10ـ اگر فتواى ولى فقیه با فقهاى دیگر اختلاف (تعارض) داشته باشد، چه باید کرد؟
عقل آدمى حکم مىکند: انسان در مواردى که علم و خبرویّت ندارد، به صاحبنظران و متخصصان مراجعه کند. مثلاً بیمار که راه درمان خود را نمىداند، به پزشک رجوع مىکند، یا کسى که در ساختن خانه مهارت ندارد، از معمار متخصص استمداد مىجوید. همچنین همه انسانها فرصت تحقیق یا توانایى لازم براى استخراج احکام از منابع اصلى شرع را ندارند، پس باید به متخصصان و صاحبنظرانى که از چنین توانایى ـ در حد مطلوب ـ برخوردارند، مراجعه و از آنها پیروى کنند. این مسأله در آیه شریفه «فَاسْأَلُواْ اَهْلَ الذِّکْرِ اِنْ کُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ»([1])اشاره شده است.
طبیعى است متخصصان هر علمى در جزئیات مسائل با یکدیگر توافق کامل نداشته باشند; مثلاً گاه مشاهده مىشود چند پزشک حاذق در تشخیص بیمارى خاصّى به نتیجه اى یکسان نمىرسند و نسخه هاى متفاوتى تجویز مىنمایند. در مواردى که متخصصان توافق ندارند، عقل مىگوید، مراجعه به «اعلم» لازم است; یعنى آن کس که تخصص برترى دارد، باید بر دیگران مقدّم شود.
در احکام شرعى فردى، هر شخصى براى تعیین مسیر خود به مجتهد اعلم ـ که در کشف و استنباط احکام تواناتر از دیگران است ـ مىتواند مراجعه کند. در مسائل اجتماعى و سیاسى باید به مجتهدى که در این جنبه ها اعلم است و به گونه نظاممند توسط خبرگان انتخاب مىشود، مراجعه کرد. از سوى دیگر مراجعه به مراجع مختلف موجب هرج و مرج و اختلال نظام مىشود، از این رو تکلیف نهایى باید توسّط مجتهد معیّنى اعلام شود و در جامعه پیاده گردد. به این دلیل اظهار نظر در مسائل جامعه اسلامى، فقط به مجتهدى سپرده شده که در رأس جامعه قرار دارد و به تمام مصالح و مفاسد جامعه آگاهى بیشترى دارد.
تقدّم فتوای ولی فقیه در مسائل اجتماعی
بنابراین در صورت تعارض (اختلاف) فتواى ولى فقیه با فقهاى دیگر، در امور فردى مىتوان به مرجع تقلیدى که در فقاهت، اعلم تشخیص داده ایم مراجعه کرد امّا در امور اجتماعى همیشه نظر ولىّ فقیه مقدّم است. چنانکه فقهاء در مورد قضاوت تصریح کرده اند و حتّى در رساله هاى عملیّه هم آمده است که اگر یک قاضى شرعى در موردى قضاوت کرد قضاوت او براى دیگران حجّت است و نقض حکم او ـ حتّى از طرف قاضى دیگرى که اعلم از او باشد ـ حرام است.
* * * * *
[1]ـ نحل (16): 43; اگر نمىدانید از آگاهان بپرسید.
امام صادق(علیه السلام) در این روایت، بر این نکته تأکید دارند که هر مسلمانى که ما را مى شناسد و خود را به ما منتسب مى کند و مى خواهد برنامه زندگیش را از ما بگیرد، باید کارهاى خود را وارسى کند.
از جمله ویژگى هایى که خداى متعال به روح انسان عطا کرده این است که مى تواند بر اعمال خود نظارت و مراقبت داشته باشد. این یکى از مسایلى است که بسیارى از فیلسوفان جهان در آن متحیر مانده اند. هر کس معمولا مى تواند به دیگران و کارها و رفتارهاى آنان نظر داشته باشد، اما این که بتواند به خودش هم نظر داشته باشد از ویژگى هاى مهم روح آدمى است. کسانى که درباره معرفت نفس مطالعاتى دارند، به خوبى به این واقعیت پى برده اند که انسان موجودى است که مى تواند خود را تشویق کند، تنبیه نماید، توبیخ کند و... . این که این چه خصوصیتى است نیاز به بحثى مفصل دارد، اما گذشته از آن، یکى از الطاف خداوند است که به انسان مرحمت کرده است. بنابراین مورد تأکید است که انسان در هر شبانه روز، دست کم، یک بار اعمال خود را بررسى کند; ببیند آیا کار خوبى انجام داده است یا نه.
طبق این روایت، انسان باید حساب رس اعمال خود باشد، اگر کار خوبى در اعمالش مشاهده کرد، توجه داشته باشد که لطفى از جانب خدا است، از او توفیق بخواهد که آن کار را بیش تر انجام دهد. در روایات دیگرى آمده است که در چنین حالتى، ابتدا خدا را شکر گزارد، سپس از او بخواهد که توفیق عنایت کند تا فردا کارهاى بهتر و بیش ترى انجام دهد. اگر هم لغزشى در اعمال خود مشاهده کرد، تدارک کند و پیش از همه، توبه نماید. البته گاهى توبه لوازمى دارد; مثلا، اگر عملى از او فوت شده، قضا نماید یا اگر حقى از کسى ضایع ساخته، ادا کند و یا چنان چه کار زشت دیگرى انجام داده، آن را جبران نماید تا کارهاى بد در روح او رسوخ نکند و در نهایت، در قیامت نیز رسوا نشود.
