قابل جمع است، آن گاه شعار دهند ما مسلمانیم و در عین حال دموکراسى غربى را مىخواهیم!!

*  *  *  *  *



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » حق جو ( سه شنبه 86/3/15 :: ساعت 7:0 عصر )
<   <<   46   47   48   49   50   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

علامه مصباح یزدی
ریشه تمام انحرافات از صدر اسلام تاکنون دلبستگی به دنیا است
علامه مصباح یزدی در دیدار جمعی از دانشجویان؛
فیلم دیده نشدهی عیادت عمار از عمار
برخی بستگان امام(ره) مانند 1400 سال قبل رفوزه شدند
آیت الله مصباح یزدی در مهدیه مشهد
آیت الله مصباح یزدی
زمینه ترقی و سقوط آدمی
علامه مصباح
آیت الله مصباح یزدی
باید خود را برای شبهات جدید فلسفی آماده کنیم
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 20
>> بازدید دیروز: 19
>> مجموع بازدیدها: 338596
» درباره من

طریق
حق جو
در این وبلاگ گزیده ای از نظرات آیت الله مصباح یزدی به صورت لینک منعکس می گردد.

» پیوندهای روزانه

پایگاه اطلاع رسانی آثار علامه مصباح یزدی [4]
فهرست کتب علامه مصباح یزدی [152]
[آرشیو(2)]

» فهرست موضوعی یادداشت ها
صمیمیت؛ محور ارتباط مؤمنین بارش رحمت در سایه محبت دو مؤمن .
» آرشیو مطالب
سال 85
بحث مشروعیت و مقبولیت
در باب ولایت فقیه
دوستان واقعی اهل بیت
محاسبه نفس
نگاه مؤمن به دنیا
نشانه هاى ایمان
دین و جهل دینی
ثمرات استقامت
شرط نجات بخش
خوف و رجا
شادی
دام های شیطان
چند کاستی اخلاقی
پاداشهایی بزرگ
شیعه از منظر امام صادق
گناه مغفور و نیکی مقبول
تبلیغات
سخنرانیها
مطالب متنوع
سال 87
سال 88
سال 89
بهار 90
تابستان 90
پاییز 90
زمستان 90
بهار 91
تابستان 91
پاییز 91
زمستان 91
بهار 92
تابستان 92
پاییز 92
زمستان 92
بهار 93
تابستان 93
پاییز 93
زمستان 93

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





» طراح قالب
 – جنبش وبلاگی حامیان جبهه پایداری