امام صادق(علیه السلام) در کلمات خود، ضمن اشاره به محاسبه، این نکته را هم متذکر مى شوند که: لِئَلاّ یُخْزى یَوْمَ القیمةِ; تا در قیامت، رسوا نگردد. این هشدار ایجاب مى کند تا ما کاملا مراقب باشیم و کارى نکنیم که در قیامت رسوا شویم; چرا که در آن روز، دیگر راهى براى جبران وجود نخواهد داشت و به حسرت مبتلا خواهیم شد.
از نظر روحى، چنین هشدارهایى مهم و مؤثر است; زیرا تا وقتى انسان سود یا ضرر کارى را درک نکند نسبت به انجام یا ترک آن رغبتى نشان نمى دهد. عاملى که انسان را وادار به انجام کارى مى کند، نفع و مصلحتى است که از کار عاید او مى شود. نیز آنچه او را از انجام آن باز مى دارد، ترس از گرفتارى است. اگر بخواهیم برنامه صحیحى اجرا کنیم، باید فواید آن را در نظرمان مجسّم نماییم تا انگیزه اى براى انجام آن داشته باشیم و آن را بهتر انجام دهیم. عدم توجه به این مسایل و در نتیجه، کار بدون انگیزه، موجب مى شود انسان تنبل بار بیاید و مسایل را جدى نگیرد. بنابراین براى جلوگیرى از پشیمانى ـ که از هر عذابى دردناک تر است ـ انسان باید از همین حالا به حساب خود رسیدگى کند.
یکى از نام هاى قیامت، «یوم الحسرة» است. این نشانه اهمیت عذاب روحى ناشى از مسأله پشیمانى است. یکى دیگر از نام هاى آن «یوم الحساب» است. اگر انسان توجه نداشته باشد که روزى به کارهایش رسیدگى مى شود و از او حساب مى کشند، احساس مسؤولیت نمى کند و به فکر نمى افتد که به کارهایش سرو سامانى بدهد، کارى را ترک کند یا به کارى همت گمارد; اما اگر بداند که مسأله جدى است، به جزئیات کارهایش هم رسیدگى مى کند. در قرآن نیز به این حقیقت اشاره شده است که عذاب قیامت به دلیل فراموشى روز حساب است; همان فراموشى که موجب مى شود انسان مرتکب کارهایى شود که در نهایت، عذاب ابدى را به دنبال داشته باشد: إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ.1 این عذاب براى کسانى است که روز حساب را از یاد برده اند، هر چند ممکن است به آن اعتقاد نیز داشته باشند، اما اعتقاد کم رنگ است، زنده نیست و در اعمالشان تأثیر نمى گذارد.
قرآن کریم داستان دو برادر را نقل مى کند که یکى از آنها بى بند و بار بود و دراموالش حساب و کتابى نداشت. برادر دیگر هر قدر به او سفارش مى کرد که مراقب اعمال و کردار خود باشد، مى گفت: ما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لاََجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً;2 تصور نمى کنم قیامتى برپا شود و اگر به فرض هم خدا و قیامتى باشد و من به سوى خداى خود باز گردم، در آن جهان نیز منزلى بهتر از این دنیا خواهم یافت. مقصود قرآن از نقل این داستان این است که بگوید، چنین اعتقادى به معاد فایده اى ندارد; زیرا رکن اساسى اعتقاد به معاد، اعتقاد به حساب است. آنچه مهم است این اعتقاد است که در آن جهان زنده مى شویم تا نتیجه اعمالمان را ببینیم، وگرنه صرف اعتقاد به زنده شدن کارآیى ندارد. لازمه چنین اعتقادى توجه به عاقبت کار در همین دنیا است. پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)درروایتى مى فرمایند: حَاسِبُوا اَنْفُسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحاسَبوا;3 پیش از آن که به حساب شما برسند، خود را مورد محاسبه قرار دهید.
اگر چنین باورى در انسان وجود داشته باشد که روزى به همه اعمالش رسیدگى مى گردد و مطابق آنها دقیقاً پاداش یا کیفر داده مى شود، به فکر محاسبه نفس خود مى افتد و از خود حساب مى کشد.
1. ص (38)، 26.
2. کهف (18)، 36.
3. بحارالانوار، ج 70، باب 45، روایت 26.
یکى از موضوعاتى که در روایات بسیار تأکید گردیده و علماى اخلاق درباره آن بسیار بحث کرده اند، مسأله «محاسبه نفس» است. در این روایت نیز بر این مسأله تأکید شده که هر کس باید از خود حساب بکشد و دست کم، در هر شبانه روز، یک بار خود را محاسبه کند. بهترین موقع براى این کار شب ها است که پیش از خواب، دست کم، چند دقیقه در رفتارمان تأمل کنیم و ببینیم آیا کارهایى که انجام داده ایم درست بوده است یا نه. اگر خطایى انجام داده ایم، به آن معترف باشیم و در صدد جبران آن برآییم.
امام صادق(علیه السلام) در این روایت به ابن جندب مى فرمایند: یا ابنَ جندب، حَقٌّ على کُلِّ مُسْلِم یَعْرِفُنا أنْ یَعرِضَ عَمَلَهُ فی کلِّ یوم و لَیْلَة على نَفْسِهِ فَیَکُونُ محاسِبَ نَفْسِهِ، فَاِنْ رَأى حَسَنةً إِسْتَزادَ مِنْها و إنْ رَأى سَیِّئَةً اسْتَغْفَرَ مِنْها لِئَلاّ یُخُزى یَومَ القیمةِ; اى پسر جندب، بر هر مسلمانى که ما را مى شناسد، لازم است که در هر روز و شب، اعمالش را بر خود عرضه بدارد و از نفس خود حساب بکشد; اگر کار خوبى در آنها یافت، بر آن بیفزاید و اگر کار زشتى یافت، طلب بخشایش نماید تا در قیامت دچار رسوایى نگردد.
9ـ اختیاراتى که در قانون اساسى براى ولىفقیه برشمرده شده، مستلزم تخصصهاى متعدد است، ولى به صورت طبیعى، بودن این تخصصها در یک نفر مشکل است، پس چگونه ولىّ فقیه بر تمام امور کشور حاکم باشد؟
اگر در قانون اساسى امور متعددى را به عنوان اختیارات ولى فقیه مطرح کرده اند، مقصود قانونگذاران این نبوده است که ولى فقیه در تمامى آن امور تخصص داشته باشد و شخصاً نظر بدهد، زیرا تردیدى نیست غیر از کسانى که به علم غیب مرتبطند، هیچ کس، نمىتواند ادعا کند در همه علوم صاحب نظر است.
مشاوره با متخصصان
در هر جامعه اى متخصصان متعددى هستند که هر گروه در رشته اى خاص صاحب نظرند. ولى فقیه نیز باید مشاورانى از متخصصان مختلف داشته باشد تا آنها در مسایل متفاوت اظهار نظر کنند و نظر مشورتى خود را به ایشان انتقال دهند در نهایت ولىّ فقیه با توجه به مشورتهایى که انجام مىدهد تصمیم مىگیرد و سخن نهایى را اعلام مىکند.
قرآن مىفرماید: «وَشاوِرْهُمْ فِى الْاَمْرِ فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوکَّلْ عَلَى اللّهِ([1]) در کارها با مؤمنان مشورت کن! امّا هنگامى که تصمیم گرفتى ]قاطع باش و[ بر خدا توکل کن.» این آیه خطاب به رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) است. بر اساس بینش دینى ما آن حضرت، معصوم و عالِم به علم الهى (لدنّى) بودند، ولى مأمور بودند; با مردم و آگاهان در مسائل مشورت نمایند. شاید حکمت این فرمان این بود که مردم را در کارها دخالت دهند، تا آنان با دلگرمى و اطمینان بیشترى با آن حضرت همکارى کنند، در عین حال در آیه تصریح شده که عزم و تصمیم نهایى، با پیامبر است. وقتى پیامبر ـ عظیم الشأن ـ باید مشورت کند، حاکم غیر معصوم ـ که دسترستى به علم غیب ندارد، سزوارتر به مشورت است، ولى تصمیم نهایى با اوست. ممکن است مشاوران رهبر در یک نظام رسمى مثل مجمع تشخیص مصلحت نظام قرار داشته باشند و ممکن است مشاوران غیر رسمى باشند.
در تمام کشورهاى دنیا ـ به رغم وجود اختلاف در نوع حکومت ـ رهبران و رؤساى کشورها در زمینه هاى نظامى، فرهنگى، اجتماعى، سیاسى و ... مشاور یا مشاورانى دارند که در امور مختلف از نظرات آنها استفاده مىکنند. در این باره حاکم اسلامى نیز مانند دیگر رهبران و حاکمان عمل مىکند.
* * * * *
[1]- 1. آل عمران (3)، 159.
یَا ابْنَ جُنْدَب حَقٌّ عَلى کُلِّ مُسْلِم یَعْرِفُنا اَنْ یَعْرِضَ عَمَلَهُ فى کُلِّ یَوم و لَیْلَة عَلى نَفْسِهِ فَیَکُونُ مُحاسِبَ نَفْسِهِ فَاِنْ رَأى حَسَنَةً اسْتَزادَ مِنْها و اِنْ رَأى سَیِّئَةً اسْتَغْفَرَ مِنْها لِئَلاّ یُخْزى یَوْمَ القیامةِ.
در بخش اول از تبیین وصایاى امام صادق(علیه السلام) به عبدالله بن جندب، درباره موضوعاتى چون: گرایش فطرى انسان در تقرّب به خدا، پیروى از اهل بیت(علیهم السلام) به عنوان عرفان حقیقى، بزرگ ترین خطر تهدید کننده سالک الى الله در دام هاى گسترده شیطان و برخى از ویژگى هاى دوستان اهل بیت(علیهم السلام) (عظمت آخرت در نظر آنان، نورانى بودن دل هاى ایشان، اجتناب از دنیاگرایى و انس با خدا) سخن به میان آمد. اکنون ادامه مطلب را پى مى گیریم.
به برکت پیروى از اهل بیت(علیهم السلام)، همه ما تا حدى راه سعادت را از شقاوت تشخیص مى دهیم. برخى معارفى که در نظر ما کوچک و کم ارزش به حساب مى آید، براى کسانى که از این معارف بى بهره اند مانند گوهر گران بهایى است که باید مدت ها زحمت بکشند تا به آن دست بیابند. به برکت اهل بیت(علیهم السلام)، این گوهرها به راحتى به دست ما رسیده است. متأسفانه به همین دلیل، گاهى در زندگى به آنها چندان اهمیت نمى دهیم و آنها را خوب به کار نمى گیریم; تصور مى کنیم براى رسیدن به سعادت، باید به دنبال چیزى گشت که نه در کتابى باشد و نه کسى درباره آن بحثى کرده باشد، در حالى که چنین نیست و این تصور اشتباه است. آنچه براى سعادت ما اهمیت داشته، در کتاب و سنّت آمده و مسایلى که در این زمینه مهم تر بوده بیش تر بر آن تأکید گردیده و واضح تر بیان شده است; زیرا خدا خود مى خواهد که بندگان را به قرب خویش برساند. بنابراین نباید آنها را کم اهمیت تلقى کنیم و به دنبال دستورها و مسایلى عجیب و غریب باشیم.
8ـ با توجه به اینکه ولایت فقیه، مطلق است، آیا وى مىتواند اصول دین و احکام آن را تغییر دهد؟
ولایتى که به فقیه اعطا شده است براى حفظ اسلام است. اوّلین وظیفه ولى فقیه پاسدارى از اسلام است. اگر فقیه، اصول و احکام دین را تغییر دهد، اسلام از بین مىرود. اگر حق داشته باشد اصول را تغییر دهد یا آن را انکار کند، چه چیزى باقى مىماند تا آن را حفظ کند؟!
لیکن اگر جایى امر دایر بین اهمّ و مهم شود، فقیه مىتواند مهم را فداى اهمّ کند تا اینکه اهمّ باقى بماند. مثلاً اگر رفتن به حج موجب ضرر به جامعه اسلامى باشد و ضرر آن از ضرر تعطیل حج بیشتر باشد فقیه حق دارد براى حفظ جامعه اسلامى و پاسدارى از دین، حج را موقّتاً تعطیل کند و مصلحت مهمترى را براى اسلام فراهم نماید.
تزاحم احکام شرعی
در کتب فقهى آمده است اگر دو حکم شرعى با یکدیگر متزاحم شوند یعنى; انجام هر یک مستلزم از دست رفتن دیگرى باشد، باید آن که اهمیت بیشترى دارد، انجام بگیرد. مثلاً; اگر نجات جان غریقى بسته به این باشد که انسان از مِلْک شخصى دیگران بدون اجازه عبور کند، دو حکم وجوب نجات غریق و حرمت غصب ملک دیگران با یکدیگر تزاحم دارند; در این صورت اگر بخواهیم واجب را انجام دهیم، مرتکب حرام مىشویم و اگر بخواهیم دچار غصب نشویم، انسانى جان خود را از دست مىدهد. از این رو وظیفه داریم میان دو حکم مقایسه کنیم و آن را که اهمیت بیشترى دارد، انجام دهیم، و چون حفظ جان غریق مهمتر از تصرّف غاصبانه در اموال دیگران است، حرمت غَصْب مِلْک از بین مىرود و نجات غریق ترجیح مىیابد.
در امور اجتماعى نیز این گونه است; ولىّ فقیه از آن رو که به احکام اسلامى آگاهى کامل دارد و مصالح جامعه را بهتر از دیگران مىداند، مىتواند اجراى برخى از احکام را براى حفظ مصالح مهمتر متوقف کند. در چنین مواردى فقیه حکم اسلامى دیگرى را اجرا مىنماید در این صورت احکام اسلام عوض نشده است، بلکه حکمى مهمتر بر مهم، پیشى گرفته است و این خود از احکام قطعى اسلام است.
درباره اصول دین که اسلام، بر آن بنا شده است، به هیچ وجه جایز نیست که براى حفظ مصلحت دیگرى اصول دین تغییر یابد، زیرا در تزاحم میان اصول دین با امور دیگر، اصول دین مقدم است.
از این رو اگر ولى فقیه در صدد انکار یا تغییر اصول دین برآید، مخالفت با اسلام کرده است و این مخالفت او را از عدالت ساقط مىگرداند و پس از آن ولایت از وى سلب مىشود و حکم او ارزش ندارد. اگر گفته شود ولىّ فقیه داراى ولایت مطلقه است و او ممکن است از قدرت مطلقه اش بر این امر مدد بگیرد پاسخ این است که مراد از ولایت مطلقه این است که آنچه پیغمبر اکرم و امامان معصوم در آن ولایت داشته اند - جز در موارد استثنایى - جزء اختیارات ولى فقیه است، انکار یا تغییر اصول دین براى پیامبر اکرم و ائمه اطهار هم روا نیست تا چه رسد به ولى فقیه.
* * * * *
الف) عظمت آخرت در آنان
سپس آن حضرت درباره دوستان خودشان توضیحاتى مى دهند تا معلوم شود آنها که مقصود شیطان هستند، چه کسانى اند. صفاتى را براى آنان برمى شمارند. اولین صفت آنها این است که: و لَقَدْ جَلّتِ الاْخرةُ فى أَعْیُنِهِمْ حتّى مایُریدونَ بها بدلاً; آخرت در نظرشان با عظمت است تا آن جا که حاضر نیستند آن را با چیزى معاوضه کنند. اگر در جایى امر دایر شود بین چیزى دنیایى و اخروى، آن چنان آخرت در نظرشان بزرگ است که حاضر نیستند آن را با هیچ چیز دنیا عوض کنند.
ب) پرنور بودن دل آنها
آه، آه على قلوبٍ حُشِیَتْ نوراً; چقدر دل هاى آنان پر نور است! این که ما چقدر با این تعبیرات آشنا هستیم، بستگى دارد به این که چقدر با معارف اهل بیت(علیهم السلام) انس داشته باشیم. باطن انسان، قلب و روح او، مانند ظرفى است، صندوقچه یا مخزنى است که چیزهاى مختلفى در آن انباشته مى شود. این مخزن پر از نیروهاى متراکم است. همان طور که در محسوسات، مى توان نیروهاى متراکمى را در جایى ذخیره کرد، در معنویات هم مى توان چنین کارى کرد. در قلب انسان، نیروهاى معنوى ذخیره مى شود. همان گونه که در عالم محسوسات، نور بزرگ ترین و شناخته شده ترین مظهر نیرو است، در عالم معنویات هم نورانیتى معنوى وجود دارد که در دل انسان جا مى گیرد و انباشته مى گردد. این نور، موهبتى خدایى است. هر انسانى مى تواند با کسب لیاقت هایى، قلب خود را آماده کند تا دلش پر از نور گردد. نشانه دل پر نور هم این است که توجهى به دنیا و زرق و برق آن ندارد، به لذت هاى مادى دل نمى بندد، فقط توجهش به مسایل معنوى و اخروى است. اما به عکس، کسانى که به زرق و برق دنیا چشم مى دوزند و دنبال هوس هاى مادى اند، باطنشان ظلمانى است، چشمشان حقایق را نمى بیند و ارزش مسایل معنوى را درک نمى کنند. در نتیجه، گول ظاهر فریبنده آن را مى خورند.
ج) اجتناب از دنیاگرایى
و إِنَّما کانَتِ الدُّنیا عِنْدَهُمْ بِمَنزَلَةِ الشَّجاعِ الاَْرْقِم; دنیا نزد آنان (دوستان اهل بیت(علیهم السلام)) هم چون مارى بسیار خطرناک است که منتظر فریفتن آنها است. برخى از مارها ـ که بسیار خطرناک هم هستند ـ گاهى در صحراها روى دم خود مى ایستند تا سایر جانداران را فریب دهند. هرکه از دور آنها را ببیند تصور مى کند شاخه خشک درختى است، اما وقتى به آنها نزدیک مى شود، او را مى بلعند. امام صادق(علیه السلام)مى فرماید: دوستان ما دنیا را به صورت مارى فریبنده مى بینند که در راهشان ایستاده و منتظر است تا آنها را فریب دهد. همیشه این گونه به دنیا نگاه مى کنند و مواظبند تا فریب آن را نخورند. و العدوِّ الاَْعْجَم; دنیا در نظر آنان همانند دشمنى بى منطق است که حرف حساب نمى فهمد; هرگاه بر انسان تسلط پیدا کند، به او رحم نمى کند.
د) انس با خدا
اَنِسُوا باللّهِ; انس اینان با خدا است; به خلاف دنیاپرستان که اصلا نمى توانند با خدا انس بگیرند و انسشان تنها با هوس هاى مادى است. دنیاپرستان اگر بخواهند مدتى در اتاقى تنها بمانند و دو رکعت نماز با حضور قلب بخوانند، گویى در زندان تاریک کشنده اى گرفتار آمده اند و مى خواهند جانشان را بگیرند. اما اولیاى خدا چنین نیستند; با این چیزها انس نمى گیرند. آنان منتظرند تا از بیگانه ها کناره بگیرند و با محبوب اصلى خود ارتباط برقرار کنند. منتظر رسیدن وقت نمازند. منتظرند وقت نماز شب برسد تا در خلوت به عبادت بپردازند. آنان از چنین چیزهایى لذت مى برند. حضور در خلوت، و راز و نیاز با او بزرگ ترین لذت آنها است. إِسْتَوْحَشُوا مِمّا بِهِ اسْتَأْنَسَ الْمُترَفونَ; از چیزهایى که مترفان و خوش گذران ها با آن انس دارند، وحشت مى کنند. اولئک اولیائى حقّاً;اینان همان دوستان واقعى من هستند; همان ها که شیطان به دنبالشان است و همّش را صرف فریب دادن آنها مى کند. و بِهِمْ تُکْشَفُ کُلُّ فتنَة و تُرفَعُ کُلُّ بَلِیَّةٍ;اینها همان کسانى اند که خداوند به واسطه ایشان هر فتنه اى را رفع مى کند و هر بلایى را از جامعه برمى دارد.
منظور از «فتنه» در لسان قرآن و اهل بیت(علیهم السلام)بیش تر فتنه هاى معنوى، اعتقادى و فکرى است. انحرافات فکرى و عقیدتى که در میان جامعه پیدا مى شود، به وسیله چنین کسانى رفع مى شود.
حاصل استفاده از این بخش از فرمایش امام صادق(علیه السلام) این است که راه صحیح معرفت خدا و قرب به او در پرتو ولایت اهل بیت(علیهم السلام) پیدا مى شود. اولین نشانه کسانى که داراى ولایت اهل بیت(علیهم السلام) هستند، بى اعتنایى به دنیا است. البته این با عمل نکردن به وظایف دنیوى تفاوت دارد. فرق است بین دل بستن به دنیا با عمل کردن به وظایف دنیوى. دنیا محل انجام وظایف است. انسان باید ببیند هر لحظه چه وظیفه اى دارد و با تمام قوّت آن را انجام دهد، اما در عین حال به دنیا فریفته نگردد. کسانى که داراى ولایت واقعى اهل بیت(علیهم السلام) باشند، از دوستان آنها به حساب مى آیند; دنیا در نظرشان کوچک و آخرت در نظرشان بزرگ است و انسشان در عبادت خدا است، به خلاف دشمنان اهل بیت(علیهم السلام)که انس آنها با امور دنیوى و شیطانى است.
7ـ آیا فقیه داراى ولایت مطلقه به اندازه ولایت انبیا و امامان(علیهم السلام)است؟
معانی ولایت (تکوینى، تشریعى، مطلقه)
ولایت به ولایت تکوینى و تشریعى تقسیم مىشود. ولایت تکوینى به معناى تصرف در موجودات و امور تکوینى است. روشن است چنین ولایتى از آنِ خداست. اوست که همه موجودات، تحت اراده و قدرتش قرار دارند. اصل پیدایش، تغییرات و بقاى همه موجودات به دست خداست; از این رو او ولایت تکوینى بر همه چیز دارد. خداى متعال مرتبه اى از این ولایت را به برخى از بندگانش اعطا مىکند. معجزات و کرامات انبیا و اولیا(علیهم السلام) از آثار همین ولایت تکوینى است. آنچه در ولایت فقیه مطرح است، ولایت تکوینى نیست.
ولایت تشریعى یعنى اینکه تشریع و امر و نهى و فرمان دادن در اختیار کسى باشد. اگر مىگوییم خدا ربوبیت تشریعى دارد، یعنى اوست که فرمان مىدهد که چه بکنید، چه نکنید و امثال اینها. پیامبر و امام هم حق دارند به اذن الهى به مردم امر و نهى کنند. درباره فقیه نیز به همین منوال است. اگر براى فقیه ولایت قائل هستیم، مقصودمان ولایت تشریعى اوست، یعنى او مىتواند و شرعاً حق دارد به مردم امر و نهى کند.
در طول تاریخِ تشیّع هیچ فقیهى یافت نمىشود که بگوید فقیه هیچ ولایتى ندارد. آنچه تا حدودى مورد اختلاف فقهاست، مراتب و درجات این ولایت است. امام خمینى(قدس سره) معتقد بودند تمام اختیاراتى که ولىّ معصوم داراست، ولىّ فقیه نیز همان اختیارات را دارد. مگر اینکه چیزى استثنا شده باشد. امام فرموده اند: «اصل این است که فقیهِ داراى شرایط حاکمیت ـ در عصر غیبت ـ همان اختیارات وسیع معصوم را داشته باشد، مگر آنکه دلیل خاصى داشته باشیم که فلان امر از اختصاصات ولىّ معصوم است.»([1]) از جمله جهاد ابتدایى که مشهور بین فقها این است که از اختصاصات ولىّ معصوم مىباشد.
از چنین ولایتى در باب اختیارات ولىّ فقیه به «ولایت مطلقه» تعبیر مىکنند. معناى ولایت مطلقه این نیست که فقیه مجاز است هر کارى خواست، بکند تا موجب شود برخى ـ براى خدشه به این نظریه ـ بگویند: طبق «ولایت مطلقه» فقیه مىتواند توحید یا یکى از اصول و ضروریات دین را انکار یا متوقف نماید! تشریع ولایت فقیه براى حفظ اسلام است. اگر فقیه مجاز به انکار اصول دین باشد، چه چیز براى دین باقى مىماند، تا او وظیفه حفظ و نگهبانى آن را داشته باشد؟! قید «مطلقه» در مقابل نظر کسانى است که معتقدند فقیه فقط در موارد ضرورى حق تصرف و دخالت دارد. پس اگر براى زیباسازى شهر نیاز به تخریب خانه اى باشد ـ چون چنین چیزى ضرورى نیست ـ فقیه نمىتواند دستور تخریب آن را صادر کند. این فقها به ولایت مقید ـ نه مطلق ـ معتقدند، برخلاف معتقدان به ولایت مطلقه فقیه، که تمامى موارد نیاز جامعه اسلامى را ـ چه اضطرارى و چه غیراضطرارى ـ در قلمرو تصرفات شرعى فقیه مىدانند.
دلیلی بر ولایت فقیه
چگونه حق ولایت و حاکمیت در عصر غیبت براى فقیه اثبات مىشود؟
دانیم امامان معصوم(علیهم السلام) ـ بجز حضرت على(علیه السلام) ـ حکومت ظاهرى نداشتند، یعنى حاکمیت الهى و مشروع آنان تحقق عینى نیافت.
از سوى دیگر در زمانهایى که امامان حاکمیت ظاهرى نداشتند، شیعیان در موارد متعددى نیازمند آن مىشدند که به کارگزاران حکومتى مراجعه کنند. فرض کنید دو نفر مؤمن بر سر ملکى اختلاف داشتند و چاره اى جز مراجعه به قاضى نبود.
از دیگر سو مىدانیم در فرهنگ شیعى هر حاکمى که حاکمیتش به نحوى به نصب الهى منتهى نشود، حاکم غیرشرعى و به اصطلاح طاغوت خواهد بود. در زمان حضور امام، خلفایى که با کنار زدن امام معصوم، بر اریکه قدرت تکیه زده بودند، «طاغوت» به شمار مىآمدند. مراجعه به حکام طاغوت ممنوع است، چون قرآن تصریح مىکند: «یُریدُونَ اَنْ یَتَحاکَمُواْ اِلَى الطّاغُوتِ وَ قَدْ اُمِرُواْ اَنْ یَکْفُرُواْ بِهِ; مىخواهند براى داورى نزد طاغوت و حکّام باطل برودند؟! در حالى که امر شده اند به طاغوت کافر باشند.»([2])
پس وظیفه مردم مؤمن در آن وضع چه بود؟
خود معصومین(علیهم السلام) راهکار مناسبى در اختیار شیعیان گذاشته بودند و آن اینکه در مواردى که محتاج به مراجعه به حاکم هستید و حاکم رسمى جامعه حاکمى غیرشرعى است، به کسانى مراجعه کنید که عارف به حلال و حرام باشند. و در صورت مراجعه به چنین شخصى حق ندارید از حکم و داورى او سرپیچى کنید این کار ردّ امام معصوم است و ردّ امام معصوم در حدّ شرک به خداست. به مقبوله «عُمَر بن حنظله» بنگرید که در آناز امام جعفر صادق(علیه السلام)نقل شده است: «من کان منکم قد روى حدیثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احکامنا فلیرضوا به حکماً فانى قد جعلته علیکم حاکماً فاذا حکم بحکمنا فلم یقبله منه فانّما استخفّ بحکم الله و علینا ردّ والرّاد علینا کالراد على الله و هو على حد الشرک باللّه»([3])
«فقیه» در اصطلاح امروز همان شخصى است که در روایات با تعبیر «عارف به حلال و حرام» و امثال آن معرفى شده است.
با توجه به مطالب فوق مىتوان بر ولایت فقیه در زمان غیبت چنین استدلال آورد که: اگر در زمان حضور معصوم، در صورت دسترسى نداشتن به معصوم و حاکمیت نداشتن او وظیفه مردم مراجعه به فقیهان جامع الشرایط است، در زمانى که اصلاً معصوم حضور ندارد به طریق اولى وظیفه مردم مراجعه به فقیهان جامع الشرایط است.
با توجه به روایات مربوط به عصر غیبت، مثل توقیع مشهور حضرت صاحب الزمان(علیه السلام)که در آن مىخوانیم: «اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الى رواة حدیثنا فانهم حجتى علیکم و انا حجة الله علیهم; یعنى در رویدادها و پیشامدها به روایان حدیث ما رجوع کنید، زیرا آنان حجت من بر شمایند و من حجت خدا بر آنانم.»([4])
وقتى اثبات کردیم فقیه در عصر غیبت حق حاکمیت و ولایت دارد، یعنى اوست که فرمان مىدهد، امر و نهى مىکند و امور جامعه را رتق و فتق مىکند و مردم هم موظفند از چنین فقیهى تبعیت کنند. همان گونه که در عصر حضور معصوم، اگر کسى از سوى امام علیه السلام بر امرى گمارده مىشد، مردم موظف بودند دستورهاى او را اطاعت کنند. وقتى حضرت على(علیه السلام) مالک اشتر را به استاندارى مصر مأمور کرد، دستورات مالک واجب الاطاعة بود. زیرا مخالفت با مالک اشتر، مخالفت با حضرت على بود. وقتى کسى، دیگرى را نماینده و جانشین خود قرار دهد، برخورد با جانشین، در واقع برخورد با خود شخص است. در زمان غیبت که فقیه از طرف معصوم براى حاکمیت بر مردم نصب شده، اطاعت و عدم اطاعت از فقیه به معناى پذیرش یا ردّ خود معصوم(علیه السلام)است.
به طور خلاصه باید گفت: اولاً فقیه داراى ولایت تکوینى نیست; ثانیاً: ولایت مطلقه فقیه، همان اختیارات معصوم است و مستلزم تغییر دین نیست; ثالثاً: اصل ولایت فقیه را هیچ فقیه شیعى منکر نشده است; رابعاً: اختلاف فقها در ولایت فقیه، به تفاوت نظر آنان در دامنه اختیارات است، نه اصل ولایت.
* * * * *
[1]ـ حکومت اسلامى، ص 56 ـ 57.
[2]ـ نساء (4): 60.
[3]ـ اصول کافى، ج1، ص 67.
[4]ـ کمال الدین، ج2، ص 483.
راحت طلبى و تنبلى همیشه در انسان وجود دارد. همین موجب مى شود انسان وقتى به جایى مى رسد تصور کند دیگر مشکلى ندارد و کار تمام است، در حالى که اگر خوب بیندیشد، مى بینید که تازه اول مشکل است. هر قدر انسان در نردبان تکامل بالاتر مى رود، سقوطش خطرناک تر مى شود. کوه بزرگى را تصور کنید که عده اى قصد دارند به قلّه آن صعود کنند. کسانى که در دامن کوه سیر مى کنند، خطر چندانى تهدیدشان نمى کند. آنها که کمى بالاترند، اگر بلغزند، ممکن است فقط یکى دو متر سقوط کنند، ولى بالاخره جان سالم به در مى برند. اما آنها که تا نزدیکى قلّه بالا رفته اند، اگر سقوط کنند، به هیچ وجه نجات نخواهند یافت.
وضعیت ما در مسیر تکامل نیز به همین ترتیب است. درست است که بسیارى از مراحل کمال را طى کرده ایم و راه درازى را پیموده ایم، و اگر ادامه دهیم به مقصد مى رسیم، ولى در چنین مرحله اى اگر در بین راه سقوط کنیم، خطر هلاکتمان قطعى است.
شیطان دشمن بزرگ انسان است. او سوگند خورده که فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ;1سوگند به عزّت و جلالت، همه انسان ها را گمراه خواهم ساخت. سعى و تلاش او بر این است که انسان ها را از مسیر حق منحرف کند. هر قدر انسان در راه صحیح پیش تر برود، شیطان بیش تر تلاش مى کند تا او را منحرف سازد. شیطان با کسانى که از ابتدا قدم در این راه نگذاشته اند، کارى ندارد. آنها خودشان منحرف هستند; لازم نیست شیطان آنها را منحرف کند. به محض آن که کسى یک قدم در راه صحیح برمى دارد، شیطان متوجه او مى شود و سعى مى کند تا از همان ابتدا او را منحرف نماید. اگر دو قدم به پیش رفت، تلاش شیطان مضاعف مى شود. هر قدر در این راه جلوتر برود، شیطان سعى بیش ترى براى گمراهى او مى نماید.
بنابراین ما که راه حق را شناخته ایم و در بین ادیان و مذاهب، صحیح ترین آنها را انتخاب کرده ایم، شیطان دشمنى بیش ترى با ما دارد و نیروهایش را صرف مى کند تا منحرفمان سازد. پس باید توجه داشته باشیم که دچار لغزش نشویم و در مبارزه با شیطان کاملا حواسمان را جمع کنیم. به هدایت فعلى خودمان هم نباید مغرور باشیم; زیرا از عاقبت کار خود خبر نداریم. باید نسبت به آینده بیم ناک باشیم; چون شیطان تمام نیروهایش را براى گمراه ساختن ما صرف خواهد کرد. این اولین نکته اى است که در این حدیث بر آن تکیه شده است. البته چون مخاطب امام صادق(علیه السلام) یکى از یاران خاص آن حضرت بوده، نیازى نبوده به تفصیل این مطالب را ذکر کنند; فرموده اند: یا عبداللّهِ لَقَدْ نَصَبَ ابلیسُ حبائِلَهُ فی دارِ الغرورِ; اى عبداللّه، شیطان در این عالم فریب کارى، دام هاى خود را گسترده است. فما یَقْصُدُ فیها اِلاّ اولیاءَنا; از این کار هم هیچ مقصودى ندارد، جز آن که دوستان ما را به دام بیندازد. به عبارت دیگر، هدف اصلى شیطان به دام انداختن دوستان ما است.
1. ص (38)، 82.
6ـ آیا اختیارات و وظائف ولى فقیه منحصر به امورى است که در قانون اساسى آمده یا اینکه موارد ذکور صرفاً نمونه هایى از اختیارات رهبر است؟
فایده قانونگذاری
اصولاً فایده وضع قانون این است که اگر در موردى اختلاف واقع شد، بتوان با استناد به آن رفع اختلاف کرد; یعنى قانون سندى است که با استناد به آن حلّ اختلاف مىشود. بر این اساس هر چه در قانون ذکر شده، باید احصایى باشد تا وضع قانون فایده اى داشته باشد. امّا باید توجّه داشت که همیشه در جریان وضع قانون مواردى مورد نظر قرار مىگیرد که غالباً اتفاق مى افتد. و معمولاً براى موارد نادر قانونگذارىنمىشود.
اختیارات و وظایف ولىّ فقیه در قانون هم بر همین منوال است; یعنى در قانون اساسى اصلى تصویب شده که در آن اختیارات و وظایف ولى فقیه مشخص شده است، ولى در این اصل مواردى ذکر شده که معمولاً مورد احتیاج است، نه اینکه اختیارات او منحصر به موارد مذکور باشد، چرا که در اصل دیگرى از قانون اساسى ولایت مطلقه براى ولىّ فقیه اعلام شده است.
این دو اصل با هم تعارضى ندارند بلکه توضیح دهنده همدیگرند; یعنى یک اصل بیان کننده اختیارات و وظایف ولىّ فقیه در موارد غالب است، و اصل دیگر (ولایت مطلقه فقیه) بیانگر اختیارات ولى فقیه در مواردى است که پیش مىآید و نیاز است ولى فقیه تصمیمى بگیرد که خارج از اختیارات مذکور در اصل اوّلى است و آن اصل نسبت به این موارد ساکت است.
اگر به عملکرد امام راحل(قدس سره) توجه کنیم، در مىیابیم اختیارات ولى فقیه فراتر از آن چیزىاست که در قانون اساسى آمده است. مفاد قانون اساسى ـ پیش از بازنگرى ـ آن بود که رئیس جمهور توسط مردم تعیین مىشود و رهبر این انتخاب را تنفیذ مىکند، ولى امام(قدس سره) در مراسم تنفیذ ریاست جمهورى اعلام کرد: من شما را به ریاست جمهورى منصوب مىکنم. در قانون اساسى سخن از «نصب» رئیس جمهور نبود، ولى امام(رحمه الله) از این رو که اختیار بیشترى براى مقام ولایت فقیه قائل بودند و ولى فقیه را داراى ولایت الهى مىدانستند در هنگام تنفیذ رؤساى محترم جمهور از واژه نصب استفاده مىکردند. به عنوان نمونه در تنفیذحکم ریاست جمهورى مرحوم شهید رجایى چنین آمده است: «و چون مشروعیت آن باید با نصب فقیه ولىّ امر باشد اینجانب رأى ملّت را تنفیذ و ایشان را به سمت ریاست جمهورى اسلامى ایران منصوب نمودم و مادام که ایشان در خط اسلام عزیز و پیرو احکام مقدس آن مىباشند و از قانون اساسى ایران تبعیت و در مصالح کشور و ملت عظیم الشأن در حدود اختیارات قانونى خویش کوشا باشند و از فرامین الهى و قانون اساسى تخطّى ننمایند، این نصب و تنفیذ به قوّت خود باقى است. و اگر خداى ناخواسته بر خلاف آن عمل نمایند مشروعیت آن را خواهم گرفت.([1])
* * * * *
[1]- صحیفه نور، ج 15 ص 76